English            Latin   

برای دریافت مطالب جدید به این آدرس www.azoh.net  مراجعه فرمایید

Yeni Adresimiz www.azoh.net

New Address www.azoh.net 

گفتنی است این سایت آرشیو مطالب منتشر شده از اسفند 89 تا دی 92 و همچنین از مهر 94 تا شهریور 95 را شامل می شود
 

نگاهی کوتاه به دیالکتیک ترس و استبداد (بخش دوم) ــ حسن ارک

*در قلعه بابک ترس مردم فرو می‌ریزد

فلسفه این مساله تلخ را باید در رابطه ترس و استبداد جستجو کرد. مراسم قلعه بابک از سویی خشم مردم را خالی می‌کند و مانع از عصیان و شورش اجتماعی می‌شود و از سوی دیگر ترس توده‌ها را نیز به تدریج از بین می‌برد. مردم با حضور در قلعه بابک به خود می‌آیند، بتدریج از اعتیاد به ترس و تمکین در می‌آیند و مردم در مراسم قلعه بابک هویت می‌یابند، خود را می‌شناسند، به شجاعت کذایی و انحرافی خود پی می‌برند و دوست و دشمن را از هم تشخیص می‌دهند و عقده ترس آنها رفع می‌شود. حسن-ارک1-600x330در اینجاست که استبداد احساس خطر می‌کند، او می‌داند اگر ترس مردم فرو بریزد دیگر استبدادی در کار نخواهد بود. او می‌داند اگر شهامت و جسارت واقعی مردم جای شهامت و جسارت کذایی را بگیرد در مقابل استبداد خواهد ایستاد و تمکین نخواهد کرد. مراسم قلعه بابک درست است که مانع از شورش وانقلاب می‌شود ولی مانع از تمکین بی چون و چرا نیز می‌شود و اساس استبداد را که بر فونداسیون همین تمکین ناشی از ترس استوار است، در هم می‌ریزد. از این منظر است که می‌توان فلسفه برخور خشن و سرکوب گرانه استبداد با مراسم قلعه بابک را دریافت. نحوه برخورد او نشان می‌دهد که قصد او ایجاد خوف و ترس است. نحوه تبلیغات او در رسانه‌های عمومی‌و گروهی دقیقا در راستای هرچه عمیق‌تر کردن ترس مردم است. راه‌اندازی مانور نظامی‌و حاکم کردن فضای نظامی‌در منطقه، و برخوردهای غیر انسانی و خشن، کتک زنی و شکنجه دستگیر شدگان، هیچ توجیهی جز سیاست ایجاد ترس و خوف را ندارد.

*دست آوردهای از بین رفتن ترس

اگر ترس و خوف در مردم فراگیر شود و شدت یابد استبداد امنیت و اطمینان بیشتری احساس می‌کند و اگر استبداد به حال خود رها شود دمار از روزگار مردم در می‌آورد برای رهایی از این وضع باید ترس مردم فرو بریزد، باید فضای خوف و هراس از بین برود. از بین رفتن فضای خوف و ترس، دو پی آمد خوش آیند دارد. اولا اینکه اقتدار استبداد در هم می‌ریزد. دوم اینکه شهامت کذایی و ظاهری جای خود را با شهامت و جسارت واقعی عوض می‌کند.

در هم ریزی اقتدار استبداد فضای لازم برای سازندگی و توسعه سیاسی- اجتماعی و اقتصادی را در اختیار جامعه قرار می‌دهد و هزاران هزار دست آوردهای ریز و درشت سعادت یابی و توسعه را به دنبال خود دارد. همان دست آوردهایی که بسیاری از کشورهای توسعه یافته فعلی جهان، از آنها بهره‌مند هستند. ظهور شهامت و جسارت واقعی نیز پی آمدهای خاص خود را دارد. گفتیم که وقتی شهامت کذای و ظاهری فعال است، جسارت و شهامت واقعی پس زده می‌شود. شهامت واقعی امکان ارضا نمی‌یابد او نیز تغییر ماهیت می‌دهد و به صورت دشمنی، کینه توزی، حسادت و تنفر در می‌آید. وقتی اعتیاد به ترس از بین رود، شهامت کذایی نیز از بین می‌رود و شهامت و مردانگی واقعی عرصه ظهور و فعالیت می‌یابد. انسان دوستی و نوع دوستی جای آنرا می‌گیرد، مردم یکدیگر را تحمل می‌کنند و همدیگر را دوست می‌دارند. اختلافات خود را نه با جسارت و تنفر، بلکه با دوستی و همکاری حل می‌کنند. این روحیه به سرعت در گروه‌ها و جریانات سیاسی سرایت کرده، آنها را نیز از وضعیت تشتت و پراکندگی در می‌آورد. در میان آنها اتحاد و دوستی،جای نفاق و اختلاف را می‌گیرد و روحیه اتحاد با بالندگی هرچه بیشتر، گروه‌های پراکنده را متحد و در جبهه‌ای واحد بر علیه قدرت سرکوبگر گرد هم می‌آورد. در جریان انقلاب و قیام‌های مردمی‌ ترس مردم فرو می‌ریزد، با ریزش ترس شهامت کذایی ظاهری نیز پس می‌نشیند. شهامت و جسارت واقعی عرصه و فرصت ظهور می‌یابد. در نتیجه همین اتفاق هست که در یک لحظه در میان مردم پراکنده و مختلف‌الفکر، اتحاد و اتفاق ایجاد می‌شود. در میان گروه‌ها و جریانات سیاسی که تا دیروز همدیگر را اصلا قبول نمی‌کردند،اختلافات به سرعت حل یا فراموش می‌شود،در نتیجه در فرصت بسیار کوتاهی جبهه متحد و واحدی بر علیه استبداد ایجاد می‌گردد. در نتیجه استبداد نیز قدرت عملیاتی خود را از دست می‌دهد و به سرعت عقب نشینی کرده و اساس و بنیانش در هم می‌ریزد. اگر در جریان این روند ترس دوباره بر مردم مستولی شود، اتحاد و اتفاق‌ها به سرعت از هم پاشیده می‌شود و دوستی و محبت جای خود را به دشمنی و رقابت منفی می‌دهد. شهامت و جسارت واقعی توسط شهامت و جسارت کذایی و ظاهری پس زده می‌شود، همان آش و همان کاسه از نو (منتها با شدت هرچه تمام‌تر)شروع می‌شود. (البته اگر فرصتی باشد اینجانب این مساله را در اپیستومولوژی حرکت ملی در نوشته‌ای جداگانه بررسی خواهم نمود).

ما باید دریابیم که در شرایط حاضر باید ترس توده‌ها فرو ریزد. ما اگر وطن و ملت خود را دوست داریم، باید خوف و هراس را از اعماق جامعه خود بزداییم. ولی این مساله باید با سیاست گذاری صحیح که بر مبنای شناخت صحیح و ابزارگزینی صحیح باشد، به پیش برده شود.

*ما نیز از عوارض استبداد در رنجیم

در درجه اول نباید اتوپیایی حرکت کنیم و باید احتمال بدهیم که خود ما نیز(صد البته نگارنده نیز) فرزند و بزرگ شده همین جامعه استبداد زده هستیم. فرایندی که در دیالکتیک ترس و استبداد در بالا توضیح داده شده در مورد ما نیز صدق می‌کند، ما نیز باید احتمال بدهیم که شاید در درون واعماق ذهن خود، از ترس مزمن و بی مورد در رنج باشیم. مهم‌تر از آن باید نیک بدانیم که احتمالا شهامت کذایی و ظاهری در ما نیز عمل می‌کند، همچنین باید بدانیم که عملکرد شهامت کذایی می‌تواند مانع از عملکرد واقعی و شهامت واقعی و طبیعیمان باشد. آنجا که با زیر دستان خود و یا با دوستان خود و یا با دیگران که غیر مسلح و غیر دولتی هستند و قصد بحث و گفتگوی علمی‌را دارند، به جدال و نفی و طرد بر می‌خیزیم، به یاد داشته باشیم که شهامت کذایی‌مان عمل می‌کند. بحث و گفتگو زمانی می‌تواند با رعایت منطق و استدلال حقانی پیش برده شود که تحت تاثیر شهامت کذایی نباشد، ما اگر متوجه این نقطه ریز در بحث‌هایمان و در نحوه رفتارمان با گروه‌ها و جریانات سیاسی دیگر باشیم، مطمئن هستم که به درمان درد بسیار نزدیک شده‌ایم. چرا که این مساله یک پدیده روانشناختی است و %۹۰ مشکل روانی از طریق آگاهی و علم بر ریشه‌های مشکل است که حل می‌شود. ما اگر متوجه آسیب روانشناختی باشیم بلافاصله در صدد درمان آن برخواهیم آمد. قسمت اعظم روان درمانی چیزی جز آگاه کردن انسان به ریشه‌های نارسایی در یک مشکل روانی نیست. ما اگر متوجه باشیم که بی مورد می‌ترسیم و اگر بر ریشه‌های ترس بی مورد خود علم پیدا کنیم، در آن صورت مشکل ترس درونی خود به خود از بین خواهد رفت. علم در همه موارد توان و قدرت می‌آورد.

*آگاهی ترس را از بین می‌برد

برای از بین بردن پدیده خوف اجتماعی آگاهیدن مردم اولین قدم در راه درمان است مردم اگر آگاه باشند که از استبداد می‌ترسند و ترسشان از زورگویی استبداد نیز بی مورد و غیر طبیعی است به خود می‌آیند. مستبدان با زور گویی و قدرت نمایی با قانون شکنی و خانخانی گری،تخم ترس را در دل مردم می‌افشانند و تمکین بی چون و چرا را درو می‌کنند و در نهایت خرمنی از ظلم برپا می‌سازند که در سرانجام ،هرچه بیشتر و هرچه افزونتر به ترس مردم می‌افزایند. اگر مردم نسبت به ترس غیر طبیعی خود آگاه باشند، نه تمکینی در کار خواهد بود و نه خرمنی گرد هم خواهد آمد بر عکس به جای آنکه ترسشان روز به روز افزایش یافته و عمیق‌تر شود از سطح آن روز به روز کاسته خواهد شد. باید مردم را در شناسایی ترس غیر طبیعی یاری داد، باید آگاهی داد که اعتیاد به ترس در دل جامعه ریشه دوانیده است، باید به مردم گفت که جامعه به ترس بی مورد عادت کرده است. اگر این اعتیاد ریشه کن نشود ظلم مستبد نیز ریشه کن نخواهد شد. ولی به همانگونه که روشنفکران مردمی‌ می‌دانند که، آگاهی محض نسبت به خوف اجتماعی و افشای ریشه‌های فساد برانگیز آن به خودی خود به ریشه کنی استبداد منجر خواهد شد، حکومت مستبد نیز می‌داند اگر مردم به این آگاهی دست یابند، کارش ساخته است. او با تمامی توان خود سعی می‌کند مانع از این آگاهی شود، به هر طریقی که می‌تواند، تریبون‌ها را می‌بندد و قلم‌ها را می‌شکند. در جوامع استبدادی روشنفکر مردمی‌ وسیله‌ای و امکانی بر آگاهانیدن مردم ندارد، روزنامه‌هایش توقیف می‌شوند، تریبون‌های سخنرانی و صحبتش مورد حمله و تهدید قرار می‌گیرند، زبان‌های گویایش بریده و قلم‌های برنده‌اش شکسته می‌شوند، فعالین سیاسی‌اش زندانی، روشنفکر متفکرانش اعدام می‌شوند در این گونه جوامع عملا امکانی رسمی‌و قانونی در اختیار روشنفکر نیست، در اینجاست که باید فکری دیگر کرد.

*دیوارها سخن می‌گویند

در زمان پهلوی استبداد شاه، جامعه ایران را که یکی از جوامع استبدادزده دنیای شرق است، زمین‌گیر و بی حرکت نگاه داشته بود، روشنفکران یا زندانی بودند و یا اعدام می‌شدند، فعال سیاسی هیچ‌گونه امکان فعالیت مدنی و قانونی نداشت. فعالیت‌های مسالمت‌آمیز پنهان نیز به کلی امکان ناپذیر بود. در چنین وضعیتی عده‌ای از فعالین سیاسی دست به قیام مسلحانه زدند و هسته‌های چریکی و جنگ مسلحانه داخلی راه انداختند ولی از آنجا که متوجه روانشناسی ترس توده‌ها نبودند از حمایت مردم محروم ماندند. در نتیجه به سرعت شکست خورده و منحل شدند. شاه فاتحانه در تلوزیون‌ها ظاهر می‌شد و سلطه استبداد و زورگویی خود را جشن می‌گرفت. ترس هرچه بیشتر در دل مردم ریشه می‌دواند. ولی در اواخر حکومت پهلوی فعالین سیاسی در ابتکاری تحسین برانگیز ترس توده‌ها را درمان کردند، آن ابتکار چیزی نبود جز شعار نویسی بر روی دیوارهای کوچه و پس کوچه‌ها و سپس خیابان‌ها. در یک لحظه دیوارها به سخن در آمدند و با مردم سخن گفتند هر دیواری حرف تازه‌ای برای گفتن داشت. هر شعاری بر روی دیوار پتک محکمی ‌بود بر اقتدار دروغین پهلوی، مردم بادیدن شعارها بر روی دیوارها تکان می‌خورند و احساس آرامش درونی و احساس امنیت به آنها دست می‌داد. هر روز شعاری جدید، پیامی ‌جدید، اعتماد به نفسی جدید ایجاد می‌کرد.

دیوارها زبان سخنگوی انقلاب شدند. هر فدایی انقلاب تبدیل به پیستوله رنگی شد و در و دیوار شهرها و روستاها را به سخن در آورد. شب‌ها کار انقلابیون آغاز می‌شد و زبان انقلاب شروع به تکلم می‌کرد. صبح‌ها مردم به حرف‌های انقلاب از زبان دیوارها گوش می‌دادند مردم احساس می‌کردند که تنها نیستند. مردم احساس می‌کردند که دیگرانی هستند که با آنان همدردند و احساس هم پیوندی با همدیگر را در خود هر چه بیشترپرورش می‌دادند، ترس مردم فرو می‌ریخت، حس اتحاد و اتفاق تقویت می‌شد، مردم راه خود را باز می‌یافتند.

شعار نویسی بر روی دیوارها درست است که برخی خبرها و برخی پیش آگاهی‌ها را به صورت خلاصه و تلگرافی در اختیار مردم می‌گذاشت و حتی از این جهت در جامعه استبداد زده و بسته بسیار کارساز و تاثیر گذار بود، ولی ازجهت دیگری نیز بسیار مفید و در واقع تنها سلاح برنده فعالین سیاسی برعلیه رژیم پهلوی بود شعار نویسی بر روی دیوارها ابهت و اقتدار پهلوی را خدشه دار کرد. قدرت سرکوب پهلوی و خشونت استبدادی آن، در توهم توده‌ها اقتداری غیر قابل شکست و فولادین را تداعی کرده بود، شعار نویسی بر روی دیوارها دقیقا این اقتدار فولادین را رسوا کرد و ماهیت واقعی آن را کهنه بچه کثیفی بیش نبود آشکارساخت.

در لحظه‌ای کوتاه، در عرض کم‌تر از یک ماه تمامی‌در و دیوارهای شهر پر از شعارهای کوچک و بزرگ شد. هر فعال سیاسی یک رنگ فشاری کپسولی تهیه می‌کرد و با دیوارهای شهر سخن می‌گفت. برعلیه شاه و رژیم پهلوی می‌نوشت. استبداد پوچ و پوشالی شاه را رسوا می‌کرد، شاید ده نفر فعال سیاسی با شعارنویسی بر در و دیوار، یک شهر چند صد هزار نفر را تکان می‌دادند، یک ثانیه فشار بر روی پیستوله رنگ پاشی شاید ساعت‌ها اندوخته مقتدرانه پهلوی را به باد می‌داد و به تدریج ترس مردم فرو می‌ریخت.

تولد هسته‌های خودجوش

با ریزش ترس مردم، کم کم هسته‌های سیاسی خودجوش تمامی ‌شهرها را فرا گرفت، جوان‌های که تا دیروز بر سر کوچک‌ترین مسئله‌ای با هم از در اختلاف در می‌آمدند و تحت تاثیر شهامت کذایی یشان به جنگ و جدال با هم دیگر بر می‌خواستند به سرعت در هسته‌های کوچک خودجوش متحد شدند با عقب‌نشینی خوف و ترس از دل مردم، شهامت کذایی نیز عقب نشست و شهامت واقعی عرصه‌ای برای فعالیت و حضور یافت. شهامت واقعی در میان هسته‌ها اتحاد و اتفاق ایجاد کرد و هسته‌ها را نه بر علیه یکدیگر بلکه دقیقا بر علیه استبداد شاهنشاهی وارد عمل کرد. هرکس هر خدمتی را که می‌توانست انجام می‌داد، یک هسته کوچک محلی در اقدامی ‌ساده و پیش پا افتاده با هماهنگی‌های قبلی، بر روی دیوارها شعار می‌نوشت یا به عملیات ایذایی بر علیه شاه وارد عمل می‌شد.

چندین هسته گرد هم جمع می‌شدند و در لحظه‌ای واحد در نقطه‌ای واحد در یک چهارراه یا خیابان وارد عمل می‌شدند. بر علیه شاه شعار می‌دادند و اعلامیه و شب‌نامه پخش می‌کردند و قبل از اینکه نیروهای استبداد بتوانند خود را به محل برسانند، پراکنده می‌شدند و عملیات دستگیری استبداد مضحکانه ناکام و بی سرانجام می‌ماند، تکرار این عملیات کوچک و ایذایی ذره ـ ذره ترس را از دل مردم پاک کرد و به آنها جرات و شهامت اعتراض و مقاومت داد. به تدریج حکومت مقتدر و سرکوبگر شاه مستبد زمین گیر شد. شاهی که تا دیروز از سر غرورو اقتدار خود را صاحب فرشاهانه معرفی می‌کرد و خود را بالاتر از میهن و سرزمین و سایه خدا بر روی زمین می‌پنداشت و حاضر نبود جز از سر تحکم زورگویی و تهدید با مردم سخن بگوید. در صحنه تلویزیون‌ها حاضر شد و ملتمسانه زارید که «ای مردم محترم و عزیز، صدای انقلابتان را شنیدم و در حضور شما متعهد می‌شوم که دیگر از این غلط‌های استبدادی نکنم» ولی دیگر اقتدار استبداد در هم ریخته بود، چرا که ترس مردم از بین رفته بود و تمکین بی چون چرا که اساس و بنیان استبداد بود، دیگر وجود خارجی نداشت.

ادامه دارد…

خاطر نشان کنیم که این نوشته در سال ۱۳۸۳ پس از برهم زده شدن همایش قلعه بابک، به قلم آقای حسن ارک فعال و روزنامه‌نگار آزربایجانی نوشته شده است.

Share/Save/Bookmark
 
آدرسهای ما - Follow us

YouTube

 -----

Facebook

----- 

Twitter