English            Latin   

برای دریافت مطالب جدید به این آدرس www.azoh.net  مراجعه فرمایید

Yeni Adresimiz www.azoh.net

New Address www.azoh.net 

گفتنی است این سایت آرشیو مطالب منتشر شده از اسفند 89 تا دی 92 و همچنین از مهر 94 تا شهریور 95 را شامل می شود
 

دگردیسی هویت اجباری یا اختیاری ! "- ماحموددالغا

زندگی به معنی زنده بودن است.اما علائم زنده بودن تنهانفس کشیدن و تحرک داشتن نیست، چه بسا زمانهای که در حین زنده بودن، بعضی انسانها مرده محسوب می شوند. یکی از آن لحظات که مرده و زنده انسان باهم تفاوتی ندارد از دست دادن هویت است، تغییریافتن هویت معنی زنده بودن را از بین می برد. و آدمی را در پستی های زندگی غوطه ور می سازد. آنگاه فرد جانداری می شود که تمام اختیاراتش در دست دیگران است.

جامعه شناسان و دانشمندان در این خصوص نظرات متفاوت دارند و دلایل گوناگون برای تغییر هویت بیان می کنند. بحث ما در اینجا ابراز بیان آنها و درستی و نادرستی آن نظرات نیست بلکه می خواهیم چند عامل اصلی این گونه بیماری را بیان کنیم، بیماری که گریبان آدمی را گرفته و او را تا مرحله حیوانیت پیش می برد و در نهایت در پرتگاه نیستی به هلاکت می رساند.

باید بدانیم که تغییر هویت ربطی به غنی بودن و ضعیف بودن فرهنگ ها ندارد. بلکه خود افراد هستند که تابع این قوانین تغییرات می شوند. البته قدرت حاکم به دلیل در اختیار داشتن ابزارهای تبلیغاتی و رسانه ای و جبر موجود در آن جامعه،بی هویتی آدمیان را تشدید می کند. در بررسی ها خواهیم دید که این گونه افراد بیشتر منفعت طلب هستند و ترقی و پیشرفت شخصی را (اگرباشد)به ترقی و پیشرفت ملی ترجیح می دهند.در کنار منفعت طلبی ناآگاهی نیز یکی از عوامل سوق انسانها به بی هویتی می باشد.

استثمار فرهنگی یکی از دلایل آسیمیلاسیون شدن افراد در جامعه امروزی است.انسانهای که از گذشته و تاریخ خود بی خبر باشند راحتر فرهنگ حاکم را پذیرفته و آن را برتر می بینند و در نتیجه این برتر بینی باعث ایجاد حفره های فرهنگی در ذهن او شده و او را به بی شخصیتی و تابع تبدیل می کند. مطیع شدن انسان بی دانش او را فرمانبر می سازد"غافلان هم سازند" و او ابزاری می شود در دست قدرت حاکم جهت سرکوب هم کیشان خود. در لابه لای این عوامل چند نکته نیز نهفته است، این عوامل عبارتند از اینکه آیا خواسته خود فرد است که بی اطلاع از تاریخ و مدنیت خود مانده است یا اینکه دانسته حاکمان قدرت خواسته اند او را به این روز در آورند. مسلماً جبر زمانه در این مقوله نقش اساسی را دارد. آن جا که انسانها را از تحصیل به زبان مادری خود محروم می کنند و اجازه فعالیت در این زمینه داده نمی شود و اگر هم هست بسیار کم و انگشت شمار می باشد غیر از این است که خواسته می شود تا این بخش از جامعه فرمانبر باشند و ابزاری جهت حفظ حاکمیت.؟

انسانی که امکان مطالعه و تحقیق به زبان مادری خود را ندارد و منابع این گونه اطلاعات از وی سلب شده است چگونه می شود انتظار داشت که از تاریخ و گذشته خود خبر داشته باشد؟ و به فهمند که آن فکر برتر بینی فرهنگ حاکمیت یک فکر واهی بیش نیست.

  برده داری جوامع گذشته بیشتر تکیه بر فعالیتهای برده ها برای کار یدی و ایجاد سود بود. اما شکل آن در جوامع امروزی عوض شده است. حاکمان قدرت امروزی در کنار منفعت طلبی، برای بقاء حاکمیت خود نیاز دارند برده کانی در اختیار داشته باشند که بدون چون و چرا فرمانبرداری کنند پس چه بهتر از افرادی استفاده کنند که احساس می کنند از خود هیچ ندارند و تنها برای حفظ منفعت اربابان خود خلق شده اند.

بی هویت شدن یعنی برده شدن، بی هویت شدن یعنی به اسارت در آمدن، بی هویت شدن یعنی خود نبودن، بی هویت شدن یعنی سپر بلای حاکمان شدن. اینها همان مواردی است که حاکمان زور و صاحب قدرت می خواهند.

در اینجا شاید سئوال شود کسانی که به خاطر منافع شخصی بی هویت می شوند در چه جایگاه قرار دارند؟ به این سئوال اینگونه می شود پاسخ داد. سرشت و ذات انسان پیوسته متعالی طلبی است، و هیچ فردی یافت نمی شود که نخواهد خود را برتر از دیگران ببیند. پس وقتی که فردی دیگران را از خود برتر می بیند تنها به دو عامل بستگی دارد. یکی ناآگاهی او که در بیشتر وقتها تحمیل شده است. و دیگری جبر زمانه. این گونه افراد ندانسته هیزم بیار معرکه می شوند. در واقع این افراد برای دیگران زندگی می کنند نه برای خود، داشته های تاریخی خود را فراموش می کنند، به هویت خود پشت می کنند تا به درجات متعالی اجتماعی برسند اما غافل از اینکه برده کانی بیش نخواهند بود. درختی که از ریشه های خود دور افتاده باشد هر چقدر تنومند هم که باشد سرنوشت آن بالاجبار خشکیدن خواهد بود. ناآگاهی، بی خردی این گونه افراد از نادانسته ها بالاتر است و دقیقاً به نظر من معنی آسیمیلاسیون اینجا به میان می آید، این گونه افراد خود را در اختیار قرار داده، و با این کار بستر مناسب برای دوام حاکمیت جبر و زور فراهم می آورند.

به طور کلی مقوله آسیملاسیون با زور و استعمارگری حاکمیت نسبت مستقیم دارد. جامعه بی هویت جامعه ی است که در آن جا اختناق، زندان، کشتار نقش اول را دارد و از منطق و گفتگوی مسالمت آمیز خبری نیست. حاکمیت به دلیل در اختیار داشتند تمام ابزار و امکانات موجود می تواند در پرورش و آموزش افراد نقش اساسی را بازی کند. این مورد بیشتر در افراد کم سن و سال رخ می دهد. از آنجا که امروزه، دنیا، دنیای تکنولوژی است هر کس که این ابزار را در اختیار داشته باشد می تواند در هویت افراد دگردیسی ایجاد بکند. مثلاٌ امروزه یک کودک تورک زبان، لر زبان ، عرب زبان و ... از لحظه ی که چشم باز می کند در اطراف خود فرهنگ و زبان فارسی را می بیند و می شنودکه هیچ، بلکه در بیشتر موارد با توجه به اینکه ابزارهای رسانه ی در اختیار حاکمیت است داشتند هویت غیر فارسی نیز مورد تمسخر قرار می گیرد، در نتیجه این کودک ندانسته فرهنگ حاکم را برتر دیده و خود را به آن قومیت می آویزد.

وقتی که صحبت از تفاوت و قوت و ضعف فرهنگ می شود بدون در اختیار داشتند شرایط یکسان قضاوت و ارائه دستور دور از انصاف است، باید تمام ابزار و امکانات به طور یکسان در اختیار همه قرار گیرد تا آن موقع بتوان تفاوتهای اساسی فرهنگ ها را از هم متمایز کرد. و نکات قوت و ضغف ها را شناخت. وقتی که یک تورک زبان، گیلکی زبان و ... از داشتن حداقل امکانات برای دسترسی به کتب، مکانهای آموزشی ، رسانه های گوناگون محروم است چگونه می توان دم از برتری زبان فارسی زد.؟ و چگونه می توان انتظار داشت که حتی تحصیل کرده های ما به سمت و سوی فرهنگ فارسی کشیده نشوند.؟ اینان در این فرهنگ بزرگ شده، درس خوانده و آموزش دیده اند، من به این افراد آسیمیلاسیون غافل بی گناه، آسیمیلاسیون محروم مانده و استثمارشده می گویم. کسی که خود را در اختیار دیگری می گذارد باید قبل از هرچیز خود را بی سلاح کند و آماده ضربه  خوردن باشد. فرد بی هویت چنین جایگاهی دارد.

زندگی کردن یکی از لذت بخش ترین لحظات زمانه است. زندگی باید برای خود فرد باشد. برای دیگران زندگی کردن هیچ معنی و مفهومی نداشته و ارزش محسوب نمی شود. از جلد خود خارج شدن یعنی برای دیگران زندگی کردن و این سقوط به نهایت پستی ها، و قبول تمام حقارتها و ذلالت ها.

همانطور که در بالا اشاره شد در اختیار داشتن امکانات، یکی از راه های نفوذ بر فرهنگ مهجور مانده است. آن فرهنگ که در اختیار حاکمان دارای زور است تنها به دلیل اهرم های فشار خود را برتر نشان می دهد. تاریخ گواهی می دهد که این گونه فرهنگ ها با استفاده از ابزارلات پر طمطراق به جنگ فرهنگ های مردمی می آیند. انسان های دارای بینش و مرام انسانیت کمتر به سلطه گری رو می آورند. زیرا اینان معتقد هستند این فرهنگ است که باید راه خود را باز کند نه زور و ستیزه گری. متوسل شدن به زندان، به اعدام، به جنگ، و متهم کردن زبان شناسان ، شاعران، نویسندگان به تجزیه طلبی، نشانهای ضعف فرهنگی است. فرهنگی که به خود باور داشته باشد سعی می کند خود را به دیگر فرهنگ ها نزدیک کند که هیچ، بلکه درصدد می آید آنها را نیز در دل خود گسترش دهند. برای نمونه می توان تورک ها را نامبرد که بعد از پذیرش دین اسلام چون هیچ مغایرتی و ترسی از این فرهنگ الهی برای خود ندیدن و اعتقاد داشتن که در کنار گسترش فرهنگ الهی می توان فرهنگ سنتی خود را نیز داشته باشند سعی کردن کتب و نوشتار خود را به زبان قرآن (فونت عربی)در آورند. و مکتب خانه های تاسیس کند و زبان قرآن را آموزش دادند.

اما در دیگر سو  مدعیان فرهنگ 2500 ساله  و به اصطلاح شاعر پارس گوی آنها(فردوسی) نه تنها سر تسلیم و تعظیم برای قرآن نیاورند بلکه با جایگزین کردن سنت های من در آوردی ذهن ها را از مسیر اصلی منحرف کردند.

در جامعه ی که بیش از هشتادو پنج درصد آن غیر فارس هستند و زبان حاکم در نمودار آماری در رده های بسیار پائین تر قرار دارد با وجود این اجازه تحصیل به هیچ زبانی غیر زبان حاکم را نمی دهد، در صورتی که در قانون اساسی این کشور نیز آمده(اصل 15) و به تصویب ملت نیز رسیده است که دولت موظف است امکانات تحصیل زبان مادری برای همه را فراهم کند. وقتی که قدرت حاکم مانع اجرای این اصل قانون اساسی می شود، آیا برداشتی غیر از این می توان داشت که این زبان از ترس زوال و افول خود مانع رواج زبانهای دیگر می شود.؟

Share/Save/Bookmark
 
آدرسهای ما - Follow us

YouTube

 -----

Facebook

----- 

Twitter