English            Latin   

برای دریافت مطالب جدید به این آدرس www.azoh.net  مراجعه فرمایید

Yeni Adresimiz www.azoh.net

New Address www.azoh.net 

گفتنی است این سایت آرشیو مطالب منتشر شده از اسفند 89 تا دی 92 و همچنین از مهر 94 تا شهریور 95 را شامل می شود
 

رنسانس اروپا، بازگشت به آینده؛ از میراث گذشتگان تا تاريخ، فرهنگ و تمدن نوظهور- دکتر کاوه احمدی علی آبادی

عضو هیئت علمی دانشگاه آبردین با رتبه پروفسوری

عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)

مقدمه

امروز که بوی تعفن بنیادگرایی اسلامی تمام جهان و به خصوص کشورهای اسلامی را برداشته است، و تنها یکی از دستاوردهای کثیف آن به مثابه تروریست اسلامی طعم زهرمیوه هایش را به همه چشانده، در میان محافل روشنفکری مباحثی را برانگیخته است. از جمله این پرسش اساسی را برانگیخته است که چگونه رنسانس در اروپا که بازگشت به دوران گذشته دوران یونانی- هلنی بوده موجب پیشرفت غرب شده است، اما بنیادگرایی اسلامی چنان فجایع و جنایاتی به بار آورده که حتی رژیم های کثیفی چون رژیم ایران و طالبان که پیش قراولان بنیادگرایی اسلامی و اسلامی سیاسی بودند و محرک اصلی تروریست اسلامی در خاورمیانه و جهان بودند و هستند، از ترس سقوط بیشتر نقاب تروریست ستیزی و صلح طلبی به چهره بزنند؛ گرچه این بزک ناشیانه کمی زیادی دیر شده و امروزه همه حتی مذهبیون ایرانی و افغانی خوب می دانند (و به همین سبب ایرانیان رژیم کثیف ایران را به درستی پدرخوانده داعش می نامند) که چه پست تر از حیواناتی به نام دین و نقاب اسلام، آن گونه فجایع و جنایاتی را مرتکب شده اند، که کفار و مشرکان و فاسدان صدر اسلام نکردند؟ (آنان به مردان تجاوز نکردند. حتی یزید به زینب فرصت داد تا تمام و کمال از خود و خانواده اش دفاع کند؛ اجازه ای که امروزه به مخالفان و حتی منتقدان این رژیم های یاغی داده نمی شود). پاسخ درست این است که رنسانس در اروپا بازگشت به گذشته نبود، بلکه "بازگشت به آینده" بود. بدین معنی که دوران یونانی- هلنی اوج تمدنی بود که در گذشته اروپا تجربه کرده بود و دوران قرون وسطی با وجود این که از نظر تقویمی پس از دوران هلنی بود، اما از نظر "تکامل تاریخی" بسیار عقب مانده تر از آن بود و از این سبب ظهور رنسانس در انتهای قرون وسطی بازگشت به آینده "به معنای دقیق کلمه" بود که جا دارد طی نگاهی گذرا تبیین شوند. چیزی که درخصوص بنیادگرایی اسلامی صدق نمی کند و جامعه برده داری دوران صدر اسلام به هیچ وجه قابل مقایسه با جوامع امروزین نیست که حتی حقوق حیوانات به رسمیت شناخته شده است. حتی از نظر تکوین تاریخی، دوران نقره ای تمدن اسلامی (که بماند آن نیز عمدتاً اقتباسی تقلیل یافته از دوران یونانی- هلنی بود) نیز به مراتب عقب مانده تر از جوامع امروزی است. مهمتر از آن، غرب هرگز در حد فروکاستن اش به دانش و فرهنگ و تمدن یونانی و هلنی باقی نماند و پس از یک نهضت ترجمه در رنسانس، چنان به علم و فرهنگ و هنر جهان با یافته های جدید و ابداعات و خلاقیت های متعدد و متکثر نظری و عملی افزود که به هیچ وجه قابل مقایسه با سطح تمدن در دوران رنسانس نیست؛ آن هم نه با توسل به گذشته که با نگاه به آینده؛ چون نگاه مداوم به گذشته تنها بازتولید عقب ماندگی گذشته را در پی خواهد داشت. 

شرايط منتهي به ظهور تمدن اسلامي؛ اقتباس از تمدن های گذشته و به خصوص تمدن یونانی- هلني

براي بررسي وضعيت تمدن اسلامي در دوران گذشته ضروري است تا شرايط تاريخي و فرهنگی در كشورها و جوامع مختلف منطقه را بازيابي كنيم. خواهيم ديد كه با اقتباس از ميراث به جاي مانده از تمدن هاي پيشين بود كه تمدن اسلامي توانست بنيادهاي رشد و گسترش اش را پي ريزي كند.

پس از تصرف بخش بزرگي از جهان باستان توسط اسكندر، امتزاج فرهنگ و تمدن يوناني با فرهنگ ها و تمدن هاي بومي پهنه وسيعي از شمال آفريقا و بخش هايي از اروپا تا هند و آسياي ميانه شروع مي شود كه با جهشي بزرگ كه تا پيش از آن سابقه نداشته آغاز مي شود كه تا دوران رنسانس، تمدن های شناخه شده جهان هرگز بدان قله دست نمي يابد. مدارس يوناني و هلني در اسكندريه، قيصريه و بريتوس  از مهمترين شان بودند. اما علاوه بر آن ها مراكز ديگري نيز بود كه همزمان يا پس از مراكز مذكور از كانون هاي علوم مختلف بودند. از مدارسي كه زبان عملي در آنجا يوناني بود تا مدارسي سرياني كه تداوم راه مراكز يوناني و هلني از طريق ترجمه و شرح و تعليق بودند؛ از سیراکوز در سیسیل، پرگامون در آسیای صغیر، انطاكيه (آنتيوخ) در شام (سوریه) که زبان علمی مشترک یونانی بود گرفته تا ادسا ، نصيبين و سلوكيه در نزديك تيسفون تا انطاكيه (آنتيوخ) و يعقوبيه (اَميده) به زبان سرياني، تا گندي شاپور (جندي شاپور) در خوزستان كه علاوه بر یونانی و سریانی به زبان پهلوي نيز بود. گرچه فلسفه و طب و زبان و علوم كلامي و ديني در آن مراكز ارجحيت داشتند، اما علاوه بر آن ها، رياضيات، هندسه، نجوم، موسيقي، نقشه كشي و جغرافيا، تاريخ و بلاغت و علوم خفيه و غيره نيز رواج داشت.  مهمترين مركز در دورۀ يوناني شدن در مصر با كانون اسكندريه رخ داد.

اسكندريه- اسكندريه به دستور اسكندر مقدونی و با شهرسازي يك معمار روديايي به نام دينوكراتس در سال 332 پيش از ميلاد در سواحل مديترانه اي مصر و روي بقاياي شهر مصري راكوته  بنا گذاشته شد و چيزي نگذشت كه به شاهراه بازرگاني و دريايي در دوران باستان بدل گشت. فانوس دريايي اش، فارُس يكي از عجايب هفتگانه جهان شمرده مي شد.  در اسكندريه حاكمان يوناني، آكادمي هايي به سبك و سياق يونان، كتابخانه اي بي نظير، رصدخانه، موزه، اتاق هايي براي تشكيل جلسات و سمينارها، باغ نباتات و تالار حيوانات و غيره تأسيس كردند و شرايطي فراهم آوردند كه متفكرين و هنرمندان از اقصاء نقاط دنيا به آنجا جلب مي شدند و عملاً آن را به پايتختي براي دانشمندان و فن سالاران و هنرمندان از سراسر جهان بدل كرده بود.  اصلاً مقررات بطلميوسي كتابخانه اسكندريه آن بود كه هر كتابي را از هر نقطه دنيا بدانجا انتقلال دهند و بعد از  نسخه برداري به اندوخته هاي كتابخانه بيافزايند و اين در حالي بود كه پيش از آن كتابخانه صدها هزار طومار پاپيروس ذخيره داشت. آنجا مهد علوم و فنون بود و مترجمان، نسخه برداران، مفسران، سفيران، كتابداران، منشيان و عالمان از اقصاء نقاط دنيا در اسكندريه جمع شده بودند و به همت مرداني چون اقليدس و ارشميدس و البته با كمك فضايي كه بطلميوس حاكم مصر ايجاد كرد، به مدت هفت قرن شكوفا باقي ماند.  از يهوديان، فرقه هاي سرّي گنوستيك و مسيحي ارتدوكسي گرفته تا ترجمه و تدريس آثار يوناني و هندي نيز در حوزه هاي فلسفه، هندسه، رياضي، مكانيك و غيره و حتي آثار بابلي و بودايي بي نصيب نماندند.  تنها شماري از برجسته ترين مردان تربيت يافته در اين كانون علمي و فني و هنري عبارت بودند از اقليدس مبتكر هندسه، ریاضی دانان و اساتید هندسه و مکانیکی چون ارشمیدس و آپولونیوس، مهندس و نابغه اي چون هرون  تنها شرحي از اختراعاتاش مايه بهت حتي مهندسين امروز است، هروفيلوس پايه گذار كالبدشناسي و زيست شناسي، اراتوستن محاسبه گر محيط زمين، آريستاخوس و ديونوسيوس تراكيايي تنظيم كنندگان دستور زبان يوناني و كلوديوس بطلميوس بنيان گذار نقشه كشي و توسعه دهنده اخترشناسي و بسياري ديگر كه از حوصله اين بحث خارج اند. 

از آنجايي كه دوران هلني، علم و تمدن يوناني را با فرهنگ هاي بومي در هم آميخت، هرمتيكا نيز كه متون مرجع و كهن مصر باستان بود، از اين قاعده مستثني نماند و توانست نقشي جديد در دوران هلنيسم بيابد. آن ها تأثير بسزايي در محافل گفتگوي عرفاني و آنچه كه در آن زمان فلسفه خوانده مي شد، داشتند.  از سويي، فشار جرياني هاي ديني مسيحي بر گنوسي ها، بر رازوارگي شان مي افزود و آنان را بيش از پيش به سوي قطب آن، يعني هرمنوتيك مقدّس سوق مي داد. اما با بررسي دقيق آن دوران در خواهيم يافت كه در اين مورد نبايد راه به مبالغه بريم. انديشه و حتي روح حاكم بر اسكندريه يوناني بود. اگر اسكندريه مهد رياضي و هندسه بود، به سبب اعمال روش هاي منطقي، مستدل و شكاكانهء يوناني بود، نه از بر كردن اشعار سرّي و شهودي هرمتيسم يا متون مذهبي و ديني. چنان كه در همان زمان معروف بود، تنها يك تفكر يوناني مي توانست از عقايد اقوام وحشي، معنايي بيرون كشد.  حتي گنوس كه به معناي معرفت است، شامل معرفت عقلايي و استدلالي نبود، بلكه نوعي شهود بود كه برحسب فيض به بندگان عرضه مي شد، نه حاصل ذهني جستجوگر و كوششي تعقلي. ولي تأثير كليدي هرمتيسم بر جريان هاي ديني برجسته بود. چه از طريق جنبش هايي كه بعدها پديد آمدند و چه با پرورش افرادي كه در تاريخ اديان، به خصوص مسيحيت تأثيرگذار شدند.  البته اين اثرگذاري در مورد خواص بود و درباره عوام بايد گفت هرمتيسم و گنوسيسم تأثيري افزون تر بر شيوع باورهاي خرافي و كسب راه هايي شد كه از تمدن به دور بودند.

در اينجا ما به هويت تحولاتي در دوران هلنيسم نظر داريم كه امروزه به گونه اي كلي به جنبش ها و جريان هاي مختلف اجتماعي، فرهنگي به طور عام، و حوزه هاي ديني و علمي به شكل خاص، اطلاق مي شوند و با پژوهش هاي گوناگون بررسي مي گردند.  جريان هاي اجتماعي و فرهنگي و ديني در سده هاي نخستين نشر مسيحيت، به انواع فرقه هاي ديني كه تحت تأثير متون گنوسي و هرمسي و خوانش هاي عرفاني آن از مسيحيت قرار داشتند، همچون قارچ شروع به رشد و نضج كردند.  گرچه حتي در اندازه هاي وسيع تر، تأويل هاي نوفيثاغوري و نوافلاطوني را نيز در برمي گرفتند. با اين كه جريان ارتدوكسي ضربات جبران ناپذيري به پيروان اين فرقه ها زد، اما بسياري از آراي خود را در همين تقابل با فرقه هاي گنوستيك و الحادي اتخاذ كرد.  آن ها بر اديان غيرمسيحي نيز تأثير بسزايي داشت؛ به ويژه مانويت كه خود در طبقه بندي اديان، روحي گنوستيك داشت. از طريق همين دين، از شمال آفريقا (مصر، ليبي، الجزاير و تونس) تا به آن سوي شرق دور (تورفان و تركستان چين) هم رفت و حتي در باورهاي بودايي نيز نفوذ كرد.

ادسا- مركز بزرگ ديگر دوره هلني شهر يوناني-رومي «ادسا» در جنوب تركيه كنوني در جوار مرز سوريه بود. آكادمي اي كه در اين شهر وجود داشت، كانوني شده بود، براي دانشمندان و دانش پژوهان مهاجر از اسكندريه و همين طور، مسيحيان نسطوري كه به بدعت گذاري متهم شده بودند. مدرسه ادسا در سال 489 ميلادي بسته شد و دانش پژوهان و اساتيد آن به آكادمي جندي شاپور (گندي شاپور) كه در اختيار ايرانيان بود، كوچ كردند.

گندي شاپور- آن مركز به دستور شاپور دوم براي تئودوروس دانشمند يوناني پي ريخته شده بود كه رساله اي در باب طب را به پهلوي تأليف كرده بود. پس از بستن آكادمي ها و مراكز فلسفه در يونان و روم، تعدادي از اساتيد يوناني به گندي شاپور (جندی شاپور) آمدند، ولي از قرار معلوم، مدت زيادي نماندند و برگشتند. جندي شاپور به خصوص در ترجمه و انتقال كتب علمي و فرهنگي از يونان، روم و هند به آسيا و ترجمه متون مختلف به زبان پهلوي و سرياني بسيار كليدي بود.  در دوران اسلامي جندي شاپور مهمترين مركز طبابت خلفا به شمار مي رفت.  گرچه علم طبابت مبتنی بر طب بقراطی-جالینوسی بود و نخستین پزشکان و مترجمان متون طبی از یهودیان و مسیحیان بودند.  جرجیس (جورجیس) که از معروف ترین پزشکان این مرکز بود برای دهه ها خودش و نسل هایی از اخلاف اش کار طبابت خلفا را در بغداد برعهده داشتند، پیش از آن که خلیفه المنصور، جرجیس را در سال 148 هجری به بغداد فرا خواند.  پسر جرجیس، بختیشوع در خدمت هارون الرشید بود، و پسر وی، جبرئیل برای هارون، امین و مأمون، و فرزند جبرئیل، بختیشوع برای مأمون، واثق و متوکل طبابت می کردند. از دیگر خاندان های پزشکی که از جندی شاپور می آمدند، می توان به خاندان های ماسویه، طیفوری و سرابیون (یا سرافیون) اشاره کرد که اصالتاً از مسیحیان نسطوری بودند که زبان مادری شان فارسی و زبان مذهبی و علمی شان سریانی بود که از جندی شاپور می آمدند و ساکن بغداد شدند. 

حرّان- مركز بعدي حرّان بود. چنان كه در مورد آكادمي هاي پيشين ذكر شد، افول يا بستن يك آكادمي موجب مي شد، تا برخي از اساتيد و منابع پراكنده شوند، اما بعضي ديگر يا به آكادمي ديگري انتقال مي يافت يا جايي تشكيل آكادمي جديدي مي دادند، درخصوص حرّان نيز ساري و جاري بود و از آكادمي هاي هلني و اسكندريه تا جندي شاپور و ادسا به حرّان آمدند و مأمني نيز بود، براي اديان و كيش هايي چون گنوسي، مسيحيان نسطوري و نوافلاطونيان و بعضاً بودايي، متفكران و كلاميون بابل، فنيقيه، يهود و ايران و محافل كلداني و فيثاغورسي و حتي كساني كه از طرف متديتان و متعصبان، مشرك يا ملحد خوانده مي شدند و كانوني شد، نخست براي ترجمه و سپس تدريس و سپس انتقال دانش از سرياني به عربي در زمان اسلام. البته مركز حرّان بيشتر در حد ترجمه و تدريس و حداكثر شرح و تعليق بود. ما از يونان باستان و عصر هلنی هر چه كه به پيش مي آييم، از علم و فلسفه در كميت و كيفيت اساتيد و منابع، و خلاقيت و نوآوري نظري و عملي كاسته شده و از سوي تأليف و پژوهش به سمت ترجمه، تعليق و تدريس بيشتر مي رود. آن شامل تمدن اسلامی نیز می شود و معدود مواردی از انتقاد و ابطال کار قدما دیده می شود و الشکوک علی جالینوس اثر رازی و الشکوک علی بطلمیوس اثر ابن هیثم و الحکمه المشرقیه  از ابن سینا که بر نقد ارسطو نگاشته از معدود استثنائات به شمار می روند.  در زمینه فنون و تکنیک کارها نیز وضع همین گونه است و برادران بنوموسی استثنائاتی معدود در اختراعات و ابداعات جدید در فنون و ابزارآلات بودند و بیشتر شارح و بسط دهندگان کارهای پیشینیان نشان دادند.  علوم مهندسی و معماری دوران اسلامی به قرار ذیل بودند: انواع ساختمان سازی و پل سازی، نورشناسی و آینه ها، مسّاحی، اکتشاف آب های زیرزمینی و رودها و آبراهه ها، تسمه ها و قرقره ها، ماشین آلات و ادوات جنگی، ناوبری، ساعت ها، اوزان و مقادیر، ماشین ها و دستگاه های بدیع.

هبا، فروبا و سرجيوس پيش از اسلام و ثابت ابن قُّرّه و قسطا بن لوقا از اساتيد حرّان بودند كه بعدها به بغداد رفتند و كار ترجمه به عربي را پي گرفتند.  ثابت كه از صابئان بود، وقتي از بغداد سر بيرون آورد، توسط يك رياضيدان بانفوذ به نام موسي بن شاكر كشف شد و چيزي نگذشت كه تحت تعاليم اش به دربار خليفه راه يافت.  محمدبن جابربن سنان ابوعبدالله الحراني معروف به بتّاني يكي از مشاهير رصد كواكب ذكر شده است، از صابيان حرّان بود.  ثابت بن ابراهیم صابئی به ترجمه آثار پزشکی یونانی اهتمام داشت.

حرّاني ها كه همان صابئين اهل كتاب پنداشته مي شدند، در نهضت ترجمه از سرياني به عربي بيشترين نقش را داشتند.  بسياري از آثار يوناني و هلني از زبان سرياني به عربي ترجمه شدند و بعضاً آثار بزرگ ايراني نيز به زبان سرياني بودند؛ چه در زمان ساسانيان در جندي شاپور و چه حرّان زبان علمي و آكادمي يوناني و سپس سرياني بود. از جندي شاپور كه سلسله اي از بهترين پزشكان سرياني برخاستند؛ جيورجيس بن جبرئيل (رئيس بيمارستان جندي شاپور و اولين كسي كه به ترجمه آثار طبي به عربي همت گماشت)، بختيشوع بن جيورجيس، ابوزكريا يوحنا (يحيي، كه به تعليم و ترجمه طب مشغول بود و براي مدتي رياست بيت الحكمة را برعهده داشت). 

بايد توجه كرد كه بسياري از آثار پرارزش تمدن ايراني در زمان ساسانيان به زبان سرياني بود و جندي شاپور يكي از مراكز مهم كه بعدها به حران انتقال يافت. از اين سبب، منابع ايراني را تنها به آنچه در زبان پارسي بود، نبايد فرو كاست و توجه به اين نكته زماني مهمتر مي شود كه دريابيم، پس از زبان يوناني اين زبان سرياني بود كه زبان علمي در مراكز علمي مذكور بود. البته بسياري از آن منابع ضرورتاً به نويسندگان، محققان و دانشمندان ايراني تعلق نداشت و از تمدن هاي ديگر رسيده و مورد استفاده قرار مي گرفت. با اين همه، نباید از نظر دور داشت كه يكي از ويژگي هاي مهم تمدن ايراني آن بود كه مي توانست همزمان از آموخته هاي تمدن هاي ديگر استفاده برد و تعصبي در ماندن و محدود شدن با آموخته هاي صرفاً نژاد پارسي يا مليت ايراني نداشت؛ بيهوده نبود كه پدر تاريخ گفته است، هيچ ملتي به اندازه پارسيان  زود و آسان عادات خارجي را اختيار نمي كرد و هر آنچه را كه بهتر از مال خودشان مي يافتند، آن را اقتباس مي كردند.  همين بي تعصبي و بهگزيني است كه امكان رشد و پيشرفت همه اقوام و اديان را در كل سرزمين ايران زمين به گونه اي مهيا مي ساخت كه موجب اعتلاي افزونتر تمدن ايراني مي گرديد.

ظهور تمدن اسلامي؛ نخست با امتزاجي از تمدن بيزانسي و ايراني

پس از ظهور اسلام، با توجه به تفاوت هايي كه در نگرش به انسان و جهان در نزد اعراب مسلمان با نگرش غالب در دوران ساسانيان و روميان و بيزانس وجود داشت، بنيان تحولاتي ژرف را در اين دو فرهنگ گذاشتند. نخستين و مهمترين شان، به تعريف از "انسان" برمي گشت و جايي كه دو فرهنگ امپراطوري ايراني و رومي، اقوام ديگر را خوار و بربر مي شمردند و خود را برتر از بقيه اقوام مي دانستند و در ايران نظام كاستي (كه حتي شهروندان ايران را به طبقاتي با درجات مختلف تقسيم مي كرد كه از حقوقي برابر برخوردار نبودند) و در روم برده داري حاكم بود، اسلام تأكيد بر "برابري" انسان ها و عدم ارجحيت مردم بر اساس قوميت، نژاد و مليت و هر تفاوت ديگري (به جز تقوا، آن هم نزد خداوند) بود. حتي اسيران جنگي نيز وقتي راه و رسم درست زندگي را فرا مي گرفتند، آزاد مي شدند. به عبارتي، اسيران جنگي به زندان افكنده نمي شدند، بلكه همراه مسلمانان و زير نظر ايشان پرورش مي افتند و وقتي تشخيص داده مي شد كه اينك توانايي برعهده گرفتن يك زندگي را دارند، آزاد مي شدند (كاري كه از همين امروز نيز جلوتر است و ما در جوامع امروزي اسيران را به زندان مي اندازيم تا روزي كه با اسيران ديگر تبادل شوند). اين سفارش پيامبر اسلام به مسلمانان بود كه كنيزان و غلامان را به منزله اولاد نگهداري كنيد؛ آنچه خود غذا مي خوريد، به آنان بدهيد و آنچه خود لباس مي پوشيد، به آنان بپوشانيد.  اين نگاه باز موجب شد، اعراب بسياري از علوم و فنون را از مردمان آنجا ياد گرفتند و در فرهنگ عربي ريخته و جذب كردند و از امتزاج شان، فرهنگ و تمدني جديد به نام "تمدن اسلامي" را بيرون كشيدند كه براي همه تمدن ها تازگي داشت؛ آن شامل علمي مي شد كه قرآن آن را با عنوان "حكمت" توصيه كرده بود و پيامبر اسلام سفارش به كسب آن ولو نزد كفار و در دورترين مكان ها نموده بود، تا اندرزهاي ديني كه توصيه مي كردند، مسلمان حرف حق را بايد بپذيرند، ولو اگر از دهان دشمن شان بيرون بيايد، عملي ساخته باشند.

اهمیت دادن به علما و فضلا و صاحبان خرد و ادب و فنون و هنر دیگر تنها به عباسیان محدود نبود –گرچه آنان درخشان ترین کارنامه را در این زمینه از خود به جای گذاشتند، بلکه همه سلسله ها و حتی حکومت های محلی از آن قاعده خود را مستثناء نساختند که نشان از آن داشت توجه به علوم و فنون و هنر به "فرهنگ" در بلاد اسلامی بدل شده بود که فراتر از از هر سلسله و ازمنه ای می رفت.

زماني كه پادشاهان مستبد، خود را صاحب اختيار مردم مي شمردند، به طوري كه مرگ و زندگي همگان در اختيار پادشاهان بود، در اسلام خليفه مسلمين با ديگران برابر بود و مي بايست در خصوص آنچه كه مي كرد پاسخگو به مسلمانان باشد و حق نداشت كه حقي را از كافر و مشرك بستاند و هر مسلمان عادي نه تنها مي توانست، بلكه وظيفه داشت كه او را امر به معروف و نهي از منكر كند. روايت مي كنند كه روزي خليفه دوم، بالاي منبر رفت و خطاب به حاضران گفت كه اگر روزي برخلاف سنت پيامبر و سيره صديقي به شما دستور دهم، چه خواهيد كرد؟ و نوجواني از ميان شان برخاست و گفت: با همين شمشير به راه راست ات مي آوريم. جالب آن كه خليفه دوم از آن جوان عرب تجليل كرد.

 اعراب كه عمدتاً زندگي شهري را تجربه نكرده بودند، بعد از فتوحات سرزمين هاي امپراطوري ايران و روم، شهرنشيني و حكومت داري را از آن دو تمدن ياد گرفتند. عراق و ايران كه در آن زمان در اختيار ساسانيان بود و شام و مصر تحت تأثير روميان. با اين وجود، جايي كه پادشاهان در تجملات به سر برده و غرق در طلا و ثروت بودند، خليفه يا امير مسلمين، همچون سايرين در خانه اي محقّر زندگي مي كردند كه البته هر چه زمان گذشت، آن خانه ها به تدريج به سمت مساكن زيبا و عمارت ها و كاخ هاي باشكوه كشيده شدند. در اين سبك از زندگي نيز اعراب مسلمان شده به شدت تحت تأثير تمدن هايي بودند كه وارثان اش شدند؛ به ويژه مساكني كه در ميان باغ ها واقع شده بود و فضاي آن ها براي اعراب باديه نشين بسيار جذّاب بود و توصيف استعاري كه از جنت و فردوس در قرآن رفته بود، باغ هاي ارم ايراني را تداعي مي كردند و به تدريج عمارت ها و مكان هاي حكومتي به درون باغ ها برده شدند.

با اين همه، آن معيارها در گزينش اجزاي تمدن هاي اقتباس شده، همواره متعالي نبود و گاه از سطحي نگري ناشي مي شد؛ بارزترين نمونه شان، جايز نشمردن تصاوير از انسان ها و حيوانات و يكسان پنداري تنديس ها با بت هاي اعراب جاهلي بود كه موجب شد، اين اقسام متنوع از هنرها كنار گذاشته شوند. اما در نقطه مقابل هنرهاي تزئيني كه گل و گياه را نمايش مي داد، بلامانع بود و همين موجب شكل گيري شاخه هاي جديد در هنر معماري و هنر تزئيني و ظهور هنرهاي جديدي مثل تذهيب گشت.

معماري و شهرسازي نيز در دوران اسلامي بدون مانع با اقتباس از معماري ها و شهرسازي هاي جوامع متمدني كه اعراب آن ها را فتح كرده بودند، رشد كرد و با تكامل، هويت مستقلي تحت عنوان معماري اسلامي يافت.  در اين ميان باز معماري و شهرسازي ايران ساساني و روم بيزانسي، حرف اول را مي زدند. معماري ايراني با ايوان ها و رواق ها از يك سوي و طاق و گنبد از سويي ديگر وارد ميدان شد.  مهمتر از همه مملكت داري كه در زمان امويان تا حد زيادي وام گيري از فرهنگ و تمدن رومي-بيزانسي بود و در زمان عباسيان از فرهنگ تمدن ايراني، و حتي با وزراء و خاندان هاي ايراني.  اقتباس امويان از تمدن بيزانس و رومي و عباسيان از تمدن ايراني مبرهن است و ميزان و ابعاد آن تأثير قابل ملاحظه اند. امويان از شيوه هاي آموزش و تجهيز سپاهيان اسلامي از معاويه به اين سوي، از فنون ارتش رومي بهره بردند. سپس به نحوه حكومت داري و معماري رسيد و آن گاه در ساير جنبه هاي فرهنگي نيز موثر واقع شد. دو پزشك معروف تئودوكوس (ثياذوق) و تئودون (ثاودون) در دربار امويان، گوياي نخستين تجارب اعراب از دانشمندان خارجي بودند.  

شهر دمشق در زمان امويان، نمونه اي عالي از تأثيرپذيري از تمدن هاي بيزانسي و رومي را نشان مي دهد؛ گرچه در معماري برخي از بناهاي آن، انعكاسي از معماري ايراني و ساساني –البته ميزاني كمتر، هم به چشم مي خورد. قبةالصخره در بيت المقدس نيز به عنوان يكي از مهمترين و ماندگارترين بناي اسلامي است كه مي تواند انعكاسي از امتزاج مذكور باشد. آن توسط خليفه اموي، عبدالملك (65تا 86 هجري) بنا شد و معماران احتمالاً سوري آن، جايي را كه نقطه آغاز معراج پيامبر اسلام شناخته مي شود با انواعي از معماري ها و هنرهاي جوامع مختلف امتزاج زدند؛ گرچه تأثيرپذيري آن از كليساي سپولكرۀ مقدّس بيشتر به نظر مي رسد. بنايي كه الگوهايي قابل توجه تري از معماري اسلامي را نشان مي دهد مسجد بزرگ اموي است. اصل آن بنا، معبدي وقف ژوپيتر بود كه در دوران مسيحيت به كليسايي بدل شد و بعد از فتوحات اعراب به صورت مشترك مورد استفاده براي عبادت مسيحيان و مسلمانان قرار مي گرفت تا موقعي كه دمشق به عنوان پايتخت امويان درآمد و با فزوني يافتن مسلمانان در زمان خلافت وليد به سال 86 هجري تماماً به عنوان مسجدي مختص مسلمان تغيير هويت داد. مسلمانان با حفظ برخي از ويژگي هاي بنا، تغييراتي نيز در آن دادند و بازسازي اش كردند.  کهنترین بیمارستان در دنیای اسلام به سال 88 هجری در دمشق به فرمان ولید بن عبدالملک اموی تأسیس شد و دومین بیمارستان به نام نوریه در دمشق درقرن ششم هجری بنا گشت.  

بغداد نمونه كاملي ديگر از معماري و شهرسازي تمدن اسلامي را نشان مي دهد كه آينه دوران خلافت عباسي نيز هست، همچنان كه دمشق بازتاب دهنده خلافت امويان. خليفه دوم عباسي، منصور پايتخت جديدي تحت عنوان بغداد در كنار رود دجله براي خلافت عباسيان ساخت. چنان كه در تاريخ رفته است، براي انتخاب محل پايتخت، خليفه ملاحظات  و مشورت هاي ديگران را در نظر گرفته بود تا دجله و فرات بسان خندق هايي اطراف شهر را محافظت كنند و ارتباط آن ناحيه با بيرون تنها از طريقي پلي باشد كه هنگام هجوم دشمنان به پايتخت با خراب كردن پل، امكان دستيابي دشمنان به خليفه ميسر نگردد. براي ساختن بغداد، مدائن و ايوان كسري را خراب كردند و از مصالح آن براي بنا نمودن شهر جديد بغداد بهره بردند.  شهري كروي و گرد كه با دو ديوار موازي محصور مي شد، دو بارو (باروي دروني بلندتر از باروي بيروني) و با چهار دروازه از چهار جهت اصلي. در مركز كاخ خلیفه قرار داشت كه به گنبد سبز مشهور بود. در حالي كه مسجد جامع شهر به ضلع جنوبي كاخ چسبيده بود. بغداد در زمان مأمون صاحب رصدخانه ای نیز شد. بغداد در زمان خلفاي بعدي عباسي مدام توسعه يافت. 

در طول خلافت معتصم (218-227ه.ق./823-833م.) طي شورش ها و ناآرامي هاي حاصل از آن، تصميم گرفت تا يك پايتخت جديد در جوار بغداد بسازد كه سامره در بالاي رودخانه دجله نتيجه آن بود. كاخ ها و مساجد عظيم در سامره بنا شدند و بالا رفتند. تزئينات گچ بري با سبك هنري متفاوت و همين طور اولين ظروف سفالي اسلامي از جمله نكات برجسته سامره است. 

قديمي ترين مسجد باقي مانده در ايران، تاري خانه در دامغان است. طرح اوليه و آجرهاي بزرگ آن يك بنا با خصايص ساساني را معرفي مي كند و محراب مستطيل شكل اش نيز محراب هاي معمول در ايران را نشان مي دهد. 

نهضت ترجمه- كشف حقايق حكمت و علم از طرق مختلف و كسب علوم از ملل گوناگون، چراغ راه مسلمانان و تازه مسلمانان قرار گرفت. پیرامون علل و انگیزه خلفای اسلامی به کسب علوم و معارف، تاکنون موارد متعددی فهرست شده است، اما مهمترین شان تغییر در جهان بینی اعراب فاتح بود. آن تعصب زدایی و عدم قوم گرایی بود که اسلام با خود آورد و در آیات متعدد قرآن به صراحت به تفکر و حکمت و تأمل در عالم مخلوقات توصیه و دعوت می کرد. تا پیش از آن، اعراب جاهلی به هر آنچه داشتند فخر می فروختند و کورکورانه هر چه را که از «عجم» بود نفی می کردند و به هر چه عربی بود افتخار می کردند؛ از جمله وحشی گری و بدویت و تعصبات و عادات قوم گرایانه عربی. اما اسلام که آمد به کرّات توصیه کرد که عادات زشت اعراب جاهلی را باید کنار بگذارند و کارهای نیکو را ولو از دشمنان شان باید فرا گیرند. چنان که در حدیثی موکد، پیامبر اسلام به مسلمانان توصیه می کند: «علم را ولو در چین (چون چین در آن ایام از دورترین مکان های شناخه شده بود) باید آموخت».  و کندی در رساله فی الفلسفه الاولی به صراحت به این بینش باز و به گزین اشاره می کند: ما نباید هرگز از ارج گذاری و پذیرش حقیقت و از کسب آن از هر کجا که باشد، ولو نزد اقوامی دور دست و مردمی متفاوت با ما شرم داشته باشیم. در نزد جویندۀ حقیقت هیچ چیز بر حقیقت برتری نمی یابد، و هیچ حقارتی در حقیقت نیست، و نه حقیر و کوچک شدنی برای آن کس که آن را بر زبان دارد یا برای آن کس که آن را به دیگری منتقل می کند. هیچ کس از حقیقت کاستی نیابد، بلکه این حقیقت است که به همه شرف و عزت می بخشد.  چنان که از قول ابن عباس (عموی پیامبر و جد خاندان عباسی) نیز می گفتند: «حکمت را از هر کس که می شنوید کسب کنید؛ چراکه آن کس که عاقل نیست ممکن است حرفی حکیمانه بر زبان آرد و آن کس که تیراندازی چیره دست نیست ممکن است تیری به چشم گاوی بزند».

پس اعراب متعصب دیروز به فاتحان متواضع در یادگیری و تجربه از ملل مختلف ترغیب شدند و به جز دین شان (اسلام) پذیرای تغییرات در زمینه های مختلف گشتند؛ از معماری و شهرسازی و مملکت داری گرفته تا علوم و فنون و تجارب در زمینه های متنوع. چيزي نگذشت كه خلفا به شكلي رسمي اقدام به برنامه اي مشخص در اين راه كردند. فرهنگستان ها، مدارس، رصدخانه ها، کتابخانه ها و بیمارستان های گوناگونی با گردآوری، مترجمان، نسخه برداران و محققان با دستور خلفاء و حاکمان سلسله های مختلف تأسیس شدند که بودجه اش به دستور پادشاهان و عمدتاً از محل منابع عمومی و موقوفه ها و بعضاً هدایای امرا و حاکمان تأمین می گشت.  نهضت ترجمه اي كه با تأسيس بيت الحكمة، خزانة الحكمه و دارالعلوم شكل گرفت و از جمله اساسي ترين اين امور كه به ترجمه، تحقيق و گسترش علم و حكمت و مطالعه و آموزش شان اختصاص داشت، اسلام را از سطح دين و حاكميتي چيره تا اوج يك فرهنگ و تمدن نوظهور بالا كشيد. به نظر مي رسد كه تمامی خلفای عباسی مشوق علم و فنون بودند که آن در زمان خلفاي موسس و مشوق بيت الحكمة، منصور عباسي (136-158 ه.ق.) و هارون الرشيد عباسي (170-193ه.ق.) و مأمون عباسي (198-218 ه.ق.) نقاط عطفی به شمار می آیند. آنان محققان و مترجمان بزرگ را از ميان حّراني ها، مسيحيان، برمكيان و حتي اقصاء نقاط دنيا گرد هم در بيت الحكمة بغداد جمع آوردند تا جهش علمي آن را در قالب تمدن نوظهور اسلامي كليد بزنند.

بيت الحكمة- در دوره عباسيان به مباحث نظري و عملي توجه بسيار شد. عباسيان جمع آوري انديشمندان و متفكران را گرد محافلي پيرامون دربارشان مغتنم مي شمردند و خيلي دوست داشتند كه در حضور جمع و مباحث شان بنشينند و چه بسا خود نيز در آن مشاركت كنند. زماني كه بغداد به ام القراي اسلامي بدل شده و بيت الحكمة در بغداد بنياد گشته بود و آثار يوناني و رومي، هلني، هندي، پهلوي و سرياني و حتي فقه و تاريخ یهودي و زرتشتی به عربي ترجمه مي شدند و نقل محافل درباري و مجالس بودند؛ اگر نسخه اي ارزشمند در دسترس نبود، خليفه دستور مي داد تا آن را از بيزانس وارد كنند.  آثار افلاطون، ارسطو، بقراط، جالينوس، پلوتينوس و بسياري ديگر با سرعت و اشتياق بسيار خوانده و ترجمه شدند.  آن گونه كه تو گويي شهري از گنجي ناشناخته را ناگهان يافته بودند. در زمان مأمون، حجاج بن مطر، یحیی بن البطريق (مترجم كتب فلسفي) و حنين بن اسحاق  ، اسحاق بن حنین و حبیش (برادرزادۀ حنین) از جمله مهمترين آن مترجمان بودند و سهل ابن هارون، شاعر ايراني به دبيري كتابخانه و ابن ابي الحريش به تجليد كتب و سلم نيز به سرپرستي دارالحكمة گماشته شدند و درآنجا مأمني براي مترجمان و طالبان علم در نظر گرفته شد كه با خيالي آسوده و همتي مضاعف به مطالعه و ترجمه مشغول باشند.  بيت الحكمة با گنجينه هاي نفيسي كه مدام بر آن افزوده مي شد تا زمان استيلاي مغول و تاتار همچنان پا برجا بود.

گرچه در اين ميان، آثار يوناني و هلني از نظر كمّي و كيفي بر آثار هندي و فارسي رجحان داشتند و حتي بسياري از ترجمه ها از سرياني، باز منشأ يوناني و هلني داشتند، با اين همه آثار ساير تمدن ها نيز بي تأثير نبودند؛ به خصوص ادبيات و ستاره خوانی (پیش گویی وقایع از طریق خواندن حرکات ستارگان) و طب از تمدن ايراني و نجوم و طب از هندي. بسياري از آثار هندي نيز از طريق ايرانيان و با واسطه زبان پهلوي يا فارسي به عربي ترجمه شدند؛ چه پیش از عباسیان و چه پس از آن.  گزینش سهل بن هارون به عنوان مدیر کتابخانه مأمون که تخصص اش در زبان پهلوی بود، تا حدی گویای اهمیت ترجمه از متون پهلوی به عربی است.

ستاره تابناكي كه بخشي از دستاوردهاي دانش و ادب پارسي را به عربي برگرداند، كسي نبود جز ابن مقفّع كه نقشي بسيار بزرگ در انتقال فرهنگ و تمدن ايراني به تمدني جديد داشت كه اسلامي خوانده مي شد. به خصوص پيرامون تاريخ فارس و حكومت هاي پيش از حمله اعراب در ايران زمين، كه تحت عنوان سيرالملوك (خداي نامه) از فارسي به عربي ترجمه شد كه شيوه هاي كشورداري، مردم داري و تدبير و سياست مدني را براي اعراب شرح و تعلیم مي داد. فهرست برخي از آثاري كه ابن مقفّع از پارسي به عربي ترجمه كرد و از آن ها مطلع ايم، از اين قرار است: گاه نامه، آئين نامه، كليله و دمنه، خداينامه (سيرالملوك- سيرة ملوك الفرس)، نامه تنسر، كتاب مزدك و كتاب التاج.

از كساني ديگري نيز كه در ترجمه از پارسي به عربي نامي مانده بدين قرار اند:

بهرام پسر مردان شاه، بهرام هروي مجوسي، جبلة بن سالم، موسي بن خالد، يوسف بن خالد، محمد بن جهم برمكي، هشام بن قاسم اصفهاني، محمد بن بهرام اصفهاني، موسي بن عيسي الكسروي، علي بن عبيدة الريحاني، حسن بن سهل منجم، علي بن زياد تميمي ناقل زيج شهريار و نوبخت اهوازي منجم و فرزندان اش. برخي از آثار باارزش ترجمه شده نيز اين گونه رفته اند: كتاب ستور پزشكي، زيج شهريار، كارنامه انوشيروان، كتاب صورت پادشاهان، كتاب سگسيگان، ماديگان چترنگ كه درباره پيدايش شطرنج و اختراع تخته نرد توسط بزرگمهر بوده، كتاب شكند گمانيك ويژاركه پيرامون مسائل كلامي و فلسفي بود و كتاب شترستان هاي ايران كه مهمترين اثر پهلوي در جغرافياي تاريخي ايران زمين به شمار مي رفت و بقيه آثار عمدتاً به حوزه ادبيات و و داستان و اسطوره و مذهب و آداب زرتشتيان و مغان تعلق داشتند.

با اين همه، نبايد فراموش كنيم، بسياري از انديشمندان و فلاسفه مانند فارابى  و ابن سينا و يا مورخانى چون طبرى كه از لحاظ ادبى و فرهنگى ايرانى محسوب مى‏شوند، آثار خود را به زبان عربى نوشته‏اند. حتى سلسله‏هاى مستقلى كه بعدها در شرق ايران برخاستند، در وهله اول از فرهنگ عربى غرب ايران و عراق برخوردار بودند، هم‏چنان كه با جريانات سياسى شرق ايران در ارتباط بودند.

با آن كه آثار نجومي هند پيش از آثار نجومي يوناني به عربي ترجمه شدند، اما وام گيري از آثار هندي به مراتب كمتر از آثار يوناني بود. اثر معروف سند هند (سدِ هانته كار برهماگوپتا) كه در قرن پنجم هجري توجه محققان و مراكز علمي اسلامي را به خود جلب كرد؛ به گونه اي كه حتي تا نقاط دوردست بلاد اسلامي، مثل اسپانيا نيز رسيد، مهمترين اين آثار هندي بود.  آثار ايراني نيز از چند طريق انعكاس مي يافتند، هم از شرق و هم غرب و توسط انديشمندان و متجرمان مختلف و متعدد. آثاري كه حراني ها در طول نهضت ترجمه به دنياي اسلام معرفي كردند، يا از اصلي يوناني و هلني بود يا با وجود منشأ مذكور از متون سرياني يا آرامي به عنوان واسط منتقل مي شد كه كانون هاي علمي ديگري چون انطاكيه را نيز بايد بدان ها افزود، يا اصل اثر سرياني يا آرامي بود كه در مركز گندي شاپور بسيار موجود بودند. مسير ديگر دقيقاً از شرق مي آمد و به خاندان برمكي برمي گشت كه كمتر مورد توجه محققان قرار گرفته است. پيرامون معنای لغوی «برمک» -كه برگرفته از كلمه سنسکریت پاراماکا प्रमुख بوده، اختلافاتي هست و برخي نام عام پرده دار و کاهن معبد نوبهار را ذكر كرده اند که پادشاهان هندوچین ضمن فرستادن هدایا، هنگام بار یافتن بر دست های او بوسه می زده اند،  اما برخی مقامی غیرروحانی برای «برمک» قائل شده و وی را کسی دانسته اند که ادارة املاک بی شمار نوبهار به او سپرده شده بود  و از این سبب دامنة نفوذش از بلخ فراتر می رفته است. واژة «نوبهار»، که با سرگذشت پیش از اسلام این خاندان گره خورده، نام پرستشگاهی در شهر بلخ بوده است كه يا آتشگاهي زرتشتي يا معبدي بودايي بوده است. برمكيان كه از خاندانی دولتمرد و غالباً ادب پیشه بودند، شايستگي هايشان را در هر دو زمينه در زمان عباسیان - به ویژه در دوران هارون الرشید، به ثبوت رساندند. پایه گذار قدرت و همزمان نفوذ برمکیان به دستگاه خلافت توسط خالد بن برمک صورت پذیرفت. او که در سالهای قیام خراسانیان علیه امویان، با عنوان فرماندهی در ارتش ابومسلم خدمت میکرد، پس از پیروزی شان، به تشکیلات عباسیان وارد شد و به سرعت نمو یافت و پس از مدتی، وزارت و تصدی دیوان خراج نخستین خلیفه عباسی سفاح را برعهده گرفت و تا بدانجا پيش رفت كه پس از تجربه بازسازي بلخ حتي طرف مشورت منصور عباسی در بنا نهادن شهر بغداد هم شد. اوج اقتدار خاندان برمک در زمان خالد و يحيي برمكي بود. خالد در طبرستان «منصوره» و بازاری ساخت و قصری در خالدآباد بنا کرد. البته در تواریخ محلی، از این دورة حکومت او چندان به نیکی یاد نشده است.  همچنین خالد در زمان خلافت مهدی به امارت فارس رسید. او مالیات درختان را از اهل فارس برداشت و با تقسیط دیون مالیات دهندگان از فشار بر آنان کاست، اما لشکر بر او شورید. خالد رهبر آنان، شاکر کتبی، را گردن زد. خليفه با انتخاب یحیی پسر خالد به کتابت و وزارت هارون در سال ۱۶۲ هجري به آن تأثير برمكيان ابعاد جديدي بخشيد. در سال ۱۶۹ هجري و به هنگامی که مهدی عباسی، هارون را به فرمانروایی تمامی سرزمینهای غربی قلمرو خویش برگزید، تمام امور این منطقه -از انبار تا افریقیه- عملاً در دستان خالد و یحیی قرار گرفت كه در تمامي امور كارگزار وي شده بودند؛ چون این یحیی بود که از استعفای هارون از جانشینی خلیفه به سود فرزند هادی، خلیفه عباسی، جلوگیری کرد و تا آنجا بر این امر پاي فشرد که به سال ۱۷۰ هجري هارون را بر تخت خلیفه گری نشاند.  يحيي تا پایان خلافت منصور عهده دار ولایت آذربایجان بود.  منصور درباره اش گفته بود: «همه پسری به دنیا می آورند و خالد پدری آورده است».  یحیی در ادبیات نيز دستي داشت و نویسنده ای بلیغ بود و آثار این دوره مشحون از کلمات قصار اوست.  گرچه وي را در زمرة شاعران «مُقِلّ» (کم گوی و كم كار) آورده اند. يحيي را از حاميان حامی واقدی ذكر كرده اند و گويا او نخستین شناسندة فقاهت و علم وي در بغداد نيز بوده است.  فامي هروي در تاريخ هرات از قول ابوعبّاد كاتب، فرزندان يحيي برمكي را نيز چنين توصيف مي كند: «جعفر در بلاغت و فضل در سماحت و محمد در همت و موسي در شجاعت و يحيي به نفس خود در اين جمله خصلت ها كامل اند».

برمكيان در زمينه ادبي و علمي نيز نقش شاياني داشتند. از مهمترين انديشمندان و مترجمان برمكي كه نام شان در تاريخ به جاي مانده جعفر برمكي و محمد بن جهم برمكي بودند.  برمکیان مشوق و حامی مترجمان دیگر نیز بودند. خالد طبیبی هندی به نام منکه را موظف کرد تا آثار پزشکی هندی را به عربی ترجمه کند.  بخشي از خدمات برمكيان همان بود كه براي خليفه به عنوان سند خيانت شان مطرح شد: پيوند با زندیقان و دوستی شان با ملحدان و گرایش شان به سوی علویان، و البته در سال ۱۸۷ هجري تصفیه برمکیان آغاز شد و گرچه از اين پس آنان برای همیشه از مدیریت اداری – نظامی – سیاسی خلافت عباسی کنار زده شدند، اما آثار و ترجمه هايشان باقي ماند و به فتح انديشه ها ادامه داد.

مسيرهاي بعدي از طريق ابن مقفع بود كه بسيار پيرامون اهميت ترجمه هايش به تنهايي سخن رفته است و خلاصه بيروني كه به چندين زبان مسلط بود و از متون سانسكريت و هندي، گزارش هايي به دور از غرض و درست مي داد كه حتي دين و مذهب مسلط كه در آن دوران سعي مي كرد با ديگرگونه معرفي كردن اديان، حقانيت اش را به ثبوت برساند، نتوانست بر كار منصفانه او تأثير چنداني بگذارد.

خاندان ايراني ديگر كه در دولت عباسي نقش داشتند، نوبختيان بودند. نوبختيان يا آل نوبخت يا بني نوبخت يا نيبخت از خاندان هاي اصيل ايراني از دوران ساساني ذكر كرده اند كه از قرن اول تا قرن پنجم نقش بسزايي در دولت اموي و دستگاه عباسي ايفاء كردند؛ به خصوص با ترجمه متون پهلوي و ساساني، در دبيري و نجوم يا ستاره بيني.  نوبخت كه زرتشتي بود با ترجمه و تأليف متون پهلوي به عربي در تمدن جديدي كه در حال ظهور بود و بعدها نام اسلامي به خود گرفت، نقش مهمي يافت. او به دربار اموي راه يافت و نخستين بار براي خالد فرزند يزيدبن معاويه كتبي پيرامون پزشكي و نجوم ترجمه كرد. در دوران خلافت منصور با پيشگويي درستي كه از طريق ستاره خواني داشت، از زندان به دربار عباسي راه يافت و با دعوت منصور اسلان آورد و از آن پس براي تصميمات خليفه بسيار طرف مشورت قرار مي گرفت.  فرزند نوبخت نيز كه كنيه ابوسهل بدو داده شد، در دربار عباسي جايگاهي ويژه داشت. او نيز چون پدرش به كار ترجمه كتب به خصوص پيرامون نجوم و ستاره خواني از پهلوي به عربي اشتهار داشت. حاجي خليفه به نظم درآوردن كليله و دمنه را به وي نسبت مي دهد كه عبدالله بن هلال اهوازي، آن را در دورۀ خلافت مهدوي براي يحيي برمكي از فارسي به عربي برگرداند و ابوسهل بن نوبخت نيز آن را براي يحيي به نظم بيرون آورد.  فرزندان نوبختيان نيز در دربار خلفا به كار پدران شان ادامه دادند و راويگري و شاعري را نيز بر آن ها افزودند. اما گويا معروف شدن شان به تمايلات شيعي و پاره اي از رقابت ها در هرم قدرت دربار موجب شد كه مدتي بعد مغضوب واقع شوند.   

بدين ترتيب، بغداد به مهمترين مركز علمي و فرهنگي دنياي آن روزگار بدل شد. جاحظ درباره بغداد آن دوران گفته است: «عالم وابسته به بغداد است، و همه چيز بدانجا ختم مي شود و از بغداد و مردمان آن تبعيت مي كند».  خطيب بغدادي در كتاب تاريخ بغداد شرح حال حدود 7831 نفر از عالمان و اديبان و زاهدان بغداد را ذكر كرده است كه نشان دهنده گستره نفوذ نهضت ترجمه و بومي سازي مباحث آن در ميان جامعه اسلامي آن ايام دارد.  البته سرزمين عراق و به خصوص مناطق بين النهرين و بابل از ديرباز محل تضارب آرا، و اديان و افكار متنوعي بوده، چنان كه ابوزهره نيز بر آن صحه مي گذارد:

«سرزمين عراق محل برخورد عقايد گوناگون بوده است، چه در دوران اسلام و چه پيش از اسلام، زيرا از ديرباز مكاتب گنوناگون در آنجا رواج داشته است و عقايد گوناگون با هم مي آميخته. مثلاً افكار مانوي و ديصاني خود تركيبي است از ثنويت زردشتي و اصول نصرانيت. و به همين منوال، بسياري از نحله ها و مكتب هاي گوناگون در عراق است كه تركيبي است از مذاهب مختلف كه گاه از دو عقيده و يا مزج چند عقيده پديد آمده اند».

با اين حال، ترجمه هاي ساير فرهنگ ها و تمدن ها و به خصوص اصول كار انديشيدن منتظم و به دور از سفسطه و شيوه هاي استدلال و استنتاج و زايش افكار متنوع از آن طريق تنها پس از نهضت ترجمه و به خصوص نضج و بسط مباحث فلسفي از تمدن يوناني و هلني در جهان اسلام صورت گرفت كه نخستين و مهمترين كانون اش در بغداد بود.

خزانة الحكمه- چيزي نگذشت كه اميران، وزرا و بزرگان مناطق ديگر نيز دست به اقداماتي مشابه زدند و موجي از مراكز جديد علمي راه اندازي شدند. علي بن يحيي منجم (275 ه.ق.) خزانة الحكمه اي در كاخ خود ايجاد كرد و درهاي آن را به روي تمامي جويندگان علم و كتاب گشودند تا مردمان از گوشه و كنار ضمن اقامت در آنجا، هم آموزش ببينند و هم مطالعه كرده و تفكر و تأمل نمايند و هم هزينه كتبي كه در اختيار قرار مي گرفت و حتي خدماتي كه به آنان داده مي شد، جملگي از دارايي هاي يحيي تأمين مي گشت. فتح بن خاقان (247 ه.ق.) وزير متوكل نيز كتابخانه اي بزرگ به همين ترتيب سر و سامان داد. امويان نيز در شهر قرطبه كتابخانه اي در كاخ خلافت تأسيس كردند و گويند كه حَكَمَ مستنصر (350-366 ه.ق.) پول زيادي براي تهيه و خريد انواعي از كتب نفيس خرج كرد و حتي افرادي خبره در فن استنتاخ و صحافي و تجليد و كتابداري را به اين محل آورد تا مجموعه اي گوهربار در خطه اندلس فراهم آيد تا بدان حد كه مانند آن براي هيچ گاه و هيچ كس امكان اش فراهم نشد.  دارالحکمه ها و دارالعلوم های مهم و معتبر (مثل بغداد و قاهره) معمولاً دارای تالارهایی بود که به برگزاری سمینارهای گفتگو و بحث متخصصان و محققان و اندیشمندان رشته های مختلف بی وقفه اختصاص می یافت.

دارالعلوم- دارالعلوم پس از بيت الحكمة و خزانة الحكمة در مناطق مختلف بلاد اسلامي شروع به شكل گيري و رشد كردند. قديمي ترين دارالعلمي كه بر اساس اسناد تاريخي مي شناسيم، دارالعلم موصلي است. بنا بر گفته ياقوت، يكي از فقهاي شافعي به نام ابوالقاسم جعفربن محمد موصلي (240-323 ه.ق.) دارالعلمي بنيان گذاشت و كتابخانه اي از كليه علوم وفنون بر آن وقف كرد، به طوري كه هر طلبه اي مي توانست از آن ها استفاده كند و حتي اگر شخصي توانايي مالي نداشت، به او يك درهم به اضافه يك برگ كاغذ مجاني مي دادند. هر روز وقتي درهاي اين دارالعلم باز مي شد، و موصلي مي آمد و نزد طلاب مي نشست و از اشعار خود و ديگران مي سرود و از تصنيفات اش مثل كتاب الباهر و ديگر آثارش براي طلاب املاء مي گفت و همين طور از داستان هاي نغز و نوادر تأليف شده و حتي فقه و مطالبي ديگر بدان ها مي افزود. در ربع آخر سده چهارم هجري ابونصر شاپوربن اردشير (336-416 ه.ق.) وزير بهاءالدوله از آل بويه خانه اي را در جانب غربي بغداد مي خرد و پس از نوسازي وقف دارالعلم كرد. ابوالعلاء معّري به هنگام اقامت در بغداد در اين محل حضور مي يافت. سپس خليفه فاطمي الحاكم بأمرالله (386-411 ه.ق.) عظيم ترين دارالعلم را در سال 395 هجري در قاهره تأسيس نمود. نخستين دارالعلوم جنبه علمي، فلسفي و كلامي داشتند و رنگ و بوي مذهبي نداشتند، اما به تدريج رنگ و بوي مذهبي بدان ها رسوخ كرد و مقارن شد با افت علمي اين مراكز و مطالب فقهي و مذهبي سطحي جاي مباحث علمي و فلسفي عميق را گرفت و چيزي نگذشت كه تعصبات مذهبي نيز پاي شان به اين محافل باز شد. 

رصدخانه- در برخی از مراکز علمی و فرهنگی در بلاد اسلامی که با نام دارالحکمه و نظایر آن تأسیس می شدند، رصدخانه هایی نیز شکل گرفتند. نخستین رصدخانه اسلامی، شماسیه نام داشت در حدود سال 213 هجری در بغداد بنا شد و دوم منجم نامدار، یعنی فضل بن نوبخت و محمدبن موسی الخوارزمی در رأس آن مشغول بودند.  بدنبال آن، زنجیره ای از رصدخانه ها در مکان های دیگر ساخته شدند که هر یک به نام یکی از منجمان مشهور بودند؛ مثل رصدخانه عبدالرحمان صوفی شیراز و رصدخانه بتّانی رقّه. از قرن چهارم رصدخانه ها عمومی تر شدند تا در زمان ملکشاه سلجوقی رصدخانه ای بنا شد که منجمین مطرح گرد هم آمدند و تقویم معروف جلالی را طرح ریزی کردند.   با این همه نباید آنچه در دوران اسلامی نجوم و به خصوص زیج  خوانده می شد، تماماً علمی شمرد و اساساً علاقه خلفای اسلامی و حاکمان پس از آنان و به خصوص مغولان و ایلخانان به نجوم بیشتر طالع بینی و پیشگویی آینده از طریق ستارگان و کسانی بود که ستاره خوانی می کردند و از سرنوشت و آینده به حاکمان اطلاع می دادند و آنان برحسب آن پیشگویی ها تصمیم گیری می کردند. به عبارت دیگر، بخش بزرگی از نجوم و ستاره خوانی، طالع بینی و همان چیزی بود که امروزه خرافه خوانده می شود، گرچه دانشمندان و پژوهشگرانی بودند که از همان امکانات گرد آمده در رصدخانه ها و حتی بعضاً مناره ها برای یافته های علمی شان در نجوم بهره می بردند.

مدرسه- جالب توجه است كه خراسان پس از عراق و نيشابور پس از بغداد در آن دوران يكي از اصلي ترين مراكز علمي و مدرسه اي در بلاد اسلامي بود.  خراسان يكي از كانون هاي تضارب آراء و اديان از پيش از اسلام بود و به خصوص در بلخ و مرو پيروان زرتشتي و بودايي و مانوي و مسيحي همه جا بودند. بلخ ضمن اين كه يكي از زيباترين شهرهاي خراسان بود، از ديرباز يكي از كانون هاي فرهنگ و تمدن يوناني و هلني بوده و سلاطين يوناني باكتريا از دوره سلوكيان در آنجا حكومت مي كردند.  مرو نيز شهري مهم بود كه 70 فرسنگ (فرسخ) با نيشابور و 122 فرسنگ با بلخ فاصله داشت و آن گونه كه ياقوت حموي توصيف مي كند داراي 10 كتابخانه وقفي عمومي با كتاب هاي فراوان بوده است  و آن میزان دارای اهمیت بود که در طول درگیری های مأمون و امین، مرو به عنوان مرکز فرماندهی مأمون برگزیده شده بود و او حتی پس از پیروزی بر امین در سال های اول خلافت اش همچنان مرو را عملاً پایتخت خود قرار داده بود و تنها پس از تثبیت قدرت اش به بغداد رفت.  از شهرهاي ديگر خراسان نيز اطلاعاتي داريم. از حافظ ابوبكر احمدبن حسين بيهقي براي تدريس در مدرسه اسفرائني دعوت به عمل آمد و تا پايان عمر (458 ه.ق.) آنجا تدريس كرد و بناي مدرسه بيهقيه نيشابور منسوب به وي است. مدرسه سعديه كه امير نصربن سبكتگين برادر سلطان محمود غزنوي به هنگام امارت بر نيشابور تأسيس كرد و مدرسه اي ديگر كه ابوسعد اسماعيل بن علي مثني استرآبادي صوفي بنياد نهاد. مدرسه اي ديگر توسط بيشكي تأسيس شده بود كه علاوه بر تدريس، موقوفاتي نيز به آن اختصاص داده بود.

مدارس اسلامي كه كار اصلي آموزش و تدريس مردم را برعهده داشتند و در دسترس همگان بودند، يكي از عوامل افزايش آگاهي عمومي و ظهور فرهنگ و تمدن اسلامي بودند. تدريس و آموزش علوم به خصوص علوم ديني كه ابتدا در منازل علما و محدثين صورت مي گرفت، به تدريج به اماكني مخصوص در خارج از منازل منتقل شدند. تا قرن چهارم مراکزی به نام مکتب و مجلس، کار تعلیم و تربیت طلاب علوم و معارف دینی را برعهده داشتند.  جالب اين كه برخلاف دارالحكمه ها و دارالعلوم كه نخست در بغداد شكل گرفت و بعد به تدريج به ساير سرزمين هاي اسلامي گسترش يافت، نخستين مدارس اسلامي در شرق بلاد اسلامي و خراسان و ماوراءالنهر (قبل از سال 295ه.ق.) و طبرستان (قبل از سال 300ه.ق.) شكل گرفتند. سپس و آن هم بيش از يك قرن و نيم بعد به عراق (457ه.ق) و شام (491ه.ق.) رسيدند و بعدها به مصر (سال 532ه.ق.) و حجاز (سال 579ه.ق.) و سپس تر به غرب بلاد اسلامي؛ يعني تونس و مغرب و اندلس. پيش از نظاميۀ بغداد در سال 459 هجري قمري دست كم 33 مدرسه در حوزۀ خراسان و ماوراءالنهر و طبرستان فعاليت مي كردند. 

در قرن چهارم هجري ثمرات اين تحول در عرصه‏هاى مختلف به بار نشست كه آثار ارزنده‏اى را نه تنها در رشته تاريخ، بلكه در زمينه‏هاى مختلف علمى، نظرى و فرهنگى پديد آورد. ظهور ناگهانى آثار علمى در حوزه‏هاى مختلف اجتماعى و فرهنگى اتفاقى نبود و آن حاصل رسوخ وديعه‏اى بود كه فرهنگ اسلامى از تمدن هاي ديگر و به خصوص يونانى و هلني اتخاذ كرده بود و آن چيزى نبود، جز محوريت عقلانيت در شناخت ها و داورى‏ها. مشروعيت پذيرش اين اصل كه انسان به كمك عقل، توانايى شناخت موضوعها و پديده‏هاى هستى و زندگى را داراست و حتى كتب مقدّس را نيز مى‏توان به كمك عقل شناخت كه آينه‏اى از شناخت معرفت لايزال خداوند هستى و نازل كننده كتب مقدّس است. آن هنگام بود كه معرفت دينى، از باورى تعبدى به سوى توضيحى عقلايى سوق يافت و به جاى ردپايى از تعصب در تاريخ، آثار مطرح فلسفی ـ اسلامى و كلامى را به جاى گذاشت.

دانشمندان و محققان- مروزي (معروف به دارندۀ سه زيج )، قويري (شرح نويسنده بر كتب ارسطو و ديگران)، ابوبشر متّي (به روايت ابن نديم، او رياست منطق دانان عصر خود را بر عهده داشت)، يوحنا بن حيلان (استاد فارابي)  تا كندي  ، جوهري، ابوالعباس فرغاني (نويسنده جوامع علم النجوم )، بتّاني و ابن هيثم  از ميان اعراب  و ابن مقفع، جعفر برمكي، ابوسهل بن نوبخت، سهل بن شاپور (معروف به كوسج طبيب اهوازي مأمون)، جابر بن حيان ، سيبويه و زكرياي رازي  از ايرانيان، نمونه هاي بارز ميوه هاي سده هاي نخستين پس از اسلام بودند كه سپس تر با  ابن سينا ، خيام، ابوالوفاي بوزجاني، ابن خردادبه، ابن راوندي، مسكويه، دينوري، غزالي ، طوسي، قطب الدين شيرازي و بسياري ديگر تداوم يافت.  البته حكما از مناطق مختلف سرزمين هاي اسلامي را نيز نبايد از نظر دور داشت؛ مثل خوارزمي و ابوريحان بيروني از خوارزم و ابونصر فارابي  از ماوراء النهر، ابن حزم، ابن باجه، مجريطي و ابن رشد  از اندلس و ابن خلدون از شمال آفريقا.  

نهضت ها و انجمن های سرّی- مهمتر از اشخاص، نهضت ها، جنبش ها و انجمن هاي سرّي نيز تأثير بسيار بسزايي در تحولات گوناگون آن دوران و جهش علمي سرزمين هاي اسلامي گذاشتند. گروهي كه اخوان الصفاء ناميده مي شد، محفلي مخفي و مردمي بودند. آنان طيفي وسيعي از تعاليم نظري و عملي را در ميان اعضاء رواج مي دادند كه از تخصصي ترين مطالب تا عام ترين پيمان ها را شامل مي شد.  اخوان الصفاء  ]اِخ ْ نُص ْ ص َ] (اِخ) در اواسط قرن چهارم هجری انجمنی مخفی در بصره و بغداد تشکیل شد.  اخوان الصفاء اگر در ابتدا تعدادي انديشمند بودند كه به شكلي مخفي به بحث و گفتگوهاي فلسفي، كلامي و ديني مي پرداختند، چيزي نگذشت كه به محفلي مخفي از طالبان و مشتاقان بدل گشتند كه طي آموزش رسال هاي اخوان، پيمان صفا و برادري مي بستند و تبليغ آراي شان را به شكلي مخفي مي كردند و سپس به جنبشي علمي، فلسفي و ديني در دنياي اسلام بدل گشتند كه بيش از یک قرن در سراسر بلاد و ممالک اسلامی انتشار یافت و فکرها را به خود متوجه و در مجامع علمی، كلامي و دینی مباحث بسياري برپا ساخت. اهميت محافل دوستانه شان، مهم تر از تربيت به شيوه بسياري از جلسات عارفانه بود و آنان نفس مباحث نظري و عملي را كه در آن زمان به رد يكديگر و درگيري هاي لفظي كشيده شده و تا تكفير و اتهام زني به ديگران رسيده بود، به تجاربي دوستانه براي فهم نادانسته ها و درك صميمانه شان از آن طريق و تسري شان طي زندگي بود. رسالات آنان مبتني بر این بود که دیانت اسلام به خرافات و اوهام آمیخته شده است و برای پالودن دین از آلودگی های ضلالت انگیز جز فلسفه راهی نیست و شریعت عربی آنگاه به کمال می رسد که با فلسفه ٔ یونانی درآمیزد و مقصود ما همین است که دین را با فلسفه موافقت و شریعت حقه را از آلایش اوهام و خرافات شستشو دهیم تا پایدار ماند و مورد قبول عقلا و دانشمندان ملل قرار گیرد.  آنان گرچه در پژوهش بر روش یونانیان مانند اقلیدس و نیکوماخوس بودند، در تفسیر سلسله مراتب هستی با پیروی از افکار افلاطونيان و نوافلاطونیان جهان را منبعث از فیض الهی می دانند و اگر در طبیعیات بیشتر نظرات ارسطو را پذیرفته بودند، بر مبنای هیئت بطلمیوسی بود كه افلاک و عالم زیرقمر را تفسیر می کردند. باز پيداست كه تعلق خاطرشان به فيلسوف و حتي نحله اي خاص از فلاسفه و قدما – كه در برخي از منابع قديمي رفته، صحيح نيست و آنان آزادانديشاني بودند كه از آراي فلاسفه مختلف مي آموختند و طي بحث آن را باز مي كردند و آن را كه از منظرشان كاملتر بود، برمي گزيدند. اگر ارتباط بين وحي با استنتاج و ايمان با عقل و تطابق شان با يكديگر، ايشان را كلامي نشان دهد، قضاوت شان مابين تعارضات وحي با استنتاج هاي عقلي كه برخلاف كلاميون كه جانب وحي را گرفته اند، ايشان به صراحت اذعان داشتند كه جانب عقل را برمي گزيدند، گواهي روشن بر آن است كه فيلسوف به معناي دقيق كلمه بودند كه در جهان اسلام بسياري نادرند و بسياري را كه امروز تحت عنوان فيلسوف در شماري از كتب تاريخ و تمدن اسلامي ذكر مي كنند، به اشتباه آورده و بسياري از آنان تنها از كلاميون بوده اند و مباحث نظري شان تا اوج فلسفه نرسيده است؛ گرچه از روش هاي عقلي نيز بهره برده اند.  

نظر دیگري که اخواني ها در همان آغاز رسائل شان تصریح کرده اند، اشاره اي بر این است که فلسفه چون از زبانی به زبان دیگر آمده حقایق نامفهوم و پیچیده گشته وتحریفات در آن راه یافته است، ما می خواهیم مقاصد اصلی فلاسفه را پوست باز کرده بیان کنیم، تا درخور فهم گردد. اعضای انجمن در انواع علوم و فنون که در آن عصر متداول بود و همچنین در معارف مذهبی و تاریخ ملل و شرایع و ادیان دست داشتند و گرد هم نشسته مسائل عقلی و دینی و اجتماعی را مطرح و با دقت و تبادل نظر در آن ها خوض می کردند و در پایان بحث و کنجکاوی دقیق هرچه به نظرشان پسندیده و درست می آمد، بر آن اتفاق می نمودند و نتیجه ٔ افکارشان به صورت رساله ها بیرون آمد که حتي امروزه هم در دست مي نمايد. اخوان الصفا 51 رسائل ازخود به جاي گذاشتند. هر يك از50 رساله مربوط به یکی از علوم طبیعی و ریاضی و الهی و مسائل عقلی و اجتماعی و غیره بوده و رساله ٔ51 در ذیل کیفیت معاشرت اخوان صفا و خلان وفا و شروط داخل شدن در انجمن شان رفته است.  جالب است كه نسبت دادن انواعي از آراي متعارض به اخواني ها تا چه حد از نفس تعاليم و اهداف شان دور است. آنان را به كرّات شيعه خوانده اند. اما حتي اگر از خانواده اي شيعه بوده باشند يا در گذشته بدان تعلقاتي داشت اند، از آراي مذكورشان پيداست كه نه تنها در حوزه تنگ هيچ مذهبي قابل تعريف و تحديد نيستند كه حتي وراي همه اديان رفته اند و نفس اديان را در زماني كه عمدتاً با روايات و احاديث -و بعضاً موهوم، مي خواستند دريابند، آنان تعقل را پيشنهاد دادند و جايگزين كردند و راه دوستي و صفا و صميمت را در محافل شان جستجو كردند. آنان را به كسب قدرت و تصاحب حكومت نيز متهم ساخته اند؛ اما زماني كه تبليغ اسلام مابين اشاعه از طريق گفتار يا شمشير سرگردان بود، آنان حتي اصرار به تبليغ دين شان به ديگران را نداشتند و كسب شناخت و راه درست را به مشتاقان و جويندگان حقيقي موكول مي كردند و از اين سبب، نيز نسبت هاي فوق بديشان نارواست و بر اساس پيشداوري هايي است كه معمولاً نسبت به هر محفل مخفي اي وجود داشته و دارد، اما حقيقت آن است كه آن تنها دليل اختفاي محافل سرّي نيست، كه ترس از قرباني شدن توسط سطحي نگران مذهبي و تكفيري هاي جزم انديش، دليلي اصلي محفلي شدن و حتي مخفي شدن فعاليت هاي چنين جنبش هايي است. البته پيراون اخوان الصفا نيز اين احتمال هست كه جداي از بستن افترا به منظور بدنام كردن آراء و اديان و تفكرات فلسفي جديد، علل ديگري نيز براي انواعي از انتسابات و برچسب ها توسط ديگران به اخوان الصفا كه با رجوع به رسائل آنان، صحت شان اثبات نمي شود، احتمال ديگري را نيز مي توان داد كه در تاريخ سابقه دار است. پيش مي آمد كه پيروان سابق يك دين و آئين يا مصلح و جنبش، به شكلي فردي يا گروهي به دين و آئين يا مصلح و جنبشي جديد مي گرويدند و اكثريت پيروان آن را تشكيل مي دادند كه يا به شكلي اتفاقي بود يا به سبب مشتركات زيادي كه بين اين دو دين و آئين يا مصلح و جنبش بود يا آنان طي تطور افكارشان از جايي شروع مي كردند و به جايي ديگر مي رسيدند كه با آراء و كردار گذشته شان متفاوت بود و اين تحول نحله ها و به خصوص جنبش ها را نيز طي تاريخ و به ويژه در بزنگاه هاي آن بايد لحاظ كرد كه در مورد اخوان الصفا نيز مي تواند صادق باشد.

چنان كه از گفتار ابوحیان بدست می آید، نام و نسب 5 تن از اعضاء اصلي اخوان الصفا و نویسندگان معروف شان – كه اكثراً ايراني نيز بودند، بدين قرار است: ابوسلیمان محمدبن معشر بستی معروف به مقدسی و ابوالحسن علی بن هارون زنجانی و ابواحمد مهرجانی و عوفی و زیدبن رفاعه.  نام و ترجمه ٔ حال بعضی از این نویسندگان مانند زیدبن رفاعه هاشمی، در تاریخ بغداد تألیف خطیب بغدادی رفته است. شهرزوری در تاریخ الحکما نام و نسب نویسندگان رساله هاي اخوان را چنین ضبط کرده است: ابوسلیمان محمدبن مسعود بستی، معروف به مقدسی و ابوالحسن علی بن وهرون صابی و ابواحمد نهرجوری و عوفی بصری و زیدبن رفاعه. جرجی زیدان نيز در آداب اللغة العربیة راجع به جمعیت و رسائل اخوان الصفا نام همان 5 نفر از اعضا اخوان را مطابق نقل قفطی آورده است. در کتاب الاخلاق عندالغزالی عقیده ٔ یکی از مستشرقین را نقل می کند که ابوحیان توحیدی (متوفی389  ه. ق.) هم یکی از اخوان الصفا بوده است. گر چه این گفتار خاصه از جهت تاریخ وفات ابوحیان صحيح به نظر نمی رسد؛ حداقل در سطح بنيان گذاران اخوان، وگرنه ممكن است از نسل دوم اخواني ها باشد. حداقل اين بوده، آن گونه كه از قفطی و مقدمه ٔ مقابسات برمی آید، ابوحیان ظاهراً بعضي از اعضاء آن انجمن را مانند زیدبن رفاعه و مقدسی دیده و با آنها گفتگو کرده است. در تتمه ٔ صوان الحکمة قيد شده است: اخوان الصفا، ابوسلیمان محمدبن مسعر البستی، معروف به المقدسی و ابوالحسن بن علی بن زهرون (کذا) الریحانی و ابواحمد النهرجوری و عوفی و زیدبن رفاعه (کذا)، جملگي حکمايی بودند که با هم اجتماع داشتند و رسائل اخوان الصفا را تصنیف کردند و الفاظ آن رسائل از مقدسی است. 

علاوه بر اخوان الصفاء، جنبش ها و نهضت هاي مردمي ديگري نيز توفيق هاي بسياري داشتند و از آن جمله بود، جنبش عيّاران و آيين فتوت يا جوانمردي كه علاوه بر كارهاي خيريه، درس آزادگي و گشاده دستي و به دور از تعصب و تنگ نظري مي دادند و آنقدر كار جوانمردان بالا گرفت كه حتي الناصر الدين الله، خليفه عباسي را نيز به جرگه خود در آوردند؛ به گونه اي كه آن خليفه آرزوي آن داشت تا مرام جوانمردي را در اقصاء نقاط بپراكند و جهاني سازد.  سوگند خوردگان به جوانمردي به اقشار آسيب پذير و فقرا و در راه ماندگان كمك مي كردند و پيشه وران و مستمندان مهمترين مخاطبان شان بودند. شواهدي از تأثير اين نهضت در اينجا و آنجاي بلاد اسلامي و حتي تا دره نيل وجود دارد كه نشان از گسترش روز افزون اش داشت.

محافل شعرا و ادبا- در شرق تقریباً همه سلسله ها و در رأس شان حکام ساماني بودند که محفلي فرهنگي و ادبي را در دربارشان، مأمن شعرا و محققان و فرهنگ دوستان ساختند. از آنجايي كه حاكمان ساماني با خلفاي بغداد بر سر رقابت بودند، محافلي فرهنگي و ادبي مشابه را در دربارشان، شکل دادند؛ اشخاصی چون ابومعشر (كه بعدها به بغداد رفت)، احمدبن سهل بلخي (فيلسوفي كه كتاب «شرح ماقبل في حدود الفلسفه» را نوشت)، احمد سلامي بيهقي (مورخي كه كتاب «اخبار ولات خراسان» را نگاشت)، رودكي و فارابي، شهيد بلخي، دقيقي، ابوالمؤيد بلخي و ديگران ساختند  و ترجمه كتب برجسته دوران را به پارسي برعهده فرزانگان شان گذاشتند و چون در فرهنگ ايرانيان شعر و ادب بر ساير شئونات، از جمله فلسفه و علم و فنون ارجحيت داشت، طبعاً محفل دانشمندان دربارشان نيز از اديبان و شاعران، بهره افزون تري برد؛ تغيير خط فارسي از پهلوي به الفباي عربي، ترجمه سندباد نامه، ترجمه تاريخ بلعمي (ترجمه تاريخ طبري)، به نظم پارسي در آوردن داستان يوسف و زليخا، و كليله و دمنه از پهلوي به پارسي دري، و تأليفات خداي نامه ها، شاهنامه ها گشتاسپنامه و به نظم كشيدن شان و بسياري موارد نظاير آن ها كه تنها برخي برايمان به يادگار مانده اند، از آن جمله اند.  سبك خراساني مولود اين دوران است. رودكي كه در ميان تمامي شاعران پارسي گوي (پس از اسلام)، نخستين كسي است كه نامش در تاريخ ثبت شده است  و او را در قطعات سرآمد شاعران شمرده و بسياري از وي الهام گرفتهاند، از متقدمين و برجسته ترين اين شعرا و اديبان صاحب سبك بود.  برخي ابداع رباعي را به رودكي نسبت مي دهند.  رودكي شاعر بسيار پركاري بود كه برخي ابيات آن را بيش از يك ميليون و برخي 700 هزار عنوان كردهاند كه چيزي كمتر از هزار بيت از آنها باقي نمانده است.  رودكي كليله و دمنه، اين اثر ادبي و معنوي گرانبار را نيز با سرودن دوازده هزار بيت، به اثر معنوي منظوم بدل ساخت، كه متاسفانه چيز زيادي از آن نيز باقي نمانده است.

در اين دوران، ادبيات و فرهنگ ساير مناطق ايران نيز تحت تأثير دو قطب ادبيات پارسي ميانه و ادبيات عرب شكل گرفته و گسترش يافت.  تأثيرات ادبيات پارسي را نيز نبايد به آثار مكتوب محدود شمرد، چون شفاهي در گذشته از اهميت بسيار بيشتري برخوردار بود كه با انتقال سينه به سينه و از استاد به شاگرد صورت مي پذيرفت و بسياري از آثار برجسته مكتوب، پيش از نگارش قرن ها از طريق شفاهي حفظ شده و منتقل مي شد.

فقه و کلام- كلاميون در پي فلاسفه آمدند كه درصدد بودند تا بين عقل و دين آشتي دهند و طرح مسائل شان نيز عمدتاً چيزي بين دين و فلسفه و عقل و وحي بود.  شهرهاي بسیاری با تأثيرپذيري از كانون های مذکور و طرح مسائلي جديد در دين و شريعت، متحول شدند؛ به خصوص مباحث فقه و كلام يهودي كه يا شريعت اسلام نزديك تر به نظر مي رسيد و فهم شان براي عموم از فلسفه و علوم، آسان تر بود، نضج يافت و براي سبك و سنگين نمودن احاديث و اخبار به كار گرفته شد و فقه وارد شريعت اسلام گشت؛ كوفه و بصره، ري و از ماوراء النهر تا مغرب را درنورديد.  در اين ميان حتي بين شهرها و مكاتب هر كانون، نوعي رقابت وجود داشت؛ مثلاً كوفه و بصره با هم چشم و هم چشمي داشتند و كانون هاي مختلف سعي مي كردند در هر زمينه اي خود را به كانون بغداد برسانند يا حتي از آن پيش بگيرند. بصره به علم كلام و جدل معروف بود و مكتب معتزله دو شاخه معروف داشت، يكي شاخه بغداد و ديگري بصره. در اين كانون ها، مباحث مختلف مي چرخيد و داغ مي شد و به فراخور پاسخ هايي كه بدان داده مي شد، مكاتب جديد و فرق ظهور مي كردند.

تولد دو مكتب معتزلي و اشعري در كلام اسلامي -که بيش از بقيه شهره اند، مباحث دینی را به حوزه بحث کشاند. كلاميون درصدد بودند تا بين عقل و دين آشتي دهند و طرح مسائل شان نيز عمدتاً چيزي بين دين و فلسفه و عقل و وحي بود.  واصل بن عطا و عمرو بن عُبيد، در قرن دوم -كه از بنيان گزاران و متقدّمين مكتب معتزله بودند، و ابوالهذيل علّاف، ابراهيم نظّام و المعمّر در قرن سوم و ابوعلي جُبّائي و ابوهاشم جُبّائي در قرن چهارم، و سپس جهم بن صفوان و النجار از كلاميون اسلامي شناخته شده اند كه از قرن دوم هجري به بعد ذكرشان مي رود. 

مذاهب و فِرَق جدید- در كنارشان متديني بودند كه كلاميون را قبول نداشتند و به قرآن و سنت و حديث تكيه مي كردند. در كنار آن مذاهب و فرقه هاي متعددي ظهور كردند كه چه بسا روي يك مسأله با هم اختلاف داشتند و همان مورد فرقه يا مكتب كلامي جديدي شكل مي بخشيد؛ مسائلي مثل جبر و اختيار، قديم و حادث، آخرت و قيامت، جايگاه كافر و فاسق و حتي موضوعاتي بسيار جزيي. آن اختلافات تا زماني كه چون بحث و جدل پيگيري مي شد، عامل باروري فكري جامعه و نخبگان بود، و مدارس و مكتب خانه ها براي شان داير شد كه تفكر پيرامون اين امور را به ميان مردم مي كشيد و از محدوده دارالخلافة و محافل نخبگان خارج مي ساخت؛ مدارسي كه هم دولتي و هم خصوصي بودند و به سرعت نضج گرفتند. اما اين اختلاف نظرات بدان محدود نبود و به تكفير و ارتداد نيز بسته مي شد و به خصوص بر سر مسائل مذهبي كه چه بسا جنگ هايي خونين درمي گرفت.

تصوف و عرفان- تصوف و عرفان اسلامي در اولين موج مولدش نه متأثر از هند كه متأثر از خوانش هاي نوفيثاغوري و نوافلاطوني و گنوسي و هرمسي بود كه منابع و مراجع غربي، مصري و مسيحي و سوري داشتند و با امتزاج با سنت ها و باورهاي بومي و آميزه هاي جديد اسلامي، تصوف و عرفان اسلامي را پديد آوردند و تنها قرن بعد بود كه عرفان هندي از سرزمين هاي شرقي به سرزمين هاي اسلامي رسوخ يافت.  حتي تفكرات فلسفي برهمني نيز از هند بي تأثير نبودند و حداقل ابن راوندي در قرن سوم هجري در مباحث و استدلال هايش مشخصاً چنين گرايشي را نشان مي دهد. 

حکومت داری و شهرسازی- اعراب حجاز كه زندگي شهري را تجربه نكرده بودند، بعد از فتوحات سرزمين هاي امپراطوري ايران و روم- بيزانس، شهرنشيني و حكومت داري را از بازماندگان آن دو تمدن آموختند؛ عراق و ايران كه در آن زمان در اختيار ساسانيان بود و شام و مصر تحت اختیار روميان و کل سرزمین های غربی تحت تأثیر فرهنگ و تمدن یونانی-هلنی.  يعقوبي در تاريخ اش در قسمت پادشاهان پارس و ایران زمين پيرامون نظام و نحوه کشورداری و دولتمداري ساسانیان، اطلاعات ارزشمندی به دست مي دهد كه مدركي روشن بر يادگيري اعراب از فنون و تجارب كشورداري ايرانيان در سرزمين هاي فتح شده توسط اعراب مسلمان است. غرب سرزمين هاي اسلامي نيز از كسب تجارب جوامع مغلوب بي نصيب نماند و دربار اموي، به خصوص دوران حكومت كُردوا از قرون سوم تا پنجم هجري در رقابت با عباسيان به مركزي براي اديبان و هنرمندان تبديل شده بود و در كشورداري كه حتي پيش از آن از روم و بيزانس الگو گرفته بودند. 

تا پيش از آن و در زمان نخستين خلفا، جايي كه پادشاهان در تجملات به سر برده و غرق در طلا و ثروت بودند، خليفه يا امير مسلمين، همچون سايرين در خانه اي محقّر زندگي مي كردند كه البته هر چه زمان گذشت، آن خانه ها به تدريج به سمت مساكن زيبا و عمارت ها و كاخ هاي باشكوه كشيده شدند. در اين سبك از زندگي نيز اعراب مسلمان شده به شدت تحت تأثير تمدن هايي بودند كه وارثان اش شدند؛ به ويژه مساكني كه در ميان باغ ها واقع شده بود و فضاي آن ها براي اعراب باديه نشين بسيار جذّاب بود و توصيف استعاري كه از جنت و فردوس (پرديس ايران) در قرآن رفته بود، باغ هاي ارم ايراني را تداعي مي كردند و به تدريج عمارت ها و مكان هاي حكومتي به درون باغ ها برده شدند.

با اين همه، آن معيارها در گزينش اجزاي تمدن هاي اقتباس شده، همواره متعالي نبود و گاه از سطحي نگري ناشي مي شد؛ بارزترين نمونه شان، جايز نشمردن تصاوير از انسان ها و حيوانات و يكسان پنداري تنديس ها با بت هاي اعراب جاهلي بود كه موجب شد، اين اقسام متنوع از هنرها كنار گذاشته شوند. اما در نقطه مقابل هنرهاي تزئيني كه گل و گياه را نمايش مي داد، بلامانع بود و همين موجب شكل گيري شاخه هاي جديد در هنر معماري و هنر تزئيني و ظهور هنرهاي جديدي مثل تذهيب (طراحي و زيباسازي حواشي قرآن) گشت.

در سوي غرب بلاد اسلامي نيز تأثيرپذيري معماري ایرانی چشم گير بود. گرچه در غرب معماري بيزانس حرف اول را مي زد، اما يكه تاز ميدان نبود و در ادوار مختلف نيز ميزان آن تأثير متفاوت بود. در دوره فاطميان از طريق اندلس عهد اموي و به ويژه به واسطه هنر عصر طولوني تحت تأثير معماري ايران قرار گرفت. هنر عهد تركمانان سلجوقي و هنر عصر مملوك ها در قاهره (در قرون ششم و هفتم هجري) از آن جمله بودند. در منتهااليه غرب هماهنگي ميان هنر و معماري اسپانيا و مورها با بيزانس و بربرها كولاكي به پا كرد و از زيباترين دستاوردهاي هنر اسلامي را در اين همزيستي فرهنگي و تمدني رقم زد. 

در كل بايد گفت، ممالك اسلامي در زمان خلافت امويان بيشتر تحت تأثير فرهنگ عربي و تمدن رومي- بيزانسي بود، با به قدرت رسيدن عباسيان، مركز خلافت و شرق بلاد اسلامي بيشتر به سمت فرهنگ ايراني و بازمانده تمدن ساساني گرايش يافت و غرب بلاد اسلامي كه زير حكومت امويان ماند، همچنان بر امتزاج فرهنگ و تمدن عربي-اسلامي به همراه بيزانسي-رومي باقي ماند و رشد كرد و با قدرت رسيدن فاطميان در مصر و غرب بلاد اسلامي، اين فاصله كمتر شد. پس از ورود علم، فرهنگ و تمدن يوناني و هلني در قرن سوم هجري، آن به همراه نخست فرهنگ عربي-اسلامي و اندکی رومي-بيزانسي و سپس فرهنگ عربي- اسلامي به همراه ايراني-تركي، شيوه هاي نويني را در زندگي و تحولات فرهنگي، اجتماعي و حكومتي پديد آورد.

ظهور تمدن اسلامي-ايراني- تركي

چيزي نگذشت كه عنصر جديدي نيز به اين آميزش فرهنگ و تمدن ها كه اينك اسلامي خوانده مي شد (و در حقيقت اسلامي-ايراني بود)، افزوده گشت و آن عامل ترك بود كه به خصوص در بخش هاي لشكري و كشوري بيشتر نمود يافت و البته آنان همزمان ناقلان چندفرهنگي و تمدن متكثر در نواحي سغد و خوارزم نيز بودند، و گويي، اقوام و فرهنگ هايي كه در قلمرو اسلامي در زمينه اي تخصص يافته و برتر از بقيه بودند، مي توانستند در همان حوزه در تمدن اسلامي به شكلي موثر و حتي مولد نقش ايفاء كنند و تمدن نوظهور اسلامي از اين گنجايش و گشايش برخوردار بود كه هر يك را هم در ساختارش جذب كرده و هم به شكلي كارا و به موقع به كار گيرد.

قبايل ترك در مسير ايران زمين

آن گونه که در تواریخ رفته است، ترکان از قبايل مختلفي بودند كه در دشت هاي وسيع آسياي مركزي و مغولستان پراكنده شده بودند. آنان به تدريج از نواحی شرقی و دوردست آسیای مرکزی به سوي غرب لشكركشي و مهاجرت كردند. از دوران ساسانيان است كه نخستين گزارشات پيرامون حملات قبايل ترك به سرحدات سرزمين ايران يافت مي شود. قبايل ترك زبان كه عمدتاً به گله داري و به خصوص پرورش اسب اشتهار داشتند، چه براي يافتن مراتع جديد براي دام هايشان و چه براي غارت اموال سرزمين هاي آباد اقدام به حمله به كشورهاي ديگر و تصاحب زمين هايشان مي كردند و هر چه كه مي گذشت و به سبب تبحر در فنون سواركاري و تيراندازي و جنگاوري، هر چه روستاها و شهرهاي بيشتري را تسخير مي كردند، با زندگي مبتني بر سكونت دائم و حتي مردم متمدن بيشتر آشنا مي شدند و به تدريج راه و رسم كشورداري و زندگي شهري را فرا مي گرفتند. پس از پیشروی سپاهیان مسلمان در آسیای مرکزی و سرزمین های ترک نشین در دوران پس از خلافت اسلامي، تعداد زیادی از ترکان مسلمان شدند و به تدریج عده زیادی از آنان به داخل ایران راه یافتند. بسياري بر اين باورند كه در زمان تركان و نه اعراب است كه فتح سرزمين هاي غيرمسلمان به منظور مسلمان كردن شان صورت گرفت و اعراب سرزمين هايي را كه فتح مي كردند، مردم را به زور شمشير مسلمان نمي كردند، بلكه تنها از غيرمسلمانان جزيه مي گرفتند و حتي جزيه اي كه از زرتشتيان مي گرفتند، كمتر از جزيه اي بود كه ساسانيان از مردم خويش مي گرفتند.  از آنجايي كه مسلمانان خمس و زكات مي دادند، اگر غيرمسلمانان از هر پرداختي معاف مي شدند، چه بسا بسياري به سبب فقر يا منافع مادي اسلام نمي آوردند يا حتي از اسلام خارج مي شدند. كسروي در شهرياران گمنام، به نقل از كتب تاريخي مختلفي، نام تعدادي از شهرها و مكان هايي را -كه در تاريخ رفته است، مي برد كه اعراب پس از گشايش ايران، در نقاط مختلف ايران زمين ساكن شده بودند تا دين اسلام را "تبليغ كنند".  اما با اسلام آوردن تركان و ترك تباران است كه همان روح و رسم جنگاوري قبايل ترك كه زبانزد همگان بود تا بدانجا كه مي گفتند، آنان بخش اعظم زندگي شان را روي زين اسبانشان تاخت گرفته و سپري مي كنند و حتي روي آن مي خوابند، در جلد دين اسلام مي رود و تركان به جاي ترك رسم كهنه، نه تنها آن را فراموش نكردند، كه آن را در كالبد دين جديد دميدند و به اسم مسلمان كردن بلاد كفر به كشورگشايي ادامه دادند و غزنویان را بايد اولین سلسله ترک نژاد از اين دست در ایران دانست؛ گرچه آغاز كار تركان و به خصوص تركان ماوراءالنهر با بلاد اسلامي با غزنويان شروع نمي شود، بلكه از زمان طاهريان است كه با اسلام آوردن شان به جامعه اسلامي وارد مي شوند،  اما چون رشد و نضج شان در حاكميت از زمان غزنويان آغاز مي شود، بسياري ايشان را مبداء گرفته اند. پيش از به قدرت رسيدن غزنويان نيز ترك هاي مهاجر شروع به كشورگشايي با نام جهاد حتي در مرزهاي غربي بلاد اسلامي كرده بودند. مولف كتاب «تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه» نيز مي گويد: «در ميان اين جنگيان غارتگر، تركان بسياري بودند كه پيشگامان كوچ بزرگ تركان به آناتولي در سده هاي آينده به شمار مي آيند».  ابن اثير با وجود آن كه رزم و جنگاوري اين جهادگران غازيان را مي ستايد، اما آنان را غارتگران و اخاذي كنندگان از شهرها معرفي مي كند و به كرّات مي رساند كه ضررشان از منفعت شان بيشتر است؛  يعني همان رسمي كه تركان پيش از اسلام آوردن سال ها بدان خو كرده بودند. چنان كه مقنع وقتي ديني جديد آورد، سپاهیاني از طرف مهدی، خلیفه عباسی به قصد سرکوب وی اعزام شدند، او ترکان را به استعانت خود خواند و خون و مال مسلمین را بر آنان مباح کرد. به همین سبب، جمع كثيري از ترکان به طمع غارت و جمع مال و ثروت نزد مقنع آمدند و بسیاری از زنان و فرزندان مسلمانان را اسیر کردند و عده¬ای را کشتند.  در تاريخ بخارا به تفصيل مي خوانيد كه مسلمانان و اهالي بخارا و ماوراء النهر براي آن كه خليفه بغداد را راضي كنند تا به جنگ مقنع و پيروان سپيدجامه اش ترغيب كنند، از راهزني و كشتارشان حجت مي آوردند و حتي چند بار لشكرياني از طرف خليفه كه به جنگ با سپيدجامگان مشغول شدند، براي امان دادن به ايشان، شرطي پيرامون تغيير دين شان هر گز نمي گذاشتند و تنها شرط آن بود كه به كشتار مسلمانان و غارت اموال شان پايان دهند و قاضي بخارا –عامر ابن عمران- به صراحت گفت كه براي تغيير دين شان، ما تنها مي توانيم ايشان را موعظه كنيم و بس و ما تنها مي توانيم به دين حق خوانيم و ما را با ايشان جنگ نشايد كردن، و اين در حالي بود كه مقنع از ادعاي پيامبري فراتر رفته بود و ادعاي خدايي كرده بود! درست برخلاف آنان، لشكرياني كه از تركستان مي آمدند و سپيدجامگان با آزاد اعلام كردن جان و اموال مسلمانان بر ايشان، به نفع شان مي جنگيدند و توانايي شان در جنگ ها چنان بودند كه لشكريان خليفه به اين فكر افتادند كه چون ترك ها از گوسفند بسيار خوش شان مي آمد، در ازاي واگذاري گوسفندان، از ياري سپيدجامگان منصرف شان سازند.  همين ديدگاه متفاوت از جهاد اعراب با جهاد تركان كه توسط ابن اثير و ساير مورخان اسلامي ذكر شده، به خوبي گواهي بر تغييراتي اساسي در نفس جهاد داشت كه تا پيش از آمدن تركان با چنين هويتي كه با شمشير مسلمان كنند و به قصد غارت شهرها، جهاد نمايند، وجود نداشت. با اين همه، نبايد اين واقعيت را نيز در نظر گرفت كه همواره همچون هر پيرو دين و به خصوص حاكمي، تخلفاتي از سفارش ديني و هنجارهاي رايج صورت مي گرفت؛ آن هم به ويژه زماني كه پاي جنگ و كشتار به ميان مي آيد، همواره عمل به آموزه ها دشوارتر است. مواردي از اين تخلفات اعراب و فاتحان از موازين ديني و اسلام در تواريخ موجود رفته است. مثلاً ابن حوقل اذعان مي كند:«... راه بردعه به دبيل از ارمنستان مي گذرد و همه دهات و شهرهايي را كه در امتداد آناست، از آن سنباط بن اشوط ارمنياست كه يوسف بن ابي الساج به خيانت و ستم برخلاف خدا و پيغمبرش كه مي گويد... (احدايثي مربوط به وظايف حتمي مسلمانان در حمايت از ذميان ذكر شده) از او گرفت».  از همين انتقاد تند ابن حوقل از يكي از سرداران معروف اسلامي پيداست كه هنوز رأفت اسلامي بوده كه حداقل در سطحي رسمي نزد اعراب مشروعيت داشته كه ابن حوقل بدان توسل مي جويد و مهمتر از آن، مورد بازخواست نيز قرار نمي گيرد؛ گرچه در حوزه عمل تخلفاتي از آن صورت مي گرفته است.

پديده ديني ديگري كه موجب محو مرز اين سفارش كه در دين اجباري نيست و اعتراف گيري ديني شد، ظهور كساني بود كه به ديني ديگر بودند، اما تظاهر به ديني ديگر مي كردند و اصطلاحاً فتنه نفوذشان در اديان ديگر و مبدل نمودن شان به دين باطني خودشان بود كه مسلمانان را واداشت تا چاره اي بيانديشند، براي رفع آن فتنه كه قوه قهريه به عنوان راهكاري براي اعتراف گيري از اين پيروان بسا رند و رياكار و چه بسا اهل تقيّه و مكر بود. به خصوص خراسان در قرون آغازين اسلام سرشار از نهضت ها و مدعيان پيامبري و حتي خدايي شد كه كارشان جمع كردن پيروان براي جنگيدن با اعراب مسلمان و نفوذ به دين اسلام به ظاهر براي تغيير آن از درون بود. اين كردار ديني از پيش از اسلام شروع شده بود و مثلاً مانويان یکی از پیروان دینی بودند كه به سبب قلع و قمع شدن توسط زرتشتيان و فشار مداوم مسيحيت ارتدوكس به چنين كردار ديني حكم دادند، اما در قرون نخستين اسلامي، اين اديان و مذاهب و فرقه هاي ملون و مكار به اوج رسيدند كه ذكرشان در بسياري از منابع اسلامي رفته است.  واقعيت آن است كه فشار بر اديان غيررسمي و ادياني كه توسط مسلمانان آن زمان در زمره اهل كتاب شمرده نمي شدند، بر مردم محسوس بود و اين يكي از راهكارها بود. علاوه بر آن، فرقه هاي باطني كه به دين به عنوان چيزي وراي ظواهر مشهود و مناسك و باورها مي نگرسيتند، نه از روي تقيه كه از روي ايمان تبليغ مي كردند كه نفس كردار انسان است كه نزد خداوند مهم است، نه ظواهر و مراسم مذهبي. اما مشكلي كه در آن زمان وجود داشت، عدم درك روح اديان توسط بسياري از مردم بود و چه بسا ظواهري ديگر را جانشين ظواهر دين ديگري مي كردند و يكي را در جمع و جامعه بروز مي دادند و ظواهر و مراسم يكي را در خفاء و خانه شان اظهار مي داشتند؛ مثل مانويان كه پيروان اش پس از قلع و قمع شدن توسط زرتشتيان حكومتي شده در زمان ساسانيان تا ظهور اسلام تا قرن ها چنين بودند. در نقشه مقابل، متدينين وقتي دستخوش رياي مداوم در طول زندگي –بنا بر هر دليلي گشت، رياكاري بخشي از شخصيت مي شود كه مي تواند در تمام گزينش هاي زندگي جلوه كند و اين دقيقاً پديده اي بود كه در آن دوران در ايران زمين و به خصوص خراسان روي داد. شخصي چون مقنع و جنبش هايي چون راونديان، چنان دستخوش ريا شدند كه قضيه اساساً از ظاهر و باطن گذشته بود. راونديان پس از مكري كه عباسيان نسبت به ابومسلم روا داشتند، تصميم گرفتند، همان با آنان كنند كه آنان با ابومسلم كردند. از اين سبب، چنان كه در تواريخ متعدد رفته است، مدعي شدند كه به منصور عباسي به عنوان خداوند شان ايمان آورده اند.  سپس، همه به شهر منصور که در مجاورت کوفه بود و هاشمیه نام داشت آمدند و «گرداگرد قصر او طواف میکردند و میگفتند این کوشک پروردگار ماست. منصور بزرگان ایشان را گرفت و محبوس کرد، دیگران بریختند و از هر جانب جمع آمدند و زندان منصور را بشکستند و محبوسان را بیرون آوردند و روی به منصور نهادند. منصور بیرون آمد و با ایشان حرب کرد».  راوندیان در حقيقت، جماعتی بودند از باورمندان به تناسخ و در ظاهر به خاندان عباسي علاقه میورزیدند،  اما درصدد سست نمودن بنیاد خلافت منصور برآمده بودند و میخواستند انتقام ابومسلم را از او بستانند. چيزي نگذشت كه کاخ خلیفه را محاصره کردند و جان او را در خطر انداختند و چيزي نمانده بود كه کار خلیفه را تمام كنند. در نهايت، گرچه راوندیان به شدت سرکوب شدند، ولی تا مدتی افکار آنها طرفدارانی داشت.

گروهی دیگر از رندانی که علاوه بر با تظاهر به دین، با مرجعیت در دین اسلام، قصد تغییر آن از درون را داشتند، فقهای یهودی بودند. در صدر اسلام و حتی چند قرن نخست فقاهت هیچ جایی در دین اسلام نداشت و قرآن به صراحت می گوید که فتوا از آن خداست و حتی پیامبر نمی تواند فتوا دهد، چه رسد تعدادی ملا (که من در مقالات قبلی ام به آن و تفاوت اش پرداختم). به همراه ترجمه ها و اقتباس های قرون دوم و سوم هجری فقاهت یهودی نیز وارد اسلام شود و به خصوص فقهایی یهودی که تظاهر به اسلام می کردند با وارد ساختن فقاهت به اسلام درصدد برآمدند تا روح اسلام را مسخ و به شریعت یهود بدل کنند. بسیاری نمی دانند، اما در یهودیت این یک اصل است که هر یهودی می تواند تظاهر به دینی دیگر کند، به شرطی که به شریعت یهودی پایبند باشد و آن گاه هنوز یک یهودی است. یهودیت این کار را در تاریخ تنها با اسلام نکرده و با مسیحیت، بابی گری، بهایی گری و هر دین نوظهوری که با استقبال همگانی مواجه می شد، انجام داد. دلیل تأکید تاریخی فقها به شریعت چیزی به جز این نیست، (همچنان که اسلام گرایانی که امروزه توسط موساد پرورش یافته و سازماندهی می شوند، روی یک اصل اتفاق نظر و تأکید دارند: شریعت. البته به اسم شریعت اسلام، اما روح "شریعت یهود". مثلا سنگسار و پرت کردن از ارتفاع هرگز در اسلام نبوده و سنگسار بارها در نص قرآن به صراحت تقبیح شده، اما در تورات و شریعت یهود بر آن تأکید شده است). قرآن و سنت نیز که پس از اسلام ملاک مسلمانان بود، به کتاب (یعنی تورات، انجیل و قرآن) و سنت تغییر یافت و خطرناک تر از همه، تعیین هر چیزی در دین برعهده عده ای گذاشته شد که خود را فقیه و روحانی می نامیدند و حالا این مرجعیت را برای خود قائل بودند که هر نکته ای را به اسلام بیافزایند یا بکاهند، چون فتوای آنان به فراخور زمان و مکان است که تعیین کننده است و بر بقیه مسلمان واجب است که از آرای آنان پیروی کنند! (خواهیم دید دینی که تا بدین حد مسخ شده باشد، تنها با یک "رستاخیز" به معنای دقیق کلمه است، که نجات می یابد و گرنه کارش تمام است).

فقها در قرون بعدی نکته ای دیگر را به نام "جهاد ابتدایی" نیز وارد دین اسلام کردند (چیزی که نه تنها در اسلام نبود، بلکه نزد مشرکان صدر اسلام بود که به زور شمشیر می خواستند تغییر دین دهند و حکم تقیه در اسلام نیز برای همین مواردی صادر شد که دیگران سعی می کردند به زور شمشیر مسلمانان را به دین خود برگردانند و آیات تقیه که در شأن نزول صحابی پیامبر عمار نازل شد، اذعان داشت که خداوند به مکنونات قلبی انسان ها کار دارد و نه اقرارهای زوری و گفت که بیهوده بابت تعصبات دیگران خویشتن را به هلاکت نیافکنید؛ همچون امروز که برخی از کسانی که به دست داعش گرفتار می شوند، از ترس شکنجه و آزار و مرگ بدرستی تقیه کرده و اظهار تغییر دین می کنند؛ در حالی که اینک به غلط تقیه به ریاکاری در دین بدل شده و مراجع دینی و به خصوص پیروان اسلام سیاسی مثل آب خوردن، دروغ می گویند، افترا می زنند و پیمان می شکنند و نامش را نیز تقیه می گذارند که جملگی بر باطل اند) که مختص به فقهای یهودی نبود، بلکه از کج فهمی فقها -به جز اندکی که بدرستی جهاد ابتدایی را در صدر اسلام رد کردند- و حتی مورخان نسبت به جهاد در صدر اسلام ناشی می شد (اساساً ضربه ای که فقها به اسلام زدند، هیچ کافر و مشرکی در طول تاریخ نتوانست بزند؛ مصداق دقیق تعبیر آن خواب پیامبر که دید منبرش را بوزینه ها -نماد تقلید و عمل به ظواهر کارها- اشغال می کنند). در صدر اسلام هیچ کجا پیامبر اسلام به زور نخواست کسی را متدین و مسلمان کند و قرآن به صراحت می گوید: لا اکراه فی الدین. به عبارتی، در دین و پذیرش و انجام آن حتی کراهت جایی ندارد (یعنی حتی با کراهت نباید عملی دینی انجام داد و کاملاً باید از روی میل و خواست قلبی باشد، چه رسد به زور. از آن مسخره تر امروزه تعیین دین و مذهب افراد بر اساس دین و مذهب پدرشان است که اصلاً برخی از شأن نزول آیات مذکور در صدر اسلام مربوط به پدرانی بوده که مسلمان شده بودند و نمی دانستند که فرزندان شان نیز مسلمان به حساب می آیند یا نه و آیه فوق نازل شد و فرزندان بر دین دیگرشان ماندند) چه رسد اجبار (به همین سبب حکم قتل برای مرتد از اسلام جنایت است. آن کسانی در صدر اسلام که پس از مرتد شدن آدم کشتند و فرار کردند پیامبر حکم قتل شان را به سبب آدم کشی شان داد، نه تغییر دین شان؛ همچون داعشی ها که ما امروزه به سبب جنایاتی که مرتکب شدند با آنان می جنگیم و نه به خاطر دین شان، گرچه خودشان اصرار دارند که به سبب دین شان است که چنین جنایاتی می کنند. اساساً خداوند در قرآن به هر کسی که پیرو دین محمد باشد، مسلمان نمی گوید و این دکانی است که در طول تاریخ ما برای خود درست کرده ایم، بلکه به پیروان حقیقی همه ادیان در طول تاریخ مسلمان اطلاق می شود. متأسفانه ما تحریفی را در تعریف لفظ مسلمانی صورت دادیم و بر اساس آن دروغ، احکامی را به نام دین و اسلام به نفع خودمان و به ضرر سایر ادیان صادر کردیم و می کنیم). در صدر اسلام تقریباً در تمامی جنگ ها این کفار و مشرکان بودند که آغازگر جنگ بودند (به استثنای جنگ با یهودیان بنی قریظه که همپیمان پیامبر و مسلمانان مدینه بودند، اما در خفا با مشرکان مکه ساخت و پاخت کرده بودند -طی جنگ احزاب- و در حقیقت خیانت کرده بودند و پیامبر بی درنگ پس از جنگ احزاب سراغ آنان رفت) و مسلمانان طی جنگ یا جهاد از خود دفاع می کردند، اما اگر پس از آغاز جنگ توسط  کفار و مشرکان، مسلمانان پیروز شده و طی کارزار بدان ها دست می یافتند، باز حق کشتن شان را نداشتند و اسیرشان بودند و از حقوق اسراء (و نه آزادگان) برخوردار می بودند. در کنار آن پیامبر اسلام از روی رحمت، عفوی نیز برای آنان قرار داد، که اگر هر یک از اسراء همان موقع مسلمان می شد، عفو می گردید و آزاده ای در زمره مسلمانان دیگر بود. حتی برخی از روی ترس به دروغ مسلمان می شدند، ولی پیامبر نمی گفت که اسلام شما را قبول نداریم، و با وجود این که به وی وحی می شد، به خود اجازه دخالت در مکنونات قلبی افراد را نمی داد و جملگی عفو می شدند. مورخان و فقهای کم سواد با بررسی این عفوها در تاریخ اسلام تصور کردند که با جنگ و جهاد می توان اشخاص را به زور مسلمان کرد و این نتیجه گیری غلط تر را که خون کافر و مشرک مباح است!؟ در حالی که قتل نفس در اسلام قصاص دارد و نه کافر و مشرک و نه هیچ انسانی را نمی توان به جز ارتکاب قتل کشت (به همین سبب در قرآن اجازه جنگ و جهاد با این شرط داده شده است: "با کسانی که با شما جنگ می کنند"، در راه خدا بجنگيد و تعدی مکنيد زيرا خدا تعدی کنندگان را دوست ندارد). شاهد واضح اش نیز این است که در اسلام بر کافر و مشرکی که حتی قبلاً قصد قتل تان را داشتند، وقتی دست یافتید نمی توانید آنان را بکشید، و آنان اسیرتان هستند و از کلیه حقوق اسیر برخوردارند. اگر خون مشرکان و کفار مباح است، پس چرا حتی با دست یافتن بر آنان بعد از جنگ حق کشتن شان در اسلام داده نشده است؟! (اتفاقاً مواردی از این دست در صدر اسلام اتفاق افتاد که من در مطالب قبلی ام به پاره ای از آن ها اشاره کردم). به همین سبب است که قتل نفس در اسلام قصاص دارد (و البته بخشش بهتر است) جدای از این که آن نفس چه عقیده یا دینی دارد. اگر کفار و مشرکان پس از جنگ اسیر می شدند و اظهار مسلمانی می کردند، نسبت به آنچه قبل از آن در صدر اسلام مرتکب شدند مورد عفو قرار می گرفتند، نه این که کافر و مشرک را می توان کشت، مگر این که مسلمان شوند! به عبارتی، مسلمان شدن قانون عفوی بود برای جاهلان عرب و چه بسا جنایاتی که در گذشته و دوران جاهلیت کردند و تنها پس از آن که "به جنگ با مسلمانان" روی آورده بودند (و عمدتاً برای تغییر دین مسلمانان به زور شمشیر)، اما پس از اسلام آوردن تولدی دوباره یافتند، و از این سبب گذشته شان نادیده گرفته شده و بخشیده می شدند، اما اگر مسلمان نمی شدند کسی حق کشتن شان را نداشت و اسیر بودند و دارای همان حقوقی که برای اسرا در اسلام قائل شده است؛ آن هم طی جنگی که به مسلمانان تحمیل شده باشد، نه جنگی که مسلمانان بر علیه کفار و مشرکان یا هر انسانی دیگر آغاز کنند و در آن صورت بنا به قول قرآن مسلمانان "تعدی کننده" خواهند بود که خداوند مسلمانان را از آن برحذر می دارد؛ چه رسد که به خاطر تغییر دادن دین دیگران دست به جنگ و جهاد بزنند!! باری، به بحث اصلی باز گردیم.

شهرها- گرچه پس از فتوحات اسلامي اعراب، شهرهايي كه بدست مسلمانان تغيير يافت و ترقي كرد، به تدريج چهره هاي جديدي نيز يافتند و از ساختارهاي منظم سابق تا حدي به سمت بي نظمي پيش رفتند. البته در شرق و غرب و از شمال تا جنوب تأثير آن يكسان نبود. در شمال آفريقا موجب رشد و توسعه شهرسازي شد. رباط هاي كوچك در مغرب و افريقيه جاي خود را به شهرهاي نوظهور و آباد داد؛ مثل فسطاط، فاس، تاهرت و تونس...؛ اما در مناطقي كه شهرهاي جديد تأسيس نشدند و همان شهرهاي سابق فعال بودند، دوگانگي و چندگانگي در كنار آشفتگي به چشم مي خورد و حتي برخي از اين شهرها رو به زوال رفتند. شهرهايي با كلافي از خانه هاي كوچك با حياط هاي بسته كه درون كوچه ها و گذرگاه هاي مارپيچ با ديوارهاي بلند تنيده بودند؛ البته با بازار و مساجدي بسيار شلوغ و فعال در جوار هم.

تركيب شهر و روستا و قلعت در دوره غزنویان با سراپرده‏ها و خيمه‏ها به علت خصلت ايلياتى هيئت حاكمه تا دورانى بسيار مرسوم است؛ تنوع خيمه‏ها نظر را جلب مى‏كند. علاوه بر «خرگاه» كه خيمه بزرگ شاه و سپهسالار بود، ما واژه‏هاى «سراپرده»، «خيمه»، «شراعى»، «نيم ترك» و «خرپشته» را نيز در بيهقى مى‏يابيم. در ميان شهرها از نيشابور و شادياخ و بلخ و هرات و غزنين و لاهور (لوهور) بيشتر سخن به ميان مى‏آيد و احتمالاً كار آباد سازى محمود و مسعود به ويژه در اين شهرها انجام گرفته بود. بيهقى از سراهاى گرانمايه و كوشك‏هاى بسيار نام مى‏برد؛ مانند: سراى امارات، كوشك محمودى، كوشك سپيد، كوشك عدنانى (يا سراى عدنانى)، كوشك در عبدالاعلى (كه گويا درگاه و مركز ديوان ها بود)، كوشك كهن محمودى (در افغان شال)، كوشك نومسعودى، دوات خانه، سراى محمد، سرايچه خاص، (مسعود براى تعويض لباس به آنجا مى‏رفت)، سراى چاشت خواران، سراى ديلمان، كوشك دولت. واژه «صفه» در نزد بيهقى به معناى عمارت و تالار و نظاير آن هاست و از «صفه تاج»، «صفه بزرگ» و «صفه نائبان» سخن در ميان است. 

بيهقى اطلاعاتى درباره معمارى خانه و شهر در اختیار ما می گذارد. غالباً با واژه‏هايى مانند: رواق، صفّه، خضراء، طارم، قبه، خوازه، خيش خانه، دكان، گنبد، ميدان، باغ، ميدان چوگان، قلعت، چار طاق، سراى، سرايچه، وثاق، جامه خانه، ستورگاه، رباط، دهليز، گلشن، حوض، فواره، ديولاخ، صحن، تنور و غيره روبرو مى‏شويم: رواق جايى بود كه امير از آن مى‏گذشت و وارد سراى مى‏شد و صفه به معناى مطلق عمارت يا تالار است. وقتى قرار مى‏شد يك مكالمه‏اى بين امير و وزيرش انجام گيرد، خواجه به طارم مى‏رفت و امير به خضراء و خواجه براى امير پيغام مى‏فرستاد. قاعدتاً كوشك امارت به دو بخش طارم (قسمت ادارى) و خضراء (قسمت سلطنتى) تقسيم مى‏شد. زيرا خضراء جاى واژه‏هاى گلشن، باغ، ميدان و نظاير آن را نمى‏گيرد. دكان را هم به معانى مختلف مى‏يابيم. گاه در دو سوى پل دكانى مى‏زدند كه بايد محجر پل باشد. گاهى مى‏بينيم كه نديمان و شاعران در انتظار «بار» در دكان درازى نشسته‏اند و وقتى محتشمان مى‏گذرند، آن ها برمى‏خيزند و خدمت مى‏كنند و زمين مى‏بوسند. گاه مى‏بينيم كه امير خود در دكان مى‏نشيند (در ميدان شابهار) لشگر با تعبيه و آلت و عدت از جلويش مى‏گذرد. گاه هم مانند امروز بيهقى دكان را به معناى دكاندارى فريبكارانه به كار مي برد. خوازه مسلماً به معناى طاق نصرت است و اصطلاح خوازه بست غالباً به كار مى‏رود. خيش خانه، آلاچيق مانند، خانه‏هاى تابستانى از شاخ و برگ درخت است كه گویا از درون با كتان مرطوب پوشيده مى‏شد. وقتى مسعود در زمان پدرش خويش خانه‏اى با صورت هاى اليفه و شليفه براى شراب‏خوارى و عيش خویش ساخته بود، براى آن كه پدرش از رازش سر در نياورد، «گچگر» آورد و دستور داد تا صورت ها را گچ بياندازد و بر آن مهره بكشند. روى كتان يا شاخه‏ها كه نمى‏شد نقاشى كرد و سپس گچ كشيد! وثاق به معناى اطاق است. ديولاخ آخورهاى بزرگى بود براى بستن پيل يا شتر به ويژه در قلعت‏هاى نظامى كه تحت نظر كوتوالان (حاكمان قلعه) اداره مى‏شد؛ مانند ديولاخ‏هاى رباط كروان.

از توصيف بيهقى از چند باغ، درجه عشق اشرافيت ايران به گل و گلپرورى ديده مى‏شود. بونصر مشكان گويا صاحب باغ‏هاى گل‏پرورى ممتازى بود كه حتى شاه و وزيران را هوس ديدن مى‏انداخته است. و لذا عجيب نيست كه آن اندازه در ادبيات سامانى و غزنوى از انواع گل ها صحبت مى‏شود يا يكى از شاعران ايام مى‏گويد:

گل نعمتى است، هديه فرستاده از بهشت

 مردم كريمتر شود اندر نعيم گل 

اى گل فروش! گل چه فروشى براى سيم؟

 وز گل عزيزتر چه ستانى به سيم گل؟

شهر غزنين به عنوان مرکز حکومت نیز در دوران محمود و مسعود به يكى از شهرهاى آباد و معتبر بلاد اسلام مبدل شده بود، ولى غارت و آتش سوزى عمدى دوران حمله نابود كننده علاءالدين جهانسوز غورى و سپس غارت لشگريان مغول، اثرى از آن شكوه و جلال بر جاى نگذاشت و غزنه يا غزنين از آن ايام تا روزگار ما روى چنان آبادانى به خود نديد تا آينده براى وى چه ذخيره‏اى باشد.

کشورداری و لشکرکشی- امويان بسيار تحت تأثير كشورداري و لشكركشي روميان بودند و از زمان معاويه سپاه شاميان از نظم و آموزش روميان الگوگيري كرد و در حالي كه تا پيش از آن، هر گاه فراخوان جنگي سر داده مي شد، اعراب عمدتاً كشاورز و بدوي، ابزارآلات كشاورزي و زندگي روزمره را كنار مي گذاشتند و شمشير مي كشيدند، اما معاويه، چون روميان سپاهي منظم و ويژه جنگ ها ترتيب داد كه كارشان، آموزش و تمرين فنون رزمي بود و بابت آن نيز مزد دريافت مي كردند. خيلي زود ظواهر تمدن رومي و بيزانسي بيش از هر چيز ديگري جذب شان كرد و آغازي شد بر كسب ساير جنبه هاي فرهنگ و تمدن شان. در مقابل، در زمان خلفاي عباسي، بيشترين تأثير از فرهنگ و تمدن و كشورداري ايران و ساسانيان بود. از معماري گرفته تا كشورداري، از ادبيات تا تاريخ. گرچه خلفاي عباسي بالاترين مقام حكومتي عباسيان بودند، اما همواره وزيري داشتند كه كارهاي اصلي حكومت و آباداني و كشورداري و نصب و عزل ها با آنان با توصيه هاي آنان بود و خاندان هاي ايراني برمكيان، نوبختيان و شيعيان ايراني و برخي از خاندان ها از خراسان، از آن جمله بودند. در زمان خاندان آل بويه كه كشورداري و قدرت تصميم گيري در قلمرو عباسيان عملاً توسط آنان صورت مي گرفت و خلفاي عباسي به مقامي تشريفاتي بدل شدند. درست است كه لشكريان ساسانيان از اعراب شكست خوردند، همان گونه كه روميان نيز در بسياري از مناطق از سپاهيان عرب شكست خوردند، اما اعراب از هر دو چيزهايي نيز آموختند. تشكيل ارتشي دايمي و منظم را از روميان آموختند و جنگ هاي نامنظم و شبيخون را از ديلميان؛ به خصوص وقتي كه در شمار نفرات و تسلحيات از دشمن بسيار كوچك تر هستيد، چگونه مي توانيد با آنان بجنگيد، مستأصل شان كنيد تا عاقبت بر ايشان پيروز شويد. البته چيزي نگذشت كه ديلميان به سبب شجاعت و لياقتي كه از خود نشان دادند، به فرماندهان سپاهيان خليفه و حكومت هاي مستقل پيراموني آن منسوب شدند. از آنجايي كه آل بويه و آل مسافر از لشكريان ديلمي بهره مي بردند كه خلفاي بغداد را ناتوان ساخته بودند و قدرت رزمي ديلميان برايش غيرقابل انكار بود و به كرّات از آنان شكست خورده بودند، خلفاي عباسي، قومي جديدي را كه در جنگاوري و سلحشوري چيزي از ديلميان كم نداشتند و از نظر نفرات بسيار پرشمارتر بودند، وارد ارتش خليفه اسلامي كرده و سپس گشايشي شدند بر ورود كانون سومي بر عرصه فرهنگ و تمدن اسلامي: فرهنگ و تمدن تركان. تركان از اقوامي بودند كه مرزهاي لشكركشي مسلمانان در غرب به آنان رسيده بود و در ماوراء النهر و حتي ماوراي آن مناطق در خوارزم و سغد در اكثريت بودند كه از دوران طاهريان، دعوت شان به دين اسلام منجر به آن شده بود تا خاندان هايي از آنان اسلام بياورند و بقيه نيز كه تغيير دين نداده بودند، حاضر بودند در ازاي مزدي اندك، به نفع هر كسي شمشير بزنند و سپاهيان ترك در فنون رزمي و بي باكي و لشكركشي و كشورگشايي زبانزد بودند و براي خلفاي بغداد از ديلميان قابل اعتمادتر نشان دادند. اين تحول مهم در زماني كه به دوران دوم خلفاي عباسي موسوم است، روي داد. چيزي نگذشت كه اين تأثير از تركان به فراسوي لشكريان جنگي رفت و آنان به فرماندهان و سپس تر به فرمانرويان سرزمين هايي كه فتح مي كردند، بدل شدند و طولونيان و اخشيديان از اولين دول نيمه مستقل ترك بودند كه در مناطق غربي بلاد اسلامي به قدرت رسيدند و غزنويان نخستين سلسله از اين تركان بودند كه حكومتي مستقل بنا كردند و در شرق بلاد اسلامي به قدرت دست يافتند.

پيرامون نقش ديلميان و تركان در سپاهياني كه از حكومت هاي بلاد اسلامي برمي خاستند، اين را هم بايد افزود كه ديلميان و فرماندهان شان بسيار سركش و رام نشدني بودند و حتي زماني كه اسلام آوردند، يا به شيعه گرايش يافتند يا آن پذيرش دين، تغييري رفتار چنداني را به خصوص در عصيان هاي مستمرشان نگذاشت و هر لحظه اي كه فرصت مي يافتند، سر به طغيان مي گذاشتند و حكومتي مستقل تشكيل مي دادند و اين محدود به ديگر اقوام نيز نبود و حتي زماني كه حكومت در دستان ديلميان از خانواده هاي مختلف بود، مدام در حال گسستن از يكديگر و پيوستن به ديگران و حتي جابجايي هاي مكرر در موازنه هاي قدرت بودند و آن يكي از اصلي ترين دلايل عدم گسترش حكومت آل بويه و سقوط آن در نهايت شد. اما تركان وفاداري بيشتري از خود نشان مي دادند و هم سني مذهب بودند و هم مي دانستند كه چگونه با پيوستن به يكديگر و حتي نوعي ائتلاف، يك حكومت گسترده تر را تشكيل دهند؛ تركان سلجوقي بارزترين شان هستند كه به طريقي كه گذشت بدان مهم دست يافتند و بخش بسيار بزرگتري از سرزمين هاي اسلامي را زير چتر فرماندهان و حكومت هاي ترك و تركمن بردند.

با اين همه، برخلاف آنچه امروزه در بسياري از كتبي كه به فرهنگ و تمدن اسلامي مي پردازند، تأثير تركان هرگز به لشكركشي و تبار سلسله اي از حاكمان ترك نژاد محدود نبود. ترك ها وارثان فرهنگ و تمدني بودند كه در حقيقت حاصل امتزاجي از ادب، فرهنگ، دين و عناصر تمدن هاي مختلف در مناطق "سغد و خوارزم" بود؛ از بودايي، هندي و حتي چيني گرفته تا مانوي و سغدي و از ساساني و اسلامي گرفته تا عربي و فارسي و حتي روسي.

علوم، فنون و فرهنگ، هنر- سرزمين هاي ناحيه سغد و ماوراءالنهر از پيش از اسلام و در زمان ساسانيان، يكي از چهارراه هاي فرهنگ ها و اديان مختلف بود و دين و حتي هنر بودايي و هندي از يك سوي با دين زرتشتي و فرهنگ ساساني از ديگر سوي و عناصري از مناطق آسياي ميانه و چيني به هم مي رسيدند. شغل بازرگاني سغديان نيز موجب سير و سفر و تعامل با جوامع مختلف داشت و آنان را وارثان يك چندفرهنگي كرده بود. اين چند فرهنگي و چند ديني آن مناطق، هم تعصبات و تنگ نظري هايي را كه مانع اصلي در رشد و گسترش علوم، فرهنگ و تمدن اند، ذوب نموده بود و هم آبستن فرهنگ و تمدني جديد شد. 

خوارزم و شرايط ديني، فرهنگي و اجتماعي مناطق حول و حوش اش را نيز بايد در تشكيل اين فرهنگ و تمدن نوظهور بسيار موثر شمرد. خوارزميان از بسياري جهات با سغديان مشترك بودند و همچون آنان بازرگاناني به دور از بسياري از تعصبات رايج آن دوران و متأثر از چندفرهنگي رايج آنجا بودند و زباني مجزا از سغديان داشتند و البته هر دو علاوه بر انتقال عناصر تركي فرهنگ، عناصر ايراني ادب و فرهنگ را نيز بسيار گسترش دادند. چون در اواخر دوره ساسانيان و پس از حمله اعراب، مشعل ادبيات و فرهنگ ايراني راه مشرق و ماوراءالنهر را در پيش گرفت و تا مدت ها قبايل بيابانگرد ترك آن مناطق، از فرهنگ و تمدن ايراني متأثر بودند و با امواج متوالي قبايل ترك و تاتار و مغول بود كه جريان برعكس شد و دوباره از سمت مشرق به سمت سرزمين هاي فلات مركزي ايران نقل مكان كرد.  زمان ظهور اسلام در منطقه، گرايشات زرتشتي در خوارزم بيش از سغد و ماوراءالنهر جريان داشتند و نحوه رها ساختن پيكره مردگان بر سر كوه ها و دخمه هاي آنجا، حكايت از اين واقعيت دارند. در زمان حمله اعراب، سلسله اي با نام فريغونيان بر خوارزم حكومت مي كرد. جالب تر اين كه، خوارزم از نقطه نظر هنر با سغد تفاوت هاي بيشتري داشت و بيشتر از مناطق روسيه و غرب متأثر بود؛ همچنان كه روسيه و مناطقي از اروپاي شرقي نيز اسلام و تمدن نوظهور را عمدتاً از طريق خوارزم مي شناختند.

در حوالي قرن پنجم ميلادي در سرزمين هايي كه مغولان بر آن حكومت مي كردند، مردمي زندگي مي كردند كه در متون چيني از آنان با عنوان «تو-كيو» (ترك) نام برده شده است. در اواسط قرن ششم ميلادي تركان به فرمانروايي بومين از اطاعت مغولان سرپيچي كردند و با حمله به قلمرو مغولان در مناطق شمالي صحراي گوبي، موفق شدند، پس از ساقط كردن شان، امپراطوري تركان را بنا كنند؛ امپراطوري از كوه هاي اورال تا مغولستان. پس از مرگ خاقان بومين، امپراطوري بين جانشينانش به دو قسمت شرقي و غربي تقسيم شد. 

درست مصادف با پيشروي اعراب مسلمان در فلات ايران، در ناحيه سغد و سرزمين هاي ميان رودان نيز تحولات مهمي روي داد. درسال 656 ميلادي امپراطوري چين سرزمين تركان غربي را مورد حمله قرار داد و پس از شكست فرمانرواي تركان (يشبارا خان) حكومت وي را سرنگون كرد، و پس از آن،  حاكمان محلي و زمينداران منطقه، تنها حاكمان واقعي آنجا بودند تا مسلمانان سر رسيدند.

زبان و ادبیات- زبان و ادبيات تركي نيز در تمام جغرافيای مناطق ترك نشين گسترش داشت و از كتيبه هاي كشف شده پيداست كه زباني جا افتاده و زنده و با حال و هواي غنايي و حماسي در آن ديده مي شود. ادبيات ديني نيز در ميان تركان رواج داشت و بسته به اين كه از كدام دين متأثر باشند، از زبان نوشتاري متفاوتي نيز استفاده مي كردند. با رسوخ اسلام فرهنگ و ادب ايراني نيز بين در ميان ادبيات ترك رسوخ كرد؛ عروض و قالب هاي شعر فارسي همچون غزل و قصيده و مثنوي در ادبيات ترك بروز كرد و حتي بعضاً جاي وزن هاي هجايي تركي را گرفت. حتي اسلامي كه تركان مي شناختند، اكثراً اسلامي با واسطه ايرانيان بود. با پراكنده شدن ترك ها در جغرافياي وسيعي از آسيا نشر يافت؛ تركي شرقي با گويش تركي ايغوري و لهجه اي متأثر از آن و تركري غربي با گويش هاي آذري و عثماني كه از اغوز پديدار شدند.  زبان اردو نيز كه محصول تمدن ايراني-اسلامي در هندوستان شناخته مي شود، از عناصر تركي نيز بهره مي برد.    

مدتي بعد كه مناطق سغد و خوارزم آبستن فرهنگ و تمدني جديد شدند كه نخست ادب و فرهنگ دوران سامانيان و غزنويان را شكوفا ساخت و سپس تر در ابعادي وسيع تر و عميق تر، فرهنگ و تمدن سلجوقيان و خوارزميان را خلق كرد كه ديگر نمي شد تأثير عامل فرهنگ و تمدن "ترك" را در آن ناديده گرفت و هويت آن ها ديگر هرگز صرفاً با خصايص اسلامي و ايراني قابل توصيف نيست و عامل ترك از لشكركشي و كشورداري فراتر رفته و به ابعادي وسيع از فرهنگ و تمدن ترك در اين تمدن نوظهور مي رسيد.

سلجوقیان در ایران زمین، نمود عینی امتزاج فرهنگ و تمدن ایرانی و ترکی را به نمایش گذاشتند. جایی که حاکمان ترک با وزیران کاردان ایرانی شیوه ای از کشورداری را به رخ کشیدند. مدارسی که به نام نظامیه (بر گرفته از نام نظام الملک به عنوان موسس آن) ابتدا در بغداد و نیشاپور بنا شدند و سپس به سراسر سرزمین های اسامی و حتی مغرب بلاد اسلامی نیز گسترش یافتند. آنان ظهور هویتی جدیدی از تمدنی را که اسلامی خوانده شد، به جهان معرفی کردند.

پس از حمله مغولان، بسياري از ادبا و شعرا و عرفا به مناطق باقي مانده در حاكميت غزنويان و شمال هند و لاهور و مناطق اطراف كوچ كردند.

مناطقي از ايران زمين نيز كه تحت سيطره سلجوقيان قرار گرفت، به دور از فرهنگ و ادب پارسي نماند. سلجوقيان با وجود تعلق به نژاد ترك و تركمن، فرهنگ ايراني را پذيرفتند و زبان فارسي را به ماوراي نجد گسترش دادند و بدان اعتبار و آبرويي فراتر از گذشته بخشيدند. وزير انديشمند سلجوقيان، خواجه نظام الملك در اين نشر و گسترش فرهنگ و ادب ايراني و ارتقاي دانش به معناي عام، سهمي بزرگ داشت.  خوارزمشاهيان نيز در احياي روابط بين سرزمين اصلي ايران با ماوراء النهر كوشيدند، اما با يورش مغولان ويراني و افت شديد اقتصادي و فرهنگي بود كه عارض شد و گرچه بعدها ماوراءالنهر از زير بار حمله مغول كمر راست كرد و تا حدودي خود را بازيافت، اما ديگر هرگز به آن جايگاه رفيع اعتلاي فرهنگ ايراني-اسلامي-تركي سابق نرسيد.

دوران شكوفايي فرهنگ و تمدن اسلامی- ايراني- تركي آنقدر بارز و مهم بود كه بسياري از محققين از آن به عنوان رنسانس اسلامي ياد كرده اند. اما عدم تداوم آن ترقي و آهسته شدن و حتي توقف آن موجب شد كه بسياري ديگر با احتياط از آن ياد كنند. بعضي عنوان اعصار طلايي و برخي نيز دوران نقره اي را براي شكوفايي تمدن اسلامي درخورتر ديدند و بعضي نيز بدان اكتفاء كردند كه بخشي از دستاوردهاي تمدن اسلامي اگر در كشورهاي اسلامي تداوم نيافت، اما به اروپاي قرون وسطا منتقل شد و در رنسانس اروپا در قرون بعدي تأثيرگذار بود.

Share/Save/Bookmark
 
آدرسهای ما - Follow us

YouTube

 -----

Facebook

----- 

Twitter