English            Latin   

برای دریافت مطالب جدید به این آدرس www.azoh.net  مراجعه فرمایید

Yeni Adresimiz www.azoh.net

New Address www.azoh.net 

گفتنی است این سایت آرشیو مطالب منتشر شده از اسفند 89 تا دی 92 و همچنین از مهر 94 تا شهریور 95 را شامل می شود
 

سیستم مانقورت¬ساز پان ایرانیسم داخل و خارج از ایران (5)- قسمت پنجم

بررسی و تحلیل ساختاری عناصر داستان مانقورت بر اساس حرکت ملی ملت تورک آزربایجان جنوبی

اوجالان ساوالان

تمهید

مانقورت، شاهکاری ادبی

 

مانقورت، به عنوان یک شاهکار ادبی (Literary masterpiece)، داستانی است که قابلیت نقد و تحلیل و بررسی از منظرها و رویکردهای گوناگون دارد. منظرها و رویکردهای مختلفی چون رویکرد تاریخی (Historical approach)، رویکرد روان­شناختی (Psychological approach)، رویکرد جامعه شناختی (Sociological approach)، رویکرد فلسفی (Philosophic approach)،  رویکرد مطالعات فرهنگی و قوم شناسانه (Cultural & Ethnological Studies approach)، رویکرد سیاسی (Political approach)، رویکرد روان­شناسی زبان (Psycholinguistic approach)، رویکرد جامعه شناسی زبان (Sociolinguistic approach)، رویکرد روانکاوی (Psychoanalysis approach)، پدیدارشناسی (Phenomenology)، علم تفسیر (Hermeneutics)، و نیز رویکردهای مهمی چون ساختارگرایی (Structuralism)، ساخت شکنی (Deconstruction)، نشانه شناسی (Semiotics)، پساساختگرایی (Post-structuralism)، تحلیل گفتمان انتقادی (Critical discourse analysis)، نظریّه پسااستعماری (Post- colonial theory) و حتی، با توجه به زن بودن شخصیّت اصلی داستان، نایمان آنا، رویکرد فمینیستی ( Feministic approach) و ... که هر کدام می توانند در بررسی عمیق و دقیق و گستردۀ ابعاد این شاهکار جهانی می توانند مؤثر و ثمربخش باشند.

 

 یکی از مهمترین ویژگیهای شاهکارهای ادبی چندبعدی بودن و منشورگونه بودن آنهاست؛ یعنی متن بدون این که “تک رنگ” و “تک صدا” (Monophonic) باشد و دربند مکتب (School)، جهان بینی و ایدئولوژی خاصی باشد، از دیدگاهها، نظریه ها و جهان بینیهای مختلف قابلیت نگاه و بررسی و تحلیل و تبیین داشته باشد. به بیان دیگر متن به اصطلاح “باز” باشد؛ یعنی پتانسیلیتۀ بازشدن، بسط و بررسی و تحلیل و تفسیر و تبیین از نظرگاههای متنوع را داشته باشد.

 

داستان مانقورت بر خلاف ساختار روایی سادۀ آن، داستانی پرمعنی (Meaningful/ Significal) است و از حیث این که در جهان تورک، موجی از تفکرات و احساسات هویت طلبانۀ اصیل بر مبنای مقولۀ بسیار مهم و حیاتی فلسفی “لزوم بازگشت به اصل”  به پا کرده است، و سبب “نگاه عمیق انسان تورک به وضعیت انسانی خویشتن” شده است، جزو ادبیات پیشتاز، پیشگام، جلودار و آوانگارد (Avant-garde) جهان تورک محسوب می شود. جالب این که گستره و عمق معنا و مفهوم و مضمون این داستان آن قدر بوده است که به جهان تورک منحصر نمانده و اثری جهانی (Universal/ Global literature) شده است، به طوری که  در “کتاب سال” فرانسه، که از طرف و. لاکین (V. Lackhine) چاپ شده و در معرض دید عموم قرار گرفته است، با اقتباس از کتابِ “روزی که دراز می شود و صد سال می گردد” (Gün uzar yüz yıl olur) یا “روزی که بیش از صد سال طول می کشد” (The Day Lasts More Than a Hundred Years) چینگیز  آیتماتوو، “مانقورتیسم” (Mankurtisme/ Mankurtism/ Mankurtizm/ Manqurtism) برای اطلاق به مضمون “تعویض و تغییر هویّت اجتماعی انسان و بیگانه سازی انسان از ریشه های اصیل خودش”، به عنوان یک اصطلاح (Term) در نظام اصطلاح شناسی (Terminology) علمیِ جهان، یعنی در ادبیات، نقد ادبی، سیاست، فلسفه، روان­شناسی، جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی جای خودش را پیدا کرده است (ر.ک. ویکیپدیای تورک). با توجه به آنچه گفته شد و با توجه به این که ملت تورک در کشورهایی مثل روسیه، چین، ایران، اوکراین، ارمنستان، گرجستان، عراق، سوریه، قبرس، یونان و... ، از جمله ما ملت تورک آزربایجان اسیر و برده در دست استعمارگران فارس در ایران و اربابان صلیبی شان در خارج از ایران،  هنوز هم زیر ستم ملی نژادپرستان ضد تورک و در معرض مغزشویی (Brainwashing) دشمنان خونی مکار غدار استعمارگر در جهت ازخودبیگانگی (Alienation) و هضم و جذب و یکسان شدن ((Assimilation در ملل دشمن غالب و استعمارگر و برده ساز و نسل کشی سیاسی (Genocide) و نیز نسل کشی فرهنگی (Ethnocide) و نابودی و هضم کامل هستیم، و به همین جهت تمامی انسانهای تورک ساکن در این کشورها از جمله ما ملت تورک آزربایجان، با شخصیّتهای اصلی داستان مانقورت، هم­ حسی، هم ذات پنداری، این همانی و یکی پنداری (Identify/Identity/ Identification) می کنیم، و خود را و  سرنوشت خود را در آیینۀ این داستان شاهکار و لابلای سطور و کلمات و حوادث و شخصیّتهای این داستان شاهکار می جوییم. از این رو مانقورت را نباید صرفاً “افسانه ای عامیانه” از مقولۀ ادبیات عامیانه (Folk literature) یا ادبیات عامه پسند (Popular literature) تلقی کرد.

 

نکتۀ مهم این است که علوم انسانی، به ویژه ادبیات و داستان و شعر را  نباید، آن چنان که در مملکت گل و بلبل استعمارزدۀ ایران رایج شده است، مقوله ای تفنّنی و تفریحی و “غیرضروی” و به مثابه “چیزی که نان ندارد پس بی ارزش است” تلقی کرد. واقعیت این است که در تاریخ حیات بشر، مبنای بسیاری از جهان بینیها، نگرشهای علمی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و فلسفه ها و حتی علومی که جهان را متحوّل کرده اند و در جوامع دگرگونی اساسی مثبت به وجود آورده اند، ادبیات و داستان و رمان و شعر بوده است. حرکت ملی آزربایجان به عنوان حرکتی پویا و زنده و قدرتمند باید از پدیدۀ مهم ادبیات در جهت رشد و بالندگی ملت تورک آزربایجان و بیدارسازی این ملت و استقلال آزربایجان جنوبی و یکی کردن دو آزربایجان و رساندن این ملت بزرگ و تاریخ ساز اما اسیر و برده شده (؟) به شادی، خوشبختی و سعادت پاینده کمک بگیرد، که خوشبختانه همین کار را هم در قالب ادبیات مقاومت آزربایجان (Defiance Literature of Azerbaijan The)، یعنی مقاومت در مقابل نسل کشی فرهنگی و سیاسی نژادپرستان فارسچی و ایرانچی حاکم  بر ایران و آزربایجان جنوبی در 94 سال اخیر و “ادبیات حسرت آزربایجان” ( The Literature of Nostalgia of Azerbaijan) (حسرت به دلیل جداشدن دو آزربایجان از هم به دست دشمنان استعمارگر روس و فارس و ارمنی و کورد) و امثالهم می کند. 

 

نگاهی کوتاه به تعریف، ماهیت و هدف ادبیات

 

 در بهترین تعاریف ادبیات، آن را از خانوادۀ هنرها (Arts) می شمارند: تعاریفی چون « ادبیّات هنر کلامی است» و یا «ادبیّات کلامی است زیبا، دارای سبک والا که خیال انگیز و عاطفی  است» از بهترین تعاریف ادبیات هستند. “هدف ادبیات” نیز دقیقا همین “تأثیرگذاری بر مخاطبان” (تأثیر بر خوانندگان داستان/ رمان، شنوندگان شعر، تماشاگران نمایش) است. حال این تأثیرگذاری می تواند عاطفی، احساسی و خیال برانگیز باشد، که در این صورت متن ادبی، متنی است زیبا و سرشار از احساس و عاطفه و تخیّل آفریننده اش، که بر اساس ذات و سرشتش که مایه ور از زیبایی، عاطفه، احساس و تخیّل است، بر روح و دل مخاطب خود تأثیر می گذارد؛ احساسات او را بر می انگیزد و تخیّل او را به پرواز درمی آورد. در تعریفهای اخیر عناصر زیبایی، اسلوب یا سبک ، تخیّل و عاطفه که از عناصر ذاتی “هنر” محسوب می­شوند، جزو عناصر ذاتی ادبیّات نیز به شمار می روند. در میان عناصر هنر و ادبیّات، عنصر کلیدی، اصلی، اساسی، بنیادین و محوری “زیبایی” و “جمال” (Beauty/Gözəllik/ Güzellik) است. متن ادبی باید پیش و بیش از همه چیز “زیبا” باشد. زیبایی، اساسی ترین و مهم ترین عنصر همۀ هنرها و از جملۀ آنها ادبیّات است. راز تأثیرگذاری هنر و ادبیّات در همین عنصر زیبایی نهفته است. از دید معناشناختی، زیبایی ادب از گفتار و نوشتار فراتر رفته تمدن، فرهنگ و کلّ زندگی انسان را نیز در بر می­گیرد.از این رو اهتمام به زیبایی آفرینی ادبی در میان یک ملت نشان دهندۀ بالا بودن سطح فرهنگ و تمدن آن ملت است. معیار و شاخص نگاه و بررسی در تلقی این گونه از ادبیات، “زیبایی شناسی” (Aesthetics) است که رویکرد غالب و اصلی ما در این مقاله نیست و ما "عمداً" آن را داخل پرانتز قرار می دهیم. اما در این جا بهتر است این نکته را یادآور شویم که از دیدگاه هنری و زیبایی شناختی، داستان مانقورت، به عنوان یک داستان کوتاه  یا نوول (Short story/ Nouvelle)، هر آنچه که یک داستان هنری کوتاه را در حدّ یک داستان عالی تأثیرگذار ارتقاء می دهد داراست. چینگیز آیتماتوو خود گفته است که مایۀ اولیّه داستان مانقورت را، البته خیلی ساده تر خلاصه تر، از حماسۀ عظیم منظوم هشتصد هزار بیتی “ماناس” (Epic of Manas)، حماسۀ بزرگ تورکان قیرقیز و یکی از بزرگترین حماسه های ملل تورک، گرفته است (English Wikipedia) و آن را با ذوق و قریحه هنری و ادبی و نبوغ معجزه آسایش به صورت این داستان کوتاه حماسی که سرتاپا نوستالژی (Nostalgia)، یعنی “حسرت گذشته” است بازآفرینی کرده است و به زیبایی در قالب یک داستان ضمنی یا اپیزود (Episode) در دل رمان خود جای داده است.

 

مانقورت داستانی بر مبنای نوستالژی

 

عنصر نوستالژی در داستان مانقورت بسیار اساسی، محوری و بنیادین است: حسرت و غم و رنج ناشی از دورشدن انسان تورک از هستی، هویت اصیل تاریخی و حاصل از دست دادن وطن مادری، زبان مادری، پدران و مادران قهرمان و جنگجو و جهانگشا و جهاندار گذشته، افتخارات تاریخی این ملت است. درد انسان تورک، بیشتر از آن که دردی حاصل از پوچی زندگی مدرن و امثال این دردها باشد، دردی هستی شناختی برای از دست دادن وضعیت انسانی برترش در گذشته است. درد غربت انسان تورک، غم غربت، غربت از اصل و نسب، آرزو و اشتیاق سخت و عمیق و گاه غیرعادی انسان تورک برای “بازگشت” (Return/ Dönüş/Geri dönüş/ Qayıdış) به وضعی، وضعیتی، جایی، جایگاهی، هویت و هستی ای از دست رفته و غصب شده” است. همه این تعابیر را می توان به “بهشت گمشده / از دست رفته” یا "خوشبختی از دست رفته" (The lost Paradise) تعبیر کرد. انسان تورک روزگار خوش و خوشبخت و بهشت خود را گم کرده است و آن را در قالب داستانهایی سرشار از حسرت و نوستالژی، مثل “قیزیل آلما”، “آلتین توپ” و مانقورت بازمی نمایاند؛ یا این که “شهریار”ی پیدا می شود و در ایام پیری و دوری از کودکی، در حسرت کودکی و معصومیت از دست رفته و وطن مادری از دست رفتۀ بهشت سان در گذشتۀ دور، در غربت، “حیدر بابا”یی می سراید و حسرتهای اصیل خود را می نالد و بازمی تاباند. باری، آزربایجان، اویغوریستان (دوغو تورکیستان)، کریم (قیریم)، ارمنستان و بخشهایی از گرجستان و بسیاری از سرزمینها در روسیۀ ضدتورک، قیزیل آلماهای تورکان جهان هستند که روح دردمند این ملت بزرگ (پرندۀ دؤنن بای) به خاطر از دست دادن آن قیزیل آلماها مدام در حسرت و ناله است.

 

رویکرد ما در این نوشته       

 

در این نوشته رویکرد ما رویکردی تطبیقی (Comparison approach) بر اساس نگرشهای میان رشته ای (Interdisciplinary)، و تلفیقی از چندین رویکرد، رویکردهایی مثل روان­شناسی ادبیات، جامعه شناسی ادبیات، نقد سیاسی، و شیوه های نقد مثل نقد پسااستعماری و ... بر پایه نشانه شناسی عناصر سازندۀ متن است. ما نباید در بررسی یک اثر ادبی از جنبۀ شناختی (Cognitive) و جهان بینی (Word-view) آن، یعنی وجوه فلسفی (Philosophic)، جهان شناختی (Cosmologic)، هستی شناختی (Ontological)، معرفت شناختی (Epistemological)، انسان شناختی (Anthropologic) و روان­شناختی (Psychological) ادبیّات غافل بمانیم. هنر گونه ای از «شناخت و جهان بینی و نگرش به هستی» است. در تعریف هنر آن را «شناختی عاطفی، دارای جنبۀ عاطفی قوی که بر مخاطب تأثیر گذاشته و او را به شور می آورد» معنی کرده اند (ر.ک. اجمالی از جامعه شناسی هنر، امیرحسین آریان پور، صص65 و 68) . یا به بیانی دیگر «نوعی شناخت واقعیّت است از طریق تجربه، به اتکای فلسفه و جهان بینی خاص با تأکید بر کیفیّت. هنرمند با تأثیرپذیری از واقعیّت عینی و بیرونی، با تأکید بر تصاویر جزئی ذهنی، واقعیّت درونی را تا اندازه ای از واقعیّت بیرونی تجرید می کند و به زبانی کیفی گزارش می دهد» (ر.ک. همان، صص 64-65). با توجّه به این نکتۀ مهم باید تأکید کرد که هدف ادبیّات صرفا تأثیر بر عاطفه و تخیّل مخاطب نیست بلکه تأثیر بر جهان بینی، شناخت و نحوۀ نگرش مخاطب به خدا، انسان، مردم، ملت، قوم، هویت، زبان، زبان مادری، سرزمین مادری، هستی، جهان، اجتماع و امور مهم و اساسی دیگر نیز هست. شاعر و نویسندۀ اصیل و متعهد می کوشد با زبانی عاطفی و بارورشده از تخیّل، جهان بینی و پیام خود را به مخاطب القا کند و نظر او نسبت به امور مهم هستی شناختی تحت تأثیر قرار دهد و بهتر کند. کنشِ تأثیری (Perlocutionary act) ادبیّات در این جا خود را بازمی نمایاند و اهمّیّت ادبیّات از دیدگاه روان شناسی و جامعه شناسی نیز در همین کنش تأثیری آن است. از دیدگاه جامعه شناسی ادبیّات نهادی اجتماعی است و از زبان به عنوان وسیلۀ بیان استفاده می‌کند که آفریدۀ اجتماع است (نظریۀ ادبی، ص 99). هر پدیدۀ ادبی مستلزم سه واقعیّت مهم است: آفریننده (شاعر یا نویسنده داستان یا نمایش نامه)، متن ادبی (شعر، داستان، نمایشنامه) و مخاطبان (جامعه­شناسی ادبیّات، ص9). نهاد ادبیّات اغلب ویژگیها‌یی را که جامعه شناسی امروز از یک نهاد اجتماعی انتظار دارد، دارا است: هدف آن ارضای نیازهای اجتماعی معیّنی است؛ متضمّن ارزشهای نهایی است که اعضای نهاد (شاعر یا نویسنده و مخاطبانشان) در آن مشارکت دارند؛ به تنهایی بر مبنای شبکه‌ای از هنجارها، ارزشها و الگوهای مورد انتظار به حدّ اعلا ساخت و سامان یافته است و آرمانهای این نهاد را بخش عظیمی از اعضای جامعه، چه آنهایی که در آن مشارکت دارند یا ندارند، می‌پذیرند (ر.ک.مبانی جامعه ­شناسی،ص 153).

 

نگاهی به چگونگی تکوین داستان مانقورت بر اساس جامعه شناسی ساخت گرای تکوینی

 

در جامعه شناسی ساختگرای تکوینی (The Sociology of Genetic Structuralism)  دریافت (تفسیر) متن مسئله‌ای است مربوط به انسجام درونی خود متن ادبی امّا تشریح یک متن ادبی، پژوهش در­بارۀ آفرینندۀ فردی و جمعی است که ساختار ذهن حاکم بر اثر، برای او خصلتی کارکردی ودر نتیجه بامعنا دارد (جامعه، فرهنگ و ادبیّات،ص 348). مبتکر رویکرد ساخت گرای تکوینی  “لوسین گلدمن” ، منتقد رومانیایی و ساختگرای مارکسیست (1970-1913 م.) است. نخستین نظام منسجم در جامعه شناسی ادبیات که زادۀ اندیشه های جورج/ گئورگ لوکاچ بود، بعد از جنگ جهانی دوم به دست یکی از پیروان او، لوسین گلدمن، به طور منظم و سیتماتیک به رشتۀ تحریر کشیده شد.  گلدمن نیز مثل مارکسیستهای دیگر اعتقاد داشت که افراد حاملان موقعیتها در نظام اجتماعی اند، ونه  عاملان آزاد (راهنمای نظریۀ ادبی معاصر،ص114). هدف ساختگرای تکوینی گلدمن ایجاد وحدت میان صورت و محتواست. او می کوشد رابطۀ ساخت درونی اثر را با ساخت فکری یا جهان بینی طبقۀ اجتماعی نویسنده یا شاعر بیابد. کشف و توضیح ارتباط ساخت درونی اثر با طبقۀ اجتماعی نویسنده اساس شیوۀ اوست. ساختگرایی تکوینی به کارگیری روش دیالکتیکی در مطالعۀ جوامع و آثار ادبی است؛ یعنی پدیده ها و متون ادبی را با تاریخ بفهمیم و در مقابل این سؤال که حرکت تاریخی را چه کسی می سازد، او بر خلاف اگزیستانسیالیستها، این اندیشه را که متون، آفریده های نبوغ فردی اند، رد می کند و آنها را را مبتنی بر ساختهای ذهنی فرا-فردی به شمار می آورد که به گروهها  وطبقات اجتماعی  خاصی تعلق دارند. او معتقد است که نبوغ فردی نویسنده متن را به وجود نمی آورد بلکه به نظر او ساخت ذهنی طبقاتی اثر را می آفریند ؛یعنی طبقۀ اجتماعی ،صاحب یک نوع جهان بینی است که آن جهان بینی اثر را به وجود می آورد.گروههای اجتماعی در انطباق تصویر ذهنی خویش از جهان،با واقعیت تغییر یابنده ای که در مقابل آنها قرار دارد، به طور مداوم این جهان بینی را ساخته و پرداخته می کنند. این قبیل تصاویر ذهنی معمولاً در خودآگاه عاملان اجتماعی آن به گونه ای اجمالی تحقق می یابند و درک می شوند اما نویسندگان بزرگ می توانند این جهان بینی ها را در قالبی روشن و منسجم متبلور سازند.(ر.ک.نقدادبی،صص 255 و 259 وراهنمای نظریۀ ادبی معاصر، ص114). بر اساس این رویکرد، مانقورت بیشتر از این که ساخته و پرداختۀ ذهن خلاق و نابغۀ چینگیز آیتماتوو باشد، برآیند و نتیجۀ جهان بینی بیدارشده و خودآگاهی فزایندۀ ملت تورک (قیرقیز، قازاق، آزر، تورکمن، اؤزبک و ..) است که درطلیعۀ فروپاشی ایدئولوژی منحوس کمونیسم نژادپرست ضد تورک روسی در اتحاد جماهیر شوروی (الگوی سرکوبگر و انسان خوار لنینیستی- استالینیستی) در سال 1980م.، مانقورت به فکر غالب (Dominant idea) در اندیشه و گفت و گو و زبان روزمره (Everyday Speech) و گفتمان غالب (Dominant discourse) بیدارساز آن ملتها بدل گشته بود. دقیقا مثل امروز که در آستانۀ سقوط ایدئولوژی نژادپرستانه ایرانچی و فارسچی و ضد تورک و ضد آزربایجان و ضد عرب و ضد انسان، تشیع پارسی، یعنی الگوی گفتمانی جمهوری اسلامی ایران، وجه غالب فکری ما هویت طلبان حق طلب تورک نیز در فضای مجازی و رسانه ها و در جامعه، همین "مانقورت" و "مانقورتیسم" است. این گفتمان شرح می دهد که چگونه ایدئولوژی و گفتمان غالب نژادپرست و ضد تورک روس، فارس (ایرانی)، چینی، صلیبی و غیره، ملتهای تورک را در جهت "در خود خفه کردن" و سرکوب (Repression) اندیشمندان جامعه و نابودسازی و تحریف (Distortion)  تاریخ، هویت اصیل، طبیعی و خدادادیشان، زبان مادری شان، ریشه های ملی اصیل (Original national roots) و همۀ ارزشها و داشته های معنوی و فرهنگی شان،  ازخودبیگانه و غریبه (Alienate) می سازند.

 

دیدگاه ساختگرایی تکوینی لوسین گلدمن در باب مکانیزیم تکوین و آفرینش متن ادبی، مثل مانقورت، از این جهت قابل اعتناست که او مثل همه مارکسیستها متن ادبی را حاصل ارتباط بین حال و تاریخ یا بهتر بگوییم دیالکتیک (مکالمۀ) بین اکنون و گذشته می داند.همان گونه که هانس گئورک گادامر ( Hans Georg Gadamer) نویسندۀ آلمانی، شاگرد هایدگر نیز بر آن است که بین گذشته و اکنون دیالکتیک هست. مانقورت نتیجۀ طبیعی دیاکتیک بین گذشتۀ پر از افتخارات و درخشان ملت تورک با اکنون پر از درد انسان تورک است. نتیجۀ این دیالکتیک چیزی جز حسرت گذشته طلایی و باشکوه و نوستالژی و در نتیجه آفرینش داستانهایی مثل مانقورت نخواهدبود.

 

نکتۀ دیگر این که لوسین گلدمن از نقش " ساختهای ذهنی فرا- فردی که به گروهها  وطبقات اجتماعی  خاصی تعلق دارند" در خلق متن ادبی سخن می گوید، و ما بر اساس رویکرد هویت طلبانۀ خودمان به جای " ساختهای ذهنی فرا- فردی گروهها و طبقات اجتماعی خاص"، دوست داریم از تعبیر " ساختهای ذهنی فرا- فردی  قومی و ملی" (ملت تورک) سخن بگوییم. در این باره دو اصطلاح هانس روبرت یاس آلمانی (Hans Robert Jauss)، شاگرد گادامر، روشن ساز است:

 

$11-    الگو یا نمونۀ عالی (Paradigm): چهارچوب دنیای ذهنی که انسانهای هر عصر با معیار و شاخص آن چهارچوب به مسائل می نگرند و بر اساس آن چهارچوبها با مسائل مختلف برخورد می کنند. هرچند یاس این اصطلاح را از فلسفۀ علم تی. اس. کوهن گرفته است و اصل اصطلاح مربوط به "فلسفۀ علم" و علوم تجربی است و نه ادبیات و فلسفه و علوم انسانی، اما می توان با تحویل گرایی مثبت و خلاق (Creative Reductionism) آن را در مطالعات، بررسیها و تحلیلهای علمی مربوط به علوم انسانی نیز به کار برد. اصطلاح "افق روزگار" برای اشاره به همین پارادایم به کار می رود. لازم به ذکر است که افق روزگار یا پارادایم تاریخ مصرف و عمر مفید دارد و در یک روزگار یا عصر، پارادایمی بر ذهنها حاکم می شود و رفته رفته آن پارادایم ضعیف و ضعیف تر شده و پارادایمی نو جایگزین ان می شود و به طرح مسائل و تدوین مفروضات جدید خود می پردازد تا زمانی که تاریخ مصرف و عمر این پارادایم نیز سر برسد. برای مثال پارادایم حاکم بر جامعه علمی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران در سدۀ اخیر، پارادایم نژادپرستانۀ خودشیفتۀ ضد تورک و ضد عرب و "دیگری ستیز" (Anti other/ Xenophobia) ملی گرای افراطی فارس محور/ فارسچی یا ایرانچی است که همان گونه که شاهدیم امروز پارادایم یا گفتمان یا جهان بینی هویت طلبانۀ ممتاز "دیگری دوست" و "انسان دوست" (Philanthropist) و دموکراتیک و طرفدار حقوق بشر برای همۀ آزربایجانی و تورکی جای آن را می گیرد. پیروزی گفتمان ما بر رقیب حتمی و قطعی است و هر چه قدر پان ایرانیستها و پانفارسهای نزادپرست دیگرستیز دست و پا بزنند زیادتر در باتلاقی که خود در این صد سال ساخته اند فروخواهندرفت.  البته این تغییر پارادایم 70 سال پیش و در زمان حکومت ملی آزربایجان به رهبری پیشه وری کبیر قرار بود انجام شود که متأسفانه استعمار صلیبی ضد تورک آمریکا و انگلیس با خیانت روسیه و کمونیستهای فارسگرای ایرانچی مانع آن شدند و تنها گفتمان و پارادایم اومانیستی دموکراتیک ایران را نگذاشتند بیش از "یک سال باشکوه" عمر کند و جلوه سیاسی و اجتماعی داشته باشد.

 

$12-    افق انتظارات (Horizon of expectations): معیارهایی که مخاطبان آثار ادبی برای داوری دربارۀ متون ادبی در هر دورۀ خاص مورد استفاده قرار می دهند. از این منظر معنای هر اثر ادبی، همان پاسخهایی است که اثر به افق انتظار خوانندگانش می دهد. افق انتظار یک خوانندۀ تورک از مانقورت همان است که او بدان پاسخ می دهد. انسان تورک، اسیر در دست نژادپرستان استعمارگر چینی، روسی، فارس و صلیبی که او را به روز سیاه نشانده اند و تمامی سرمایه ها و داشته های مادی و معنوی اش را به نفع ملتهای خود به تاراج می برند و سیستم مانقورتساز برای فرزندان او به راه انداخته اند، در اعماق ذهن و روح دردمند و سرشار از حسرت گذشتۀ خود به دنبال "راه نجات" و "نجات بخش" است. این جاست که مانقورت، که داستانی است که با روح بزرگ، بیداساز، امیدبخش و همیشه و همواره زندۀ ملت تورک (مرغ دؤنن بای) ختم می شود پاسخگوی این نوستالژیها و دردهای اصیل و فطری و انسانی این ملت می شود و به خوبی به این عطش روحی اصیل پاسخ می دهد. از این رو داستان مانقورت را مغتنم می شمارد و در سینه و مغز به عنوان یک نمونۀ عالی و الگوی مثالی مغتنم می شمارد. پس مانقورت، به عنوان یک داستان ادبی، فراتر از ادبیّت ادبیّات (Literariness of literature)، یعنی جوهرۀ ادبی زیبایی شناسانه و هنری ادبیات و  ادبیات بما هو ادبیات، به سطوح بالاتر فلسفی، روانشناختی، جامعه شناختی، سیاسی و فرهنگی نیز اتقا می یابد و پاسخگوی نیازها و انتظارات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، روانشناختی، جامعه شناختی و در یک کلام انسانی انسان تورک در همه جای دنیا (نه فقط در قیرقیزیستان) می شود.    

 

 در بررسی چگونگی تکوین داستان مانقورت، ذهن انسان به دو مفهوم اساسی آلمانی الاصل "روح قومی" (Volksgeist)، یعنی روحيه‌ يا طرزفكر یک قوم یا ملت و "روح زمان" (Zeitgeist)، یعنی روحيه‌ يا طرزفكر يك‌ عصر يا دوره‌ یا زمان خاص‌، معطوف می شود که نخستین بار در حدود سال 1800م. در محافل علمی رایج شد. این همان نظریۀ هیپولیت تن منتقد کلاسیک ادبی است که اثر ادبی را محصول سه عامل نژاد، محیط و زمان می دانست. هرچند مارکسیستها و از جمله گلدمن با مفاهیم انتزاعی(Abstract)، مجرد و معنوی  چون روح قومی (روح ملی) و روح زمان نمی توانند کنار بیایند و در بررسی و تحلیل اثر ادبی به دنبال فکتها و فاکتورهای مادی، ملموس، عینی (Concrete)، انضمامی و حتی جسمی، فیزیکی آن می گردند، من نگارنده، در این موضوع خاص، ادبیات و مانقورت، بیشتر طرفدار طرز فکر غیرمارکسیستی هستم. هرچند بنیاد و پایه و فونداسیون ذهن من در دوران کودکی، کارهای صمد بهرنگی و به ویژه داستانهای کودکانۀ این معلم بزرگ بود و صمد به عنوان اولین معلم معنوی من، ذهن مرا واقع گرا کرد و مدام گوشزد می کرد که در بررسی هر معضل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به دنبال علت یا علتهای واقعی، عینی و ملموس آن است باشم، دربارۀ علت تکوین متن ادبی مثل مانقورت نمی توانم از علل غیرمادی و معنوی دخیل در خلق آن چشم پوشی کنم و چشم خود را به حقایق ذهنی، معنوی، انتزاعی و تجریدی، معقول، مجرد، روحی و متافیزیکی دخیل در آفرینش آن یعنی "روح حساس و خلاق یک نویسندۀ خلاق و بزرگ و دردمند تورک چون چینگیز آیتماتوو و نیز عناصر و حقایق معنوی چون "روح ملی ملت تورک" و "روح زمان و عصر نوشته شدن شاهکاری چون مانقورت" چشم پوشی کنم. بنابراین در بررسی و تحلیل تکوین، پیدایش و خلق متن ادبی نباید استعداد و نبوغ فردی نویسنده ای مثل آیتماتوو را نادیده گرفت و آن را با لجاجت یک ذهن غیرمنعطف مارکسیستی به "آگاهی اجتماعی طبقاتی" همچون "طبقۀ کارگر"، "طبقۀ سرمایه دار" و غیره تقلیل داد. این معنایش تقلیل گرایی است که آفت علم است.

 

"لبخند کثیف" مثالی زنده برای سیستم نژادپرستانۀ استعماری مانقورتساز

 

سیستم بیگانۀ استعماری و پارادایم و گفتمان استعمارگر بیگانه ملت مسلط که حاکم بر سرنوشت و وطن مادری ملتی دیگر می شود، همۀ طبقات اجتماعی آن سیستم در ذات و جوهر و ماهیت با طبقات اجتماعی ملت مقهور و دربند تمایز و تفاوت بنیادین دارند و گرفتار بیماری خودبرتربینی و خودشیفتگی نژادپرستانه نسبت به ملت مقهور استعمارشده و در معرض آسیمیلاسیون هستند. اینجاست که به مفعوم و معنای حقیقی "لبخند کثیف" (Dirty Smile) یک نژادپرست فارس هنگامی که یک تورک شروع به حرف زدن می کند، پی می بریم. بر اساس تحلیل ما از مقولۀ مانقورت و مانقورتسازی، همین "لبخند کثیف یک فارس نژادپرست" به لهجۀ یک تورک، حتی اگر آن تورک در سکوی استادی دانشگاه و بالاتر از آن فارس نشسته باشد و آن فارس از "پایین" و "رو به بالا" آن تورک را نگاه کند و به حرفهای آن تورک گوش کند، از دیدگاه روان شناسی اجتماعی و جامعه شناسی سیاسی، همین لبخند کثیف بر پایه پیامدهای روان شناختی و جامعه شناختی و فرهنگی آن به مثابه "پوست شتر یوان یوانها" و "جزئی مهم و اساسی و بنیادین از سیستم و دستگاه عظیم استعمارگر مانقورتساز" باید تلقی شود. این است معنا و مفهوم حقیقی سیستم مانقورتساز استعماری حاکم بر ایران در 94 سال اخیر. نباید مثل برخی از مانقورتها یا آسیمیله شده ها لبخندهای کثیف فارسهای مریض را به مقوله هایی چون عدم تربیت صحیح خانوادگی و اجتماعی و این مقوله های جزئی گمراه کننده تقلیل داد. موضوع بسیار عمیق تر و اساسی تر از این حرفهاست.

 

پان ایرانیستهای مکار و مانقورتیسم

 

بارها از کمونیستهای مانقورت و پان ایرانیست که در خدمت سیستم استعمارگر پان ایرانیسم بوده و برای مبارزه با ما استقلال طلبان و حق طلبان ملت تورک آزربایجان شمشیر را از رو بسته اند، این گزاره های مکارانه و استعماری را می شنویم: "برای ما کارگرهای پابرهنه اصفهانی و یزدی و کرمانی با کارگرهای پا برهنه های اردبیلی و تبریزی هیچ فرقی ندارند ما طرفدار حقوق انسانی هر دو هستیم و ایران نباید تجزیه شود"!!! در پاسخ باید به این مانقورتها یادآور شویم که اولا درد ما درد کارگر بودن ملت تورک آزربایجان نیست. ای کاش ملت تورک آزربایجان همگی کارگر و مشغول به کار بودند و حداقل حقوق را می گرفتند. درد ملت تورک ما این که سیستم نژادپرست حاکم بر ما "ما را بیکار و گرسنه و محتاج و در به در نگاه می دارد و تمامی معادن و ذخایر غنی روزمینی، زیرزمینی  (معادن طلا و مس و غیره) و همچنین نیروی انسانی و مغزهای متفکر را با ایجاد سیستم موحش مانقورتساز و پوست شتر ایدئولوژیهای پان ایرانیسم، پان فارسیسم، تشیع نژادپرست ضد تورک و ضد عرب فارسی-ایرانی (مذهب مازوخیستی و سادیستی ولایت فقیهی پارسی-ایرانی) و امثالهم به تاراج و غارت و یاغما می برد. "درد ما درد کارگر بودن و مزد کم گرفتن انسانهای ملت تورک آزربایجان" نیست بلکه "بیکاری و فقر شدید و استحمار و استثمار و استعمار مذهبی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی" این ملت دربند است. آری! رژیم منحوس پهلوی ملت تورک ما، پدران و مادران ما را با پروژه های شیطانی و ضدانسانی انگلیس فرموده و ایجاد قحطیهای مصنوعی در آزربایجان، "گرسنه" نگه داشت تا از زور گرسنگی و بدبختی وطن مادریمان آزربایجان را رها کنیم وبه تهران، اصفهان، یزد، کرمان، مشهد و شهرهای فارس نشین دیگر مهاجرت کنیم و در آن کلان شهرها با آموزش و پرورش استعماری و نژادپرستانه و توسط رسانه های دربست در خدمت ایدئولوژی نژادپرستانه ملت فارس و نیز انسانهای خودشیفته و نژادپرست فارس و ایرانچی (از هر ملتی) و نیز مانقورتهای بی هویت، با زور این "سیستم عظیم مانقورتساز دولتی حاکم"، مانقورت ضد تورک و از خودبیگانه و "برده" و نوکر و چاکر فارس شویم، اما این جمهوری شیطانی ایران، از پهلوی هم بدتر بود چون به محض قدرتمندشدن پایه هایش با خون جوانان پاک ملت ما و ملل دیگر ایران، همنژادان افغانی و تاجیک خود را از کشور افغانستان به کلانشهرهایی مثل تهران، مشهد، اصفهان و غیره سرازیر کرد تا "آن نان کارگری" را هم از ملت تورک ما بگیرد و به همنژادان و همزبانان تاجیک افغانی خودش بدهد. برای همین ملت تورک من در تهران و کلانشهرهای دیگر ایران مثل کرج و غیره از زور بیکاری و برای پر کردن شکم خودشان و خانواده شان به اعتیاد یا کارهای خلاف کشیده می شوند و ما می شویم نزاد تورک کثیف و معتاد و خلافکار و فارسهایی که همه امکانات در چنگ انهاست می شوند نژاد برتر و بافرهنگ آریایی ایرانی الاصل! این در حالی است که در اصفهان و به ویژه یزد بیکاری اساسا موضوعیتی ندارد. بیکاری از دهۀ 50 (1350) در یزد ریشه کن شده بود و جوانان تورک اردبیلی که به آن شهر رفته بودند و "دنبال قهوه خانه برای خوردن چای و کشیدن قلیان" می گشتند بعد از کلی گشتن بی نتیجه به دنبال حتی یک قهوه خانه، با این پاسخ عجیب یک یزدی روبه رو شدند: "آقاجان قهوه خانه در جایی پیدا می شود که در آنجا مردم بیکار باشند و برای گذراندن وقتشان به قهوه خانه بروند در یزد که بیکاری وجود ندارد که قهوه خانه ای هم باشد". این حرفها را من از یک انسان موثق و یک شاهد زنده شنیدم. اکنون در اصفهان و یزد علاوه بر این که مردان و پسران در یکی از هزاران کارخانه و شرکت دولتی و غیردولتی کار می کنند، حتی دختران و زنان فارس هم کار می کنند، آیا این با وضعیت ملت تورک من که جوانان سالم و باسواد لیسانس، فوق لیسانس و حتی دکترش به دلیل نبودن هیچ کارخانه و شرکت و محل کاری در شهرهای اردبیل، تبریز، اورمو، زنگان و غیره از زور بیکاری و سرکوفت خانواده و درد و غم ناشی از بی هویتی (حاصل از بیکاری) برای فراموش کردن دردهایشان، دردهای تحیملی و مصنوعی و سیستماتیک و اعمال شده توسط حاکمیت ضد تورک، به دنبال مسکن می گردند و معتاد و زندانی می شوند و زن و خانواده یشان از زور گرسنگی و بدیختی به فحشا و فساد کشیده می شوند، یکی است؟ مسخ شده های مکار و شعارگوی مانقورت کمونیست پان ایرانیست باید و باید به این سؤال پاسخ دهند.

 

 از سوی دیگر هم پهلویها و هم این جمهوری شیطانی، مهاجران کورد را از عراق و سوریه و تورکیه به کل آزربایجان جنوبی و مخصوصا شهرها و روستاهای تورک نشین آزربایجان غربی سرازیر کردند و برای امرار معاش آنها با قاچاق و راههای غیرقانونی دیگر امکانات آفریدند که رفته رفته مدعی و صاحب خانه شوند و ادعای ارضی داشته باشند و جوانان تورک سرباز و درجه دار و افسر ما را در پادگانها و پاسگاهها از دور به گلوله بدوزند و بکشند. در حالی که دولت و حاکمیت ضد تورک جمهوری شیطانی همه مساعی خود را در جهت زندگی بهتر کوردهای مهاجر انجام می دهد ملت تورک ما را کما فی السابق گرسنه نگه می دارد که خانه و کاشانه شان را در اورمو، سلماس، خوی، ماکی، سولدوز، تبریز، اردبیل، زنگان، همدان و غیره به کوردها بفروشند و آوارۀ حاشیۀ تهران و کرج و شهرهای دیگر شوند و توسط سیستم مانقورتساز حاکم خودشان و بچه هایشان مانقورت شوند. پس این سیستم مانقورتساز همان کار یوان یوانها را می کند، منتها به مراتب مدرن تر، برنامه ریزی شده تر، سیستماتیک تر و ضد انسانی تر در مقیاس میلیونها انسان تورک.  پس درد ما و ملت ما بر خلاف آنچه مانقورتها و پانفارسهای ایرانچی مکار می گویند "درد طبقاتی حاصل از سلطۀ سرمایه داری" نیست، بلکه بسیار عمیق تر از این حرفها "درد بیکاری و فقر و فساد و اعتیاد و شستشوی مغزی استعمار مذهبی و سیاسی همه جانبه" پارادایم یا گفتمان یا الگو و سیستم فکری استعمارگر نژادپرست ضد تورک "مانقورتساز" ایرانچی (پان ایرانیست) است.   

 

ادامه دارد.

 

اوجالان ساوالان – شنبه 1394/10/19            2016/01/08

 

 

Share/Save/Bookmark
 
آدرسهای ما - Follow us

YouTube

 -----

Facebook

----- 

Twitter