English            Latin   

برای دریافت مطالب جدید به این آدرس www.azoh.net  مراجعه فرمایید

Yeni Adresimiz www.azoh.net

New Address www.azoh.net 

گفتنی است این سایت آرشیو مطالب منتشر شده از اسفند 89 تا دی 92 و همچنین از مهر 94 تا شهریور 95 را شامل می شود
 

تاریخ تهاجمات و جنایات ارامنه و اسماعیل سیمیتقو، تالیف میرزا ابوالقاسم امین الشرع خویی، به كوشش: علی صدرایی خویی

 

(برای دریافت فایل پی دی اف این کتاب ارزشمند بر روی لینک زیر کلیک نمایید:

http://azoh.info/index.php?option=com_jdownloads&Itemid=27&view=viewdownload&catid=2&cid=2122

)

 

توضیح ضروری

متن زیر بخشی از دست نوشته های مرحوم میرزا ابوالقاسم امین الشرع خویی (متوفی 1348 هـ.ق.) در باب جنایات، خیانات و تهاجمات ارامنه، روسها، آسوریها و اکراد و مستبدین غرب مملکت آزربایجان، به رهبری جلادانی چون مارشیمون، آندرانیک و سیمیتقو و همچنین ستمگری همانند اقبال السلطنه علیه اهالی مسلمان، ترک و مظلوم منطقه است که به کوشش بی دریغ و صمیمی جمعی از فعالین مدنی آزربایجان تهیه، اسکن، تایپ و ادیت شده است.

با توجه به اینکه کتاب حاضر در اواخر عهد امپراطوری قاجار نوشته شده، لذا بهتر آن بود که همراه با تصحیحات و تحشیات لازم منتشر گردد، اما متاسفانه کمبود وقت مانع از انجام این مهم گردید.

امید است که این کتاب ارزشمند بعنوان مجموعه ای از اسناد متقن و شواهد مستند، بصورت شایسته ای مورد توجه مورخین و محقیقن قرار گیرد و چراغی شود برای روشن کردن تاریخ خاموش ملتی که به رغم مظلومیت های هولناکش عموما در آماج تبلیغات مسموم تاریخ نگاران بیگانه وبیمایه قرار گرفته است!

علاقمندان جهت کسب اطلاعات بیشتر می توانند به منبع ذیل مراجعه فرمایند:

مجموعه مجلدات میراث اسلامی، به کوشش رسول جعفریان، جلد دهم،( بخش تاریخ تهاجمات و جنایات ارامنه، اسماعیل سیمیتقو و سردار ماكو در آذربایجان، تالیف میرزا ابوالقاسم امین الشرع خویی، به كوشش علی صدرایی خویی)، قم، کتابخانه حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی (ق)، از صفحه 13 تا صفحه 80 درآمد.

 

فرزاد صمدلی – 05/04/1385

درآمد

نوشته حاضر بخش دیگری از خاطرات امین‌الشرع خویی است. بخشهای اول و دوم و سوم آن در دفتر هفتم و هشتم این مجموعه منتشر شده است.  این بخش اختصاص به گزارش وقایع تهاجمات و جنایات ارامنه و اسماعیل سیمیتقو و سردار ماكو درآزربایجان غربی دارد. این وقایع یكی از حوادث مهم آن منطقه بعد از انقلاب مشروطیت می‌باشد كه در اثنای جنگ جهانی اول درسال 1296 ش- 1297ش (1918م.)  اتفاق افتاده است. وقایع شامل سه بخش است.

1- تهاجم ارامنه: شرح این واقعه چنین است كه آسوریان و ارامنۀ مقیم تركیه كه در اصلاح محلی«جیلو» خوانده می‌شوند در جنگ جهانی اول قصد ضربه زدن به سپاه عثمانی از داخل خاك عثمانی را داشتند . حكومت عثمانی به محض اطلاع از این واقعه گوشمالی سختی به آنها داده و خائین را مجازات می‌نماید. باقی این قوم فرار را بر قرار ترجیح داده و در سال 1915م. در نواحی آزربایجان غربب یعنی اورمیه و سلماس با كمك انسان دوستانه مسلمان مستقر می‌گردند. ولی آنها هوای دیگری در سر داشتند و به محض استقرار در این نواحی به تشكیل قوای نظامی پرداختند و با كمك تسلیحاتی انگلیس و روسیه سپاهی حدود ده هزار نفر تشكیل دادند. با توجه به ضعف حكومت مركزی ایران ارامنه هیچ مانعی در اجرای نقشه‌های خود نمی‌دیدند. به همین جهت  در اسفند سال 1296 ش. (1918م.) اورمیه را اشغال كردند.

كسروی در تاریخ هیجده ساله آزربایجان درباره رفتار ارامنه با مسلمانان در زمان اشغال اورمیه چنین می‌نویسد: « درست 33 روز از اول دعوا گذشته بود،‌ اهالی شهر توی خانه‌ها با هزاران مصائب از بی‌آذوقگی و ناامنی و فقدان خویشان و نزدیكان خزیده و از هیچ جا خبر نداشتند. یك دفعه صبح روز چهارشنبه آخر سال كه در همه ولایات ایران جشن و سرور است، لجام گسیختگان «جیلو یا جلو» به محلات رو آورده و مسیحییان دیگر نیز كه پی بهانه می‌گشتند ،‌ با جیلوها داخل خانه‌ها شده و درها شكسته و پشت بامها را گرفته و بی آنكه از كسی مقاومت ببینند دختران خردسال و بچه‌ها و مردان و زنان را در اطاقها و دهلیزها و پشت بامها هدف گلوله نمودند . واقعا امروز مصیبت عظیمی بوده ،‌ نه پناهگاهی نه مفری، همین كه اهالی این دربند از كوچه یا از پشت بامها به آن دربند فرار می‌كردند پس از ده دقیقه مسیحیان همان دربند را نیز می‌گرفتند و اینها را با آنها در یك جا می‌كشتند. در این قتل عام قریب ده هزار نفر از مسلمانان كشته و به عمامه داران از ملاها و سادات ابقا نكردند و عدۀ زیادی از سادات وعلمای بنام را كشتند . از عمامه داران مشهور كه امروز در خانه‌های خود كشتند:

ملا علی قلی با دوپسرش،‌ میرزا محمود ،‌میرزا عبدالله و عروس او، زن میرزا محمود را نیز روی جنازه شوهرش كشتند ، صدرالعلمای محله علی شهید ،‌ حاج میرعلی اصغر، حاج میر بیوك آقا ،‌ ثقه‌الاسلام ارومی ، آقا میرزا صادق ،‌‌ آقا میرزا ابراهیم مجتهد ، حاجی ملا اسماعیل عیسالو ، كه سرش را گوش اندر گوش بریدند، آقا میرزا جلال روضه خوان مدیر مدرسه جلالیه ، ملا علی روضه خوان معروف به قوجه نوكر، میرزا احمد روضه خوان یورتشاهی ، یك نفر ملا سیف‌ الله نامی كه همیشه می‌گفت اگر مسیحیان به خانه من داخل شوند باید یكی دو نفر بكشم تا كشته شوم همین روز مسیحیان به خانه او داخل شدند و همین كه با او رو برو گردیدند و خواستند با گلوله بزنند ملا سیف الله طپانچه را كشید دو نفر را كشته و بعد مسیحیان او را كشتند.

2- جنایات اسماعیل سیمیتقو: هجوم ارامنه به آزربایجان غربی با كمك نیروهای عثمانی دفع گردید. بعد از آن نیروهای عثمانی چند ماه این منطقه را در تصرف خود داشتند وسازمانی به نام «اتحاد اسلام» برای وحدت میان مسلمانان این منطقه و سرزمین عثمانی ایجاد كردند. با آغاز جنگهای میان عثمانی و دول اروپایی نیروی عثمانی این منطقه را تخلیه كردند. بعد از خروج سپاه عثمانی اسماعیل سیمیتقو كه از پیش نیروهای شورشی چندی را در اختیار داشت، با گسترش و تجدید قوا، شهرهای سلماس و اورمیه را اشغال كرده و طی چند سال مناطق اطراف آن از قبیل خوی، طسوج و ساووجبولاق (مهاباد) را همواره مورد تاخت و تاز خود قرار داد. در این مدت درگیریهای متعددی میان قوای دولتی و نیروهای سیمیتقو رخ داد كه مؤلف همۀ آنها را به تفصیل شرح داده و نیازی به تكرار آنها دراین مقدمه نیست. در اینجا باید افزود كه تاخت و تاز سیمیتقو از سال 1298 شمسی آغاز و پس از شكست او در سال 1301 پایان یافت. او در سال 1309 به دستور رضا خان اعدام شد.

3. جنایات سردار ماكو: در دوران تاخت و تاز سیمیتقو، حفاظت شهر خوی و حومه به ناچار به سردار ماكو مرتضی قلی خان اقبال السلطنه ماكویی فرزند تیمور خان اقبال السلطنه واگذار گردید. مؤلف مظالم و تعدی سپاهیان سردار را در این مدت در خوی به خوبی شرح داده است. باید افزود كه سردار ماكو پس از دستگیری و بازداشت در تبریز در سال 1302 شمسی در زندان تبریز در سن شصت سالگی مرد و حكومت خوانین ماكو پایان یافت. امین‌الشرع كه خود در این وقایع یكی از سران صاحب نفوذ مسلمانان در خوی و سلماس بوده و در مبارزات نیز شركت داشته، در نوشته حاضر بسیاری از جزئیات این جنگها را كه خود شاهد آن بوده ضبط كرده كه در هیچ منبع دیگری ذكر نشده است و از این جهت نوشتۀ وی حائز اهمیت زیادی است.

امید كه انتشار این نوشته بتواند عبرتهایی از تلخیهای سپری شده برای مردم این سرزمین را بازگو نموده و مسلمانان را با توطئه‌های خارجیان كه در گذشته و حال علیه آنان جریان داشته و دارد آشنا سازد.

توضیح اوجالان ساوالان

 در متن نوشته به نظر می رسد که نویسنده از سردار قهرمان تورک عثمانی (علی احسان پاشا) که در حساس ترین زمان و در اوج قتل عام جیلوها (آشوریان/ مسیحیان نسطوری) و ارمنیها به داد ملت تورک آزربایجان در غرب آزربایجان مظلوم رسید و از نسل کشی کامل صلیبی آنها جلوگیری کرد  با نام « الیان پاشا قماندار اردوی ششم» (فرمانده اردوی ششم عثمانی) یاد شده است. در ضمن اسامی اصیل برخی از شهرهای آزربایجان مثل ساووجبولاغ/ ساوجبلاغ نشان می دهد که «مهاباد» نام بعدها جعل شدۀ این شهر تورک نشین است که حاکمیت پهلوی نام شهر را جعل کرده است و نیز نوشته اطلاعات جالبی از جنایات روسها در حق ملت تورک آزربایجان نیز دربردارد. همان گونه است روشنگری مذهبی درخشانی از زبان «بهجت پاشا» عثمانی را نقل می کند که چگونه آزربایجانیهای شیعه را عوض گریه کردن بر حسین (ع) به جنگ و جهاد با صلیبیهای جیلو می خواند که به دخترکان و زنان و خواهران و مادرانشان نیز هیچ رحمی نمی کنند. ذکر خیر نیز از سرداران قشون تورک پناه و اسلام پناه عثمانی چون علی رفعت پاشا و دیگر قهرمانان جهان تورک در آن روزگار شده است. باری خواندن و پخش این متن به راستی وظیفۀ ملّی هر آزربایجانی وطن پرستی است. چون اگر ملت تورک آزربایجان تاریخ خود را به دقت نشناسد و نداند بار دیگر گرفتار همان بلاها و نسل کشیها از جانب عناصر آلت دست صلیبی ارمنی و کورد و پانفارس خواهدشد. دربارۀ ضعف و بی لیاقتی حکومت مرکزی در دفع فتنۀ جیلوها بر اثر خیانت و جنایت جماعت پان ایرانیست ضد تورک، سیاسیون و به اصطلاح دموکراتهای مجلس نشین تهران در مواجهه با جانیان صلیبی که به اطفال شیرخواره و دخترکان و زنان تورک مسلمان نیز رحم نمی کردند و آنها را جلوی توپهای عثمانیها قرار می دادند و تکه تکه می کردند، مطالب بسیار تکان دهنده و بیدارکننده ای در متن هست. دردانگیزترین بخش این نوشته بند زیر است که نشان می دهد چگونه جماعت به اصطلاح روشنفکر ایرانچی و دموکرات آزربایجان تا زمانی که ترس جیلوها و داشناکهای ارمنی در میان بود، به اصل و نسب خود بازگشته ملت تورک آزربایجان را برادر خونی و هم نژاد ملت تورک تورکیه می خواندند و وقتی فتنه و نسل کشی صلیبیان رفع شد، باز نفاق و هزارچهرگی شروع شد و رگ نحس ایرانچی بودن و خواب غفلت با لالایی شوم ایرانچیان ضد تورک ملت تورک آزربایجان را فدای راسیسم ایرانی و گفتمان نحس ایران پارس عاریایی کرد. این چند خط اشک را از چشمهای من سرازیر کردند چرا که این نوشته ها طلیعۀ ظهور رضا پالانی، حاکم شدن پهلوهای ضد تورک بر آزربایجان جنوبی، و به دنبال آن مستعمره شدن آزربایجان توسط ایران و نیز نسل کشی مهیب ملت تورک آزربایجان در سال سیاه 1325 هـ.ش. و به دنبال آن خفت و ذلت و عذاب و نسل کشیهای بعدی است که ملت ما متحمل شدند. به راستی که هر چه امروز می کشیم نتیجۀ غفلت و بی غیرتی و بلکه «خیانت» بزرگ و نابخشودنی تاریخی مانقورتهای به اصطلاح روشنفکرمان  بوده است که خود را به خواب زدند و ملت تورک آزربایجان را هم با خود خواباندند، اما امروز دیگر ورق برگشته است و ما روشنگران ملت تورک آزربایجان با تجربۀ تاریخی گرانقدری که اکنون کسب کرده ایم، هرگز نخواهیم گذاشت ملت تورک آزربایجان دوباره با لالایی شوم مانقورتساز استعمار ایران بخوابد و فجایع صد سال پیش دوباره تکرار شود. قسم می خوریم:

 «باری اهالی مملکت ما هم از ترس گلوله­ های ارامنه و نصاری دامن محبت و دوستی ترکان را محکم گرفته و از نام و نژاد قدیمی خود یادها کرده و افسانه ها می خواندند و اثبات می کردند که ما نیز قدیما از ایل و الوس (اولوس) ترکان بوده و از خاک پاک ترکستان قدیم بوده و هستیم. لیکن بعد از رفتن عثمانلوها آن وقت ورق برگردیده و چه شکایت ها که اظهار کرده و چه نفاق ها که به قالب نزدند».

تاریخ تهاجمات و جنایات ارامنه، اسماعیل سیمیتقو

 

$11-    دربیان بدو ظهور فتنه در ارومیه مابین مسلمانان و نصاری و عواقب كارهای آن سامان

 نخست باید دانست كه مارشیمون نام، رئیس روحانی ملت نصاری، و به زعم خود ایشان از نسل حضرت شمعون ابن‌الصفا بوده كه از حواریین حضرت مسیح است. و این جماعت چندان به این شخص معتقد بودند كه وی را از همه چیز آگاه و بر همۀ سرائر و واقعیات پنهانی و غیر پنهانی عالم خبردار می‌دانستند و گمان داشتند كه ایشان در هر حال و كاری بوده باشند و هر كجا هستند بر مارشمون جزءاً و كلاً پوشیده نبوده و وی بر حال و ضمیر هر احدی از آنها دانا و بینا است.

وحقیر وی را در خوی بدیدم و به دیدنش برفتم. شخصی بود خوش سیما و سفید چهره و آثار ریاضت كثیر از بشره‌اش هویدا بود. و مانند درویش‌ها بر سرش چهل تاری بر روی تاج پیچیده داشت. و می‌گفتند كه اغلب اوقات خود را به ریاضت و ترك حیوانات واربعینیات می‌گذرانید و خود مدعی بود كه در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی-علیه‌السلام- آن حضرت با نصاری عهد و پیمانی بسته و جزیه‌ای بر ایشان نهاده و همان عهدنامه در جلد آهو با خط كوفی مخصوص، كه كاتب علی امیر‌المؤمنین (علیه السلام) نوشته هم در دست و مخزن در كلیسان بزرگ ایشان موجود است.

و از قدیم‌الایام جمع كثیری از نصاری در صفحات ارومیه سكنی داشته و تابع دولت ایران بودند و هكذا در خسرو آباد سلماس كه قصبه‌ای بود همۀ اهلش نصرانی بودند ودر آنجا امریكایی‌ها كلیسای بزرگی بنا نهاده و در آن كلیسا ناقوس آویخته و پیانو كه به اصطلاح ما ارغنون گویند هم درآن كلیسا آورده و مكتب خانۀ بسیار ممتازی به راه انداخته بودند و همیشه جمعی از خوانین فرنگ در خدمت انگلیسیها و تعلیم اطفال نصاری مراقبت تمام را داشتند و حضرات مسیحی‌ها اعنی پور و توستانی های ایشان ذكر و عبادت را با ارغنون می‌نمایند،‌ همچنانچه صوفیه و عامه نیز در حین ذكر و عبادت را با ارغنون می‌نمایند،‌ همچنانكه صوفیه و عامه نیز در حین ذكر جلی دف و دایه و صورنا می‌نوازند .

بعد از آمدن روس‌ها به ایران حقیقتا مسیحی‌های جان تازه‌ای پیدا كرده و جسارتی خارج از اندازه یافته بودند . چه در عالم خیال دیگر مملكت را مخصوص خودشان می‌پنداشتند و از آنجایی كه بالخصوص این جماعت خاج پرست عموما مردمان عاقل و در امور دنیا بصیرت و جدیت و فعالیتی را دارا هستند. لهذا جماعت نصاری و ارمنی با وجود بینونت مذهب و مخالفت ملیتی كه دارند اظهار اتحاد كرده و دست به دست داده و هر دو گروه به منزله یك گروه شده بودند . با وجودی كه اختلاف مذهبی در میان این دو گروه بسیار است و هر یك دیگری را بر باطل می‌دانند . بر خلاف مسلمانان كه از برای خودشان چندین مذاهب ومسالك مختلفه درست كرده و ابدا با همدیگر ملاحظه جنبش و اتحاد اسلامی (138 الف) نكرده و از منافع اتفاق و اتحاد پیوسته بی‌نصیب و بی بهره مانده‌اند . و از  این جهت ذلیل و زبون‌ترین اهل عالم واقع شده و هیچ وقت نمی‌توانند كه كاری از پیش ببردند . کانه این فقره در حقیقت سوء القضائی است که در حق اسلامیان از اول به قلم قضا رفته است. چه حسا منافع اتفاق و دست به دست دادن را در خارجه‌ها در این جزء زمان می‌بینیم . و با همه این‌ها باز در مواقع این صفت نفاق همچون سرافعی از سینه اسلامیان نمودار می‌شود و كارها به فوت می‌رود و شعر را:

دولت همه  ز اتفاق خیزد        بی دولتی از نفاق خیزد

همه در سینه حفظ كرده لیكن در موقع عمل كردن دست قضا چشمها را بر بسته و به مضمون آن عمل نمی‌نماییم و این نیست مگر به مخالفت قلم تقدیر با تدبیر .

2- حمایت روسها از ارامنه

باری حضرات (ارامنه ) با این حالت همی بودند. تا آنگاه كه حادثه مشروطه شدن و انقلابات دولت روسیه را شنفته و دیدند كه خود روس‌ها هم دو فرقه شده بعضی بالشویك و برخی بلشویكی اتخاذ نمودند . و بلشویك همان طرفداران دولت و پادشاه می‌باشند به خلاف بالشویك كه جماعت ملی وخواهان مشروطیت سلطنت بودند و مشروطه را مبنی بر چهار ركن می‌دانند چنانچه مشروطه خواهان ایران وعثمانی نیز همان كلمه را می‌گویند. اولا حریت، دویم مواسات و مساوات،‌ سیم اخوت، ‌چهارم معدلت و انصاف. لیكن روسها از بس كه در زمان نیكلای و سلطنت مستبده دچار مشقت و فشار شده بودند، همین كه در این دوره خود را مخلوع اللسان وبی مؤاخذه یافتند دیگر به عوالم حریت و مساوات و شفقت تمام دل داده، اولا بنا را به ارتقاع كلیه مذاهب و اركان و ادیان گذاشته وثانیا مساوات را به درجه‌ای توسعه بدادند كه عموم مخلوقات باید در اموال و اعراض كلیهً مساوی و یكرنگ بشوند . (139 الف )  چنانچه ده سر حیوان مثلا یا ده سگ نرینه پشت سر یك ماده سگی می‌دوند و بر ایشان بحثی و باسی نیست میگویند باید نوع انسان هم همینطور بوده باشد و هكذا اموال هم باید ما بین عامه اولاد آدم بالمساوات تقسیم بشود . زیرا كه اولاد بشرهمگی حكم اخوت را با همدیگر دارند پس باید آنچه را كه میان این برادران سبب نزاع و مخاصمه می‌شود برداریم واین سبب اختلاف عمده چهار فقره است:

اولا اختلاف مذهبی،‌ دویم اختلاف ثروت و فقر كه یكی دولتمند و دیگری محتاج است. سیم بینونت در املاك كه یكی مالك ده هزار زرع از زمین و دیگری محتاج زیر یك سقف است. چهارم اختلاف سرحدات دول،‌ باید آن هم برداشته شود . همه جا ملك خدا و یكسان است.

پس مبنی براین خیالات فاسده كه مجددا روح مزدك را مردم به رحمت ذكر كرده و به مسلك او پناه می‌برند.- اعاذ الله منه جمیع المسلمین - .صالداتهای روس كه در ایران بودند كم كم رعب صاحب منصبان را از دل بیرون كرده و بنای فساد كاری می‌گذاشتند چندان كه در میان بازار بزرگ خوی صالدات نانجیب عیال صاحب منصب خود را در بغل كشیده و هر چند خواست از دست آن نانجیب رها شود ممكن نشد. چندان كه درمیان ملاء عام زن را بی عصمت نموده و پردۀ‌ ناموسش را درمیان هزاران نفر رهگذر آشكارا بدرید .

باری پس از آنكه قشون روس كه در ایران به صاخلوی آورده بودند بنای نافرمانی و بالشویكی گذاشته از رشت و قزوین و زنجان و اردبیل و سلطان آباد كرمانشاه و غیر اینها متصل خبر می‌رسید  كه بازارها را غارت  كرده و می‌سوزانند تا آنگاه كه نوبت به  خوی برسید و جمعی از همان شورشیان به جانب خوی ( 139 ب)‌ بیامدند.

قریب بیست روز قبل از وقوع  قضیۀ‌، برادُن نام قونسول روس به حاجی نظم السلطنۀ افشاركه در آن تاریخ حكومت خوی را داشت در محفل حضور حقیر از (طریق) كاتب و منشی خودشان محرمانه پیغام داده بودند، ‌كه من در عالم دوستی و صداقت خیلی محرمانه به شما اطلاع می‌دهم، ‌آگاه باشید كه یك بولق جدید قوشون چند روزه به خوی خواهند آمد . و آنها بالشویك هستند و دكاكین را غارت كرده و خواهند سوخت، شما به اهالی اخبار بدهید به قدرالمقدور اشیاء و دكاكین را یا به خانه‌ها و یا به كاروانسراها تحویل بدهند و خیلی مختصر محض صورتی در دكاكین اشیایی بگذراند تا تمامی اموال ایشان تاراج نرود.

و آقای حكمران همان شبانه به وكلای اصناف وتجار اخبار بدادند . وبعضی به همین اخبار عمل كرده ،‌اكثرا مال را به خانه‌ها كشیده ولی برخی با همه این تفصیل بدبختانه از تاخیر افتادن این قضیه جسارت پیدا كرده، ‌محض طمع، (جنسها را ) مجددا از خانه‌ها و كاروانسرای‌ها كشیده به دكان می‌برند همانا حق خواسته بود كه بر آنها خسارتی وارد آید . «اذا جاء القدرعمی البصر» فرموده‌اند.

در بیستم شهر صفر شب اربعین، اولا روس‌ها در بازار چند تیر گلوله انداخته و به این بهانه به چهار سو و بازار سراسر قراول گماشته،‌ صاحبان دكاكین را نیز از بازار راسته بیرون می‌نمایند. مردم به خیال اینكه به راستی به جهت محافظت راسته بازار قراولها گماشته‌اند در كمال اطمینان دكانها را بسته به منازل خود می‌آیند. آن گاه از اول شب صالدات دكاكین را یك به یك شكسته آنچه را كه ممكن داشتند از پول نقد و اموال نفیسه از فاسونیا ومادام وماهوت و غیره توپ كشیده، و در بغل می‌بردند و آنچه را كه نمی‌بردند در میان چهار سو می‌ریخته، ‌می‌گفتند: برادران بیایید (140 الف) ببرید پس مسلمانها هم دامن همت و مردانگی را بر كمر زده با برادران روسشان دست بدست داده اموال مردم را در آن انقلاب بركتف وبغل گرفته می‌كشیدند چند آنكه از آن همه بازار یك دكان ناشكسته سلامت باقی نگذاشتند .

بر این هم اكتفا نكرده بنزین را كه جوهر نفت است با آلت مخصوص به هر طرف بازار پاشیده بعد از آن یك گلوله به جایی می‌زدند از همانجا آتش می‌گرفت. و این جماعت نانجیب در ممالك خود، روسیه هم به همین قرار عمل كرده تمامی مغازه‌ها و دكانها را غارت كرده و بسوختند. و در این موقع انقلابات و فتنه روسیه، قشون بالشویک بر سر بادکوبه (باکو/ باکی) هجوم کرده و بعد از جنگ و جوشی برمسلمانان آن صفحه مستولی شده، چندین هزار مسلمانان را بر خاك هلاك ریختند و بعد از آنها جماعت ارامنه نیز استیلا یافته و كردند آنچه را كه در تاریخها نشان داده نشده است.

شخصی ایرانی در همان فتنه  در بادكوبه بوده و پای شكسته و پریشان حال خود را به خوی برسانید . وی حكایت می‌كرد: كه ما قریب سیصدنفر ایرانی در كاروانسرایی منزل داشتیم كه جمع كثیری از فدایی‌ها(ی ارمنی ) بر سر وقت ما ریخته و ما را لخت كرده،‌هر چه داشتیم از پول و ساعت واسباب ،‌همه را گرفته پس ما را به یظمیه (احتمالا همان نظمیه است.)در آوردند و بعد از استنطاق، رخت و پَخت ما را هم از ما گرفته و از نظمیه بیرون آورده،‌ گفتند حالا شما باید به قوتئیه‌ای(؟) كه نزدیك دریا منزلگاه داشتند بروید تا از آنجا بلیت آزادی به شما داده و مرخص بنمایند. ما به خیال اینكه حقیقتا در قوتئیه به ما بلیط آزادی خواهند داد رو به آنجا شب همی رفتیم ولیكن تفنگچیان فدایی از یمن(یمین) و یسار ما دو جرگه همی آمدند چون در میان باغات كه سر راه ما بود رسیدیم در آن بین یك مرتبه فدایی‌ها بر ما شلیك كرده و جماعت را مانند برگ بید بر زمین بر زیر همدیگر بریختند. می‌گفت چند فقره تفنگها را فشنگ كرده مجددا احتیاطا شلیك كردند چند آنكه دوازده تیر گلوله بر بدن من رسید(ه) بود وتمام استخوان ساق را خرد خرد كرده بودند.

پس ارمنی‌ها هورایی كشیده برفتند . و به فاصلۀ ربع ساعتی دیدم اتومبیلی آمده چون به نزدیك اجساد كشتگان رسیدند ایستاده و پیاده از حال آنها یك یك تفتیش همی كردند معلوم شد كه انگلیس‌ها بودند آمده‌اند تا ببینند كه اگر كسی نمرده وی را به جثه خانه برده مفاتحه بنمایند . از آن همه جماعت، ‌چهار نفر نمرده بودیم ما را با خود حمل كرده و به مریضخانه بردند و دو نفر از ما هم در مریضخانه فوت شده دونفر از آن سیصد نفر صحت یافتیم ولی پایش(پایم) شكست(ه) و سقط شده بود این بود. وضع رفتار بی‌رحمانۀ‌ ارامنه و روسها با جماعت مسلمانان . رب انصرنا علی القوم الكافرین .

بحمدالله حالا كه سال چهلم هجری است اهالی روسیه در گرسنگی و پریشانی به حالتی افتاده‌اند كه از قرار اخبارات قازئت نویسان همدیگر را می‌خورند از حیوانات از سگ و گربه و اسب و استر هیچ باقی نگذاشته‌اند و همه را خورده دیگر گوشت همدیگر را میل می‌كنند واستخوانهای پوشیده را از زیر خاك بیرون آورده آنها را آرد كرد مصرف می‌نمایند . – اعوذ بالله من غضب الله وسخطه - من لا یرحم لا یرحم  و ارحم ترحم(-) فرمود‌ه‌اند .

و حقیقتا روسها در روی زمین آتش ظلم و فساد را مبتدی شدند كه در هیچ تاریخی نشان داده نشده و تا هزار سال از خاطرها محو و فراموش نخواهد شد.

بالحمله چون روسها بعد از خلع نیكالای كه امپراتور روسیه بود و مشروطه شدن دولت لشكر خود را كه در ممالك ایران داشتند مراجعت دادند و در حین مراجعت به خاك خودشان محض شیطنت و ایقاع فساد آنچه را كه می‌توانستند از اسلحه وتوپخانه و مهمات عسكریه همه را به نصرانی‌ها و ارمنی‌ها بفروختند . زیرا كه اگر می‌خواستند ببرند در سرحد جلفا هم مسلمانهای قفقاز وهم ارامنه ایروان و نخجوان اسلحه را از دست صالدات گرفته ضبط می‌كردند از این  جهت هر قدر كه می‌توانستند به مسیحی‌های ایران فروخته وپولش را گرفته،‌ غنیمت می‌دانستند.(140 ب) و از آن طرف هم آمریكایی‌ها نیز از پول دادن واعانت كردن در حق ایشان فروگذاری و مضایقه نمی‌كردند.

و این دو فقره اعنی اسلجه (غلط املائی است، اسلحه درست است) روسها و پول آمریكایی‌ها سبب طغیان و سركشی جماعت ارامنه ونصارا گردید . و از این طرف هم دولت ایران اولا  بواسطۀ انقلابات مشروطیت و وقوع جنگها به كلی از قورخانه  و اسلحه خانه خالی گردیده، ‌و ثانیا نفوذ روسها در ایران و پولتیكهای ایشان به كلی دولت را از پای انداخته  بجز اسم بلا رسمی چیزی از آثار وعلائم استقلال دولت باقی نمانده بود.

معلوم است دولتی كه شش سال در تحت نفوذ و فشار چنان دشمن قوی پنجه عمر بكند ضعف حالش به چه درجه خواهد رسید. علاوه بر این كه خود داخله ایران در انقلابات مشروطه واستبداد قبل از آمدن روس، قریب هفت سال بود كه اهل ایران اتصالا به پیكره همدیگر زده ومهمات دولتی رامصرف می‌نمودند و بعد از آمدن روسها هم آنچه را در تبریز از توپهای اتریشی به دستشان آمد همه را پر از سرب آب شده، ‌كرده و از كار انداخته بودند و هكذا در خوی و اورمیه قم‌قلاص توپ‌ها را در آورد و توپ را سقط كرده بودند. این بود كه نصرانی‌ها و ارامنه مشغول تشكیلات عسكریه گردیده و اكثر صاحب منصبان ایشان هم صاحب منصبان روس بودند.

3- دستور حكومت تبریز مبنی بر خلع سلاح ارامنه و سقوط اورمیه

در این بین كه این‌ها منتظر وقوع بهانه‌ای بودند . حكومت محلیۀ تبریز استعداد آنها را حد این درجه نپنداشته و به حكومت خوی و اورمیه امر بدادند كه از نصرانی‌ها و ارمنی‌ها خلع سلاح كرده شود. چون حكومت خوی از ماكو بوده وخود قوت وقدرتی علاوه بر دولت داشت . وانگهی نفوس نصاری در خوی بسیار نبودند كه بتوانند با حكومت طرف شوند. لاجرم حكومت خوی همه آنها را در كاروانسرای بیرون شهر جمع كرده و فورا دور ایشان را گرفته به سهولت خلع اسلحه نمودند ( 141 الف)‌ بر خلاف حكومت ارومیه كه به مجرد شروع به خلع اسلحه فتنه خوابیده را بیدار كرده و یك مرتبه بدون ایكه استعدادی و طاقت مقاومتی فراهم بیاورند اسباب آشفتگی وجنگ وجدل را به دست خودشان بر پا نمودند زیرا كه در آن حین حكومت محلیه قریب دویست، سیصد نفر از قزاقی كه از خود اورمیه تشكیل داده و قزاقخانه‌ای در آنجا بنا نهاده بودند و نیز قدری از سوارۀ قراچه داغی كه به یك پول نمی‌ارزیدند همین استعداد را داشته بیشتر قوه و استعدادی نداشتند. غافل از اینكه استعداد نصاری بالغ بر ده بیست هزار بوده، ‌با این حالت شروع به خلع سلاح می‌نمایند واهالی ارومیه نیز به یاری حكومت محلیه بر خاسته . یكروز یكصد یا دویست قبضه تفنگ از دست نصرانی‌ها می‌گیرند. لیكن بعد از آن نصرانی‌ها به امر حكومت تمكین را اطاعت نكرده بلكه دست گشوده با مسلمانها جنگ درگرفت ویك روز مسلمانها در قبال آنها تحمل می‌نمایند ولی بیچاره مسلمان که هنوز  از فشار روس خلاص شده و چندان سلاحی و قورخانه‌ای جمع ناكرده طاقت توپهای نصرانی‌ها را بر نیاورده روز دویم بر مسلمانها غلبه جسته وقشون دولتی هم از قزاق وقراجه داغی قدری به محاربه برخاستند اما قراجه داغی به فوریت فرار را بر قرار اختیار می‌نمایند وقزاق هم رئیسشان كشته شده بعد از مقتول شدن جمعی از صاحب منصبان و افراد  نظامی در محاصره افتادند و نصرانی‌ها شهر اورمیه و اكثر دهات را تسخیر نمودند و با نفوس اسلام دست بی‌رحمی باز كرده هر كجا كه دست می‌یافتند قتل وغارت همی كردند و تحقیقا از اهل اورمیه مندرجا از اول فتنه تا آخرش سی چهل هزار نفوس اسلام را تلف کردند.

این بنده تقریبا شش، هفت ماه بعد از (141 ب) وقوع این قضایای ناگوار با چند نفر از آقایان به ارومیه برفتم و در سر راه از ساعتلو به آن طرف تخمینا پانزده جنازه دیدم در سر راه در زیر پای عابر وماره افتاده و خشكیده بودند.  و بی غسل و تكفین و تدفین همان طور مانده بودند و از لباس همگی از مسلمانان بودند و از اهل همان دهات اطراف بودند واحدی از اسلام در فكر تدفین آنها نبود.

الحاصل چون كار قتل وغرت وخرابی اورمیه بپرداختند آنگاه مارشیمون به همراهی پطروس كه فرمانده نصاری وسردار ایشان بود وبولكونوك روسی وقریب دو سه هزار از سواره و پیاده باطنطنۀ تمام عازم سلماس شده و در آمدن،‌ مخصوصا خود ولشكریانش از میان شهر دلمقان از آن دروازه داخل شده و از دروازۀ ‌خسروآباد به در می‌شوند كه ببیند از جهت اهالی مانعی و دافعی است یا نه.

وچون در سلماس عمدۀ نظرشان با اسماعیل آقای رئیس ایل شكاك مقصور بود زیرا كه غیر از او در مقابل خود حریفی و سنگ زیر پایی نمی‌دانستند و لهذا مارشیمون راست به خسروآباد رفته و بنا گذاشته كه با تدبیرات پولتیكی اسماعیل آقا سیمیتقو را اسیر دام و به خویشتن رام كرده آن وقت به آسانی از میانش بر دارد و همین كه وی را برداشت،‌ دیگر درمقابل حریفی و سركشی نمی‌یافت و این معنی مؤدی بر كشته شدن خود جمع  کثیری از كسانش گردید چنانچه در این بیان آتی الذكر گفته خواهد شد بحول الله تعالی.

4 -  شرح حال اسماعیل آقا سیمیتقو

(146 الف ) در بیان حسب ونسب اسماعیل آقای شكاك و تفصیل حوادث واقعه فیمابین اسماعیل آقا و ارامنه  و نصارای آن سامان و قضیۀ وقوع قتل مارشیمون و كسانش به امر حضرت یزدان.

اولا باید دانست كه اسماعیل آقا پسر محمد آقا و وی پسر علی خان رئیس ایل شكاك است و این آقایان شكاك در میان اكراد در نجابت و دلیری امتیاز و اشتهار مخصوص را حایزند و اینها را كردها توردم می‌نامند و توردم در اصطلاح خودشان آقازاده وشاهزاده می‌باشد وعلی خان تا اواخر سلطنت ناصرالدین شاه عمر كرده در آن اواخر به جهتی حكام سلماس كه هر یك وجه تعارف  گزافی را كیسه می‌دوختند و علی خان نتوانست كیسۀ‌ ایشان را پر نماید وی را با و نظر دولت یاغی قلم داده و بعد از چندین لشكركشی  و سربازكشی و مایه گذاری وی را با زنش،‌ حمایل خانم گرفته به تبریز برده و در آنجا حبس نظری کردند تا عمرشان به اخر برسید و تبریز وفات کردند. هکذا برادر بزرگش جعفر آقا را به حیله و تدبیر و عهد و پیمان در زمان نظام السلطنه به تبریز برده و علی الغفله وی را به تیر تفنگ به قتل رسانیدند.

و هكذا در زمان حكومت ظفرالسلطنه که یک همچو کیسه بزرگی دوخته بود پدرش محمد آقا را و خود همین اسماعیل آقا را که آن وقتها هنوز کوچک بود . خواستند، گرفته زنجیر بنمایند و تفصیلی واقع شد که ما از ذکر اجمال آن قضیه در این مقام ناگزیریم.

در زمان حکومت نظام السلطنه مافی كه حكومت خوی و ارومیه هر دو را به شاهزاده ظفرالسلطنه موكول داشته بودند و این ظفر السلطنه از جمله شاهزادگان گول بی مغز و متكبر و متفرعن می‌بود به نحوی كه هیچ وقت به لفظ من گفتم تكلم نكردی بلكه ما فرمودیم می‌گفت و ما چنین كردیم. از غایت تكبر و تجبر گاهی وی افعال واقوال احمقانه صادر می‌شد .

باری هنگامی كه شاهزاده در سلماس اردو كرده و با معیت ضرغام المك افشار و میرزا علی خان ناظم العلوم در قصبه بودند . روزی تدبیری كرده و اسماعیل آقای كاردار را با محمد آقای شكاك و پسرانش جعفرآقا و اسماعیل آقا به دارالحكومه احضار كرده و دستخطی به میرزا علی خان ناظم العلوم نوشته می‌دهد. مبنی بر اینكه بر حسب حكم والاحضرت شاهزاده اولاد محمد آقای شكاك باید چندی در توقیف بمانند و قرار می‌دهد که ضرغام المك با چند نفر تفنگچی در بالاخانه كه مشرف به طنابی آقایان بوده منتظر بوده در موقع طنابی را به تیر تفنگ تهدید كرده و امان فرار كردن ندهد و خود شاهزاده در بالاخانه نشسته پس میرزاعلی خان دست خط را به حضرات قرائت می‌نماید و به مجرد استماع لفظ توقیف، كوردها پا شده و هر یك، یكی از حاضران را وقایهً و سپر خود قرار داده و از طنابی خارج شده راهی به پشت بام پیدا كرده و خود را از بام به كوچه پرت كرده بدر می‌روند و كردهای كاردار و شكاك در كوچه با همدیگر بنای تیر اندازی گذاشته، همین كه صدای تنگ‌ها از داخل و خارج بلند می‌شود . شاهزاده  در بالاخانه تحمل نیاورده و از دیوار به خانۀ‌ پیرزنی افتاده و در آن خانه مخفی  گردیده بود و این فقره هم یكی از اسباب وحشت و رمیدگی حضرات بود .

 و لذا این جماعت نسبت به دولت مانند آهوی وحشی همیشه در ترس و بیم بوده و ابداً به وعده و نوید دولتیان هم اعتماد  واعتقاد نداشتند چه از دولت غیر از بدی چیزی ندیده بودند . اگر از دولت فرار می‌كردند . ( 146 ب)  ناچار آنها را یاغی و طاغی به قلم داده و دولت را به تنبیه  و سیاست ایشان وادار می‌كند و چون نزدیك می‌رفتند، خوف جان داشتند و سبب این مسئله نوبد مگر طمع حکام جائر ایران . و می توان گفت که آنها هم حق داشتند چه دولت از هر یك وجه هنگفتی به عنوان وجه تقدیمی گرفته و روانه می‌كرد و آن هم می‌خواست دو مقابل از مردم دریافت بنماید.

باری محل سكنای این جماعت از قدیم الایام دره ‌ایست كه آن را چهریق نامند و در آن دره، قلعه و دژیست كه واقع شده و پادشاهان گذشته در آن محل كه سر حد دولت عثمانی است این قلعه را از سنگ و آجر خیلی محكم ساخته‌اند و این قلعه تقریبا در سه فرسخی سلماس واقع شده و آخر آن دره از یك طرف منتهی به خاك عثمانی شده و از جانب دیگر یك شعبه‌اش هم منتهی به صومای و برادوست كه هم ملك ایران است می‌رسد و راهی كه به جانب سلماس می‌رسد و آن را اوچ تپه‌لر نامند راهی است در غایت سختی، زیرا كه همه جا كوه را رو به بالا باید رفت و راهی دارد كه دو نفر سواره معاً از آن راه نمی‌گذرند و تا ساری‌داش(سردشت) كه نهایت كوه است همه جا رو به بالاست و از آنجا سراشیب می‌شود به خاك عثمانی . و قعله چهریق در میان كریوۀ بزرگی است و اطرافش كوه‌ها و دره‌های سنگلاخ است و قدیم قریب هجده پارچه ده در آن دره‌ها،‌ همه دهات كرد بودند كه اكراد در آن دهات زراعت می‌كردند و آن دهات را غالبا دولت به تیول همین خوانین شكاك داده بود واهالی همه آن دهات و ایلاتی که در ان دوره سکنی دارند همگی حنفی مذهب و كمی شافعی هم دارند .

 واین قلعۀ چهریق (147 الف) بواسطۀ رزانت و استحكامش گاهی مقصران خیلی سخت را دولت در آن قلعه حبس می‌كرده است از آن جمله میرزاعلی محمد باب رامدت یكسال در آن قلعه حبس نموده‌اند ، در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه و بعد از یكسال حبس وی را بدار كشیده و یك دسته سرباز تیر باران می‌نمایند و در این اوقات ایالت آزربایجان با شاهزاده مؤیدالدوله مرحوم حمزه میرزا بوده است.

باری اسماعیل آقا در اول امر چندان ریاست و ابواب جمعی نداشت و از ایلش یا الله ( تقریبا )‍ چهل، پنجاه سواره بیرون میكرد و مخصوصا خود را به سردار ماكویی اقبال السلطنه بسته می‌داشت چنانچه سابقا در محاربات قشون ماكو بوده و جزء كسان سردار همی بود بعد از آمدن روسها،‌ ایشان تمامی دهات قوتور و دهات صومای و برادوست را هم به اسماعیل آقا سپردند و مدتی ماهی چهار هزار تومان نقد به عنوان مواجب از گمرك گرفته قنسول به اسماعیل آقا می داد که این سرحددار بوده و چهل نفر سواره ابوبجمعی(ابوابجمعی) دارد و از خود قنسول معادل ششصد،‌ هفتصد قبضه تفنگ پنج تیر اعلاء‌ به حیله گرفته و پس نداد . وعاقبت به ایشان هم تمرد و گردنكشی اظهار می‌كرد دو مرتبه بالای چهریق قزاق فرستادند و مبالغی از قزاق را كشته، شكسته برگشتند  و در اوائل امر كه هنوز بر روسها یاغی نشده بود در خوی بود و اهل و عیالش را هم آورده بود علی الغفله روس‌ها اطراف منزلش را گرفته وی را دستگیر نمودند و به تفلیس فرستادند از آنجا هم فرار كرده دوباره به ایران به محل نشیمن خود بیامد وهنگامی كه خلیل پاشا به سلماس آمد،‌ اسماعیل آقا سیمیتقو هم در میان ایشان رفته و با روسها جنگهای مردانه‌ای می‌كرد.

5- قتل مارشیمون توسط اسماعیل آقا سمتیقو

پس برگردیم بر سر تاریخ و گوییم چون ماشیمون(مارشیمون) در سلماس در خسرو آباد قرار گرفت، ‌به اهالی سلماس پیغام كرد كه اگر اطاعت ما نكنید و از اوامر ما سركشی كنید هر آینه سلماس را از اورمیه بدتر خراب می‌نماییم و چون غیر از اسماعیل آقا دیگر از كسی احتشامی نداشت بنا داشت كه اسماعیل آقا را به تدبیر و غدر و حیله دستگیر كرده، ‌آن وقت به تمام مقصود نایل آید. و لذا به نزد اسماعیل آقا رسولی فرستاده و اظهار مهر و محبت می‌كند كه من مشتاق دیدار وی هستم یا ایشان بیایند خسروآباد و یا به من وقت بدهند تا من به ملاقات ایشان درآیم و بعضی مطالب لازمه هم دارم ضمنا صحبت بنمائیم .

اسماعیل آقا پس فردای آن روز با قریب یكصد نفر از سوارۀ زبده از چهریق آمده در كهنه شهر در خانۀ تیمور آقا كهنه شهری منزل می‌كند . چنانچه منزلگاهش در كهنه شهر غالبا در منزل تیمور آقا بوده است . پس با كمال مهر و محبت پیغام می‌دهد كه من اینجا منتظر قدوم حضرت مارشیمون آمده‌ام ، تشریف بیاورید تا ملاقات و مقالات حاصل آید. پس مارشیمون صاف و ساده و خون گرفته به خیال اینكه این كرد وحشی را با دغلهای پولتیكی فریفته بنماید،‌ خود و برادرش كه طبیب بود و بولكونوك روسی كه فرمانده قشون ایشان بوده در درشكه نشسته با ابهت و جلال تمام قریب صد و پنجاه نفر سواره که لباس قزاقی پوشیده بودند، می‌آیند . غافل از اینكه صاحب خانه دستور مهمان كشی را كاملا به كسان خود داده، همین كه داخل می شوند تا در خانه تیمور آقا و با کمال عشق و شفق با اسماعیل آقا دست به دست داده مشغول صحبت می‌شوند ولی كسان اسماعیل آقا سیمیتقو كه هر یك افعی زمانند در پهلوی همان خانه مكانی جسته وهمگی در آن محل دَمَرو افتاده و آن جماعت را كه در جلو در خانه مكان وسیعی ایستاده و صف كشیده بودند به نشانه گرفته منتظر فرمانی نشسته‌اند . و این جماعت ابدا آنها را نمی‌دیدند زیرا كه دمرو افتاده و دراز كشیده خود را پنهان كرده‌اند.

بعد از آنكه مذاكرات ختم شد، مهمانها بر خاسته و با اسماعیل آقا دست به دست داده، بیرون می‌آیند كه سوار درشكه بشوند به مجرد خروج ایشان در خانه را بسته اسماعیل آقا در بالای در بامی بوده است، خودش با تیمور آقا به فوریت بر آن بام بر آمده و مارشیمون و بولكونوك را به نشانه گرفته، همین كه تفنگ اسماعیل آقا باز می‌شود یك مرتبه تفنگها را شلیك كرده و مانند برگ كه از درخت بریزد، ‌جماعت همگی یكباره روی هم می‌ریزند و از آن جماعت بجز چند نفری كه فرار می‌كنند، كسی متخلص نشده بود. خود تیمور آقا می‌گفت عجب‌تر اینكه ده دقیقه نگذشته بود كه من دیدم تمامی این جماعت را لخت و عریان كرده همه چیزشان را كوردها تاراج نمودند .

باری اسماعیل آقا بعد از وقوع قضیه بر می‌گردد و از همان روز آتش جنگ بالا می‌گیرد . زیرا  كه نصرانی‌ها هم آمده كهنه شهر را محاصره كرده آن بیچاره‌ها را بعضی كشته و برخی اهل وعیال ویلان ونالان به جانب سلماس فرار می‌نمایند.

بعد از وقوع این واقعیات دولت به مقام دفع فساد نصاری و ارامنه بر آمده بر حسب تلگرافات حاجی محتشم السلطنه كه ایالت مركز با او بود از جانب مرند و خوی آنچه را كه می‌توانستند از سرباز خوی و فوج مرند ومردم چریك از یكانات و غیره ( 148 ب) جماعتی فراهم آورده، ‌به سلماس برفتند و از آن طرف هم سردار ارشد قراجه داغی از سمت تسوج مامور شده و یك دو فقره با حضرات زد وخوردی كرده . عاقبت ارشد یك توپ هم از دست داده، فرار نمود و چون قشون خوی و مرند شكست ارشد و فرار كردن آنها را شنیدند اگر چه سلماس را از نصرانی‌ها گرفته بودند،‌ باز تحمل ضرب و شصت آن جماعت را نیاورده شبانه فرار نمودند و در حین فرار این قشون كه به مجرد تهدید و اولتیماتومی از بولكونوك و پتروس، رئیس نصاری قرار نگرفته،‌ فرار اختیار كردند . بیچاره اهالی سلماس، فلك زدگان در آن حالت در اضطراب و قلق شدید بیفتادند وزنان محترمه سرو پای برهنه از سلماس و كهنه شهر رو به جانب خوی فرار می‌نمایند. چه، می‌دانستند كه همین كه نصرانی‌ها وارد سلماس شدند ،‌ دیگر کسی را فرار كردن نگذارند.

و از قضایای عجیبه آن شب سرما و دمۀ بی موقعی واقع شده وبارندگی زیاد شد و این زن وبچۀ ویلان سرگردان پا پیاده، رو به جانب خوی همی دویدند و سواره‌های بی‌رحم و بی‌انصاف، اقلا نمی‌خواستند كه آنها را هم به هر نحو است زیر دست خود گرفته بیاورند بلكه غالبا زیر پای اسب گذاشته بی‌شرمانه فرار می‌نموده‌اند از شدت گل ولای و سردی هوای و دمه آن شب را ما بین خوی وسلماس چندین نفوس از زن و بچه  تلف گردیدند. و حال آنكه لازم بود كه این قشون فراری اقلا این بیچاره اهالی بی دست و پا را هم با خود برداشته به هر نحوی بود نجات بدهند (149ب ) .

بعد معلوم گردید كه جماعت نصارا تا فردا ظهری جسارت كرده به دلمقان (دیلمان) داخل نشده بودند و بی‌سبب این قشون بی‌انتظام وحشی ما بی‌چاره اهالی را وحشت انداخته و درمیان گل ولای پریشان گذاشته،‌ در كمال بی‌غیرتی و نامردی هر كسی سر خود را بر داشته فرار می‌كردند بعد از دوسه روز كه جماعتی از خوی اسباب تجهیز و تكفین با خودشان برده و آن فلك زده‌ها را كه در بیابان افتاده، تلف شده بودند ،‌ دفن می‌كردند. شخصی حكایت می‌كرد كه از زیر چرخهای درشكه جنازۀ زنی بیرون آمد كه گل و لای رویش را تمام گرفته بود.

6- مهاجرت پرویز خان سلماس بد(به) خوی و در گذشت وی

و اما قضایا و فجایعی كه در این موقع تاریك بر مرحوم پرویزخان- طاب ثراه- وارد گردیده بود آن است كه آن بی‌چاره كه از جملۀ ابدال مرتاضان رجال بودند در قریۀ صدقیان نیم فرسخی سلماس از پدر و جد سكونت داشتند . در این موقع استیلای نصاری و تشنگی ایشان به خون ریزی از مسلمانان  بالخصوص از علماء‌ و رؤسای اسلام،‌ به عوض خون مارشیمون مسیحی خونش برزند(بریزند). خان  چون هجوم ایشان را دیده و خود را با اهل و عیال در چهار موجۀ حوادث انقلاب یافته ناچار دست از خانه ولانه و همه اسباب خانه حتی كتابخانه‌ای كه داشت بركشیده و به مجرد اهل و عیال سوار درشكه و تاشقه شده و از صدقیان حركت می‌نمایند در موقعی  كه تفنگچیان مسلمان آن ده را تخلیه كرده و  ارامنه و نصاری ده را از چهار طرف هدف تیر قرار داده و شدیدا بمباران كرده بودند. خودشان می‌فرمودند كه اقلا  دو هزار گلوله پشت فایتون و تاشقه‌های ما بینداختند . به عنایت حق ومحافظت ایزد منان از میان آن همه آتش سوزان به سلامت بیرون شده و وارد خوی گردیدند و در محله شهر خانه‌ای كرایه كرده، برخی در آنجا بوده و مدتی با حاجی نصرت لشكر به قریه قوردل رفته و می‌گذرانیدند.

بعد از مراجعت اولا فرزند جوان صالحش خسروخان که حقیقتا جوانی بسیار صالح و ریاضت کش بود به مرض حمای رایجه در گذشته و یک ماهی نکشید که نوه جوان ناکامش شریف الدین به مرض مذکور فوت گردید .

آن روزها این بنده با ایشان ملاقات كرده و اظهار تسلیت و تعزیتی نمود(م). فرمود فلانی شریف‌الدین از ناحیۀ احوالش آثار رشد و سعادت و خداپرستی و عبادت پیدا و هویدا بود از این جهت از مفارقت وی متألم شدم ولی چون مطابق قضای الهی امری رفته، شاكر و صابر باید بود. بالجمله مدت قلیلی یك ماه ونیم یا بیشتر نكشید كه خود آن مرحوم هم به مرض منحوس مبتلا شده و جان به جان آفرین بسپردند . رحمه الله علیه،‌ لمؤلفه فی قصیده:

یا واثقاً بطویل العمر و الأمل                             اِیاك و الدهران الدهران ذوعلل

لا تغتر و بنعیم صفوه كدر                                  كناقع السم ممزوجاً من العسل

تبغی البقاء‌ بدهر لا بقاءله                                و تستطیل و عیش الدهر لم یطل

ولی الشباب و حل الشیب نازلۀ                                 مبشرا بدنوه الحادث بطل

تؤمل العیش من بعد المشیب فقد                            افنیت صفوك فی ایامك الاول

و العمر تجری كجری اللیل منحدراً                 و لا محاله لمن فی الارض مرتحل

أراك فی سكرات الموت مستكراً                          و لو رفعت الی قرنٍ من الدخل

تری المنیه أفنت كل ذی نسب                              من الأحبۀ و الاعمام و الخول

ما اهون العیش من بعد الذی لقیت                      آل الرسول من الازعار و السفل

بالجمله مقبرۀ آن مرحوم امام‌زادۀ‌ واقعه ما بین شهر و محله معروفه می‌باشد.

گویا مدفن مرحوم میرزا عبدالكریم زنجانی كه رایض الدینش می‌گویند همانجا بوده باشد.

(میرزا عبدالكریم زنجانی ملقب به  رایض الدین و متخلص به اعجوبه ،‌متوفای 1299 ق . مدفون در بقعۀ ذهبیۀ خوی . او متجاوز از چهل اثر به فارسی در عرفان از خود بر جای گذاشته كه اغلب به چاپ رسیده  است برای شرح حال وی به عرفا و حكمای استان زنجان تالیف « كریم نیرومند محقق»‌ ص 221- 228 مراجعه شود ) همانجا بوده باشد.

7- جنایات ارامنه در ارومیه و سلماس

در بیان احوالات اهالی اورمیه وسلماس و سر گذشت آن بیچارگان  بعد از فرار قشون دولت و وقوع قتل و غارت بر مسلمانان.

  پس از آنكه اردوی دولت از سلماس شبانه فرار نمودند و ارشد قراجه داغی هم پیشتر از همه به سمت كوهی فرار كرده و یكباره تمامی صفحات سلماس و ارومیه از برای جماعت فدایی (ارمنی) ونصاری مستخلص گردید. جماعت نصاری كه به سبب قضیۀ قتل مارشیمون و چندین جماعت از نفوسشان دل سوخته وچون مردم افعی گزنیده (گزیده) برخود می‌پیچیدند و فرصت انتقامی می‌جستند ناگاه چنین فرصتی بدست آورده،‌ دست ستمكاری از آستین به خصومت بدر كرده و شیشه انتقام از نیام كینه جویی بر آهیختند. گویی ابر بلا خیمۀ خونین خود را بر بالای آن دو شهر بر افروخته و پلنگ تیز دندان اجل دندانهای خونریز خویش را به هم سوده تگرگ مرگ باریدن گرفت و آتش قتل و غارت مشتعل گردیده اولا نگذاشتند احدی از قصبه خارج شود مگر اشخاصی كه قبلا تا ورود ایشان بیرون شده بودند و دروازه‌ها را با تفنگچی مضبوط كرده و آنگاه دست به قتل و قتال و غصب اموال و هتک( 149ب) استار (دختران و زنان) و اعراض برگشودند در خانه‌ها و مسجد‌ها و بیغوله‌ها و پشت بامها حتی در تون حمامها هر كه را كه دیدند به قتلش می‌رساندند و بعضی را اسیر وار برده در راه خسرو آباد و یا خود آنجا به قتل می‌رساندند.

مسلم است جماعتی مانند جیلوها كه وحشی‌تر و شریرترین مردمند، زیرا كه وحشت و جسارت كرد را با بی رحمی و شقاوت، ارمنی ها جمع كرده و چنین جماعتی بعد از این اتفاقات با مسلمان بی‌چاره بی دست و پا از قبیل تاجر و اصناف و ملا و زن و بچه چه ستمی خواهند كرد به عینه مانند گرگی كه در رمۀ گوسفندان بیفتد و چنگال آهنین به خون آنها بیازد و جمع كثیری از مسلمانان به خیال اینکه شاید حرمت مسجد را ملاحظه كنند،‌ پناه به مسجد برده و مسجد پر میشود از پیر وبرنا وزن ومرد و وضیع و شریف جمع كثیری در آنجا خزیده می‌شوند.

نصرانی‌های بی‌رحم محض اینكه یك یك كشتن،‌ اسباب معطلی نشود به حكم پتروس مسترالیوز را آورده در صحن مسجد می‌گذارند . آنگاه آن جماعت را مانند برگ خزان كه از درختان می‌ریزد بر روی هم می‌ریختند و مسجد را جیحونی از خون قرار بدادند و عرصه‌گاه عاشورایی از نو به ظهور در آوردند چه جانهای عزیز را كه با گلولۀ مسترالیوز و تفنگ سوراخ سوراخ بنمودند و چه بدنهای لطیف را كه با شمشیر و قمه قطعه قطعه بكردند.

از شخص موثقی مسموع افتاد كه كه ملا عبدالكریم مافی از علمای سلماس را را گرفته و در راه خسرو آباد برده سرش را بر زیر سنگ بزرگی نهاده و دو نفر با قمه از یمین و یسار ایستاده و آنگاه به طریقی كه در شیعه رسم است در عاشورا سرش را با قمه می زنند شاحسی(شاخسی) واخسی و حسن حسین گفته با قمه بر سر آن بیچاره همی زدند  و سر وبدنش را ریزه ریزه كردند و آخوند دیگری را كه ملا محمد فاضل نام داشت در پشت بام گرفته بعد از هفده گلوله بدنش را اربا اربا بند از بند جدا نمودند و آن همه رابه عوض (150الف)خون مارشیمون عمل می كردند .

اسماعیل آقای شكاك خونی ایشان بود . چون زورشان به ایشان نمی رسید، انتقامش را از فلك زدگان و بی گناهان اورمیه و سلماس می كشیدند به خیال اینكه اسلام، اسلام است اعم از سنی  و یا شیعه و وحشیگری و شقاوت آن جماعت را از اینجا قیاس باید گرفت . بقول شاعر:

بكشتند در بلخ آهنگرِی             گرفتند در شهر ری رویگری

رعیت خاك به سر ایران همیشه لگدكوب وپایمال خویش وبیگانه بوده و می شوند تا كی خداوند منتقم كینه خواه، انتقام این یك مشت بی‌جرم و گناه را از وحشیان داخلی وخارجی گرفته، از چنگال نكال ایشان برهاند.

بعد از وقوع این قضایا به یك سال شخصی حكایت كرد كه روز عاشورایی در دلمقان (دیلمان - دیلمقان) در همان مسجد مشغول عزاداری بودیم و گروهی انبوه از زن و مرد حضور داشتند ناگاه فرشی از مسجد از كثرت ازدحام حركتی كرده و به قدر یك چارك به گودی فرونشست . مردم از این معنی در تشویش افتاده واز سبب فرو رفتگی تفحص و تجسس نمودند. معلوم گردید كه زیر حصیر به قدر یك وجب خاك ریخته و زیر خاك همه اجساد كشتگاه است و به همان وضع طبیعی كه افتانده‌اند پهلوی همدیگر همان جور خوابانیده و بر روی ایشان خاكی را انباشته‌اند،‌ دیگر معلوم نشد كه همان نصرانی‌ها اینجور كرده‌اند یا عثمانی ها.(مقصود دفن مسلمانان است) بعد از ورود فرصت تدفین نیافته و همانجور با مستر الیوز (اسلحه تیربار- اسلحه مسلسل) پهلوی هم خوابیده اند بر رویشان خاك ریزی كرده و حصیر را بر روی خاك انداخته‌اند.  می‌گفت:‌ بعضی زنهای جوان بلوزوك (بیلزیک= قولباق به ترکی یا همان دست بند) و دست بند طلا در دستشان همانطور در زیر خاك كرده بودند و بعضی بچه اش هم در پهلوی مادر افتاده و از جملۀ‌اشخاصی كه در آن اموات شناخته شده بود مرحوم حاجی میرزا احمد حمزه‌كندی- رحمه الله علیه- بوده كه از علمای محترمین آنجا بودند.

و به همین قرار جمیع كثیری هم در منزل مرحوم (150 ب) حاجی محسن آقای امام جمعه - رحمة الله علیه- پناهنده شده و در همانجا همه را اناثاً و ذكورا  به قتل رسانیدند و عیال خود آن مرحوم كه مرضی مزمن داشت هم در میان بستر بیماری به تیر گلوله در گذشت و خود او هم اسیر گرفته، به خسروآباد می‌بردند. خودش حكایت می‌كرد كه ما سه نفر اسیر بودیم، چون قدری راه برفتیم، دیدم تفنگی باز شده و یكی بیفتاد و چند قدمی رفته بودیم كه آن یكی را هم از پشت سر بزدند این دفعه كه دیگر نوبت من بود  دیدم (یک نفر) دكتری داشتند آن دكتر مرا می‌شناخت وی با ما تصادف كرده و مرا بشناخت پس از دست اشرار گرفته و با خود سوار اسبم كرده و به خسرو آباد برد و در منزل خود به من اكرام زیاد بكرد ومحض رعایت خاطر من به یكی از اسرای اسلام گوسفندی بداد تا ذبحش كرد و به جهت من طعام پختند و بعضی از زنان اسلام كه در آن خانه بودند و به اسیری گرفتار شده، من از ایشان هم شفاعت كردم و به من بخشیدند.

این بود حالت ارامنه و نصاری با همدیگر بر خلاف ملت اسلام و هنگامیكه ارامنه خوی را می‌كشتند . هر چند سعی كردیم كه بلكه یكی تا دو از آنها را بر ما ببخشند چه پناهنده به خانه‌‌های ما می‌شدند ، مگر نانجیب‌ها قبول می‌كردند بلكه با خود آن شخص هم آویخته بنای هرزگی و یاوه‌گویی می‌گذاشتند كه تو چرا به  اینها حمایت می‌كنی؟ و از خانه‌های محترم كشیده می‌بردند... این است كه ما ملت اسلام مایل به سعادت نشویم زیرا كه بزرگ وكوچك را حرمتی ننهند و به گفتۀ عقلای مملكت غالبا گوش ندهند و مردم اوباش آنچه را كه خواسته‌اند در اجراء می‌گذارند و همین مسئله خود رأیی و حرف نشنوایی اورمیه  را كه عروس شهرهای آطربایجان بود به باد فنا بداد زیرا كه جمع قلیلی از مسلمانان(مسلح) خواستند كه از انبوه نصاری به قوۀ جبریه خلع سلاح بنمایند و هر چند عقلای مملكت نصیحت دادند (که تعداد عیسویان مسلح افزونتر از مسلمانان مسلح است)قبول نكردند وكسی ... نپذیرفت ...

عجب‌تر از همه اینكه بعد از آمدن قشون منصورعثمانی كه در ازای شصت هزار نفوس تلف شده ارومیه و سلماس، در خوی نیز قریب سیصد نفر از ارامنه و چهارصد، پانصد نفر از نصاری به قتل رسیده بود، جماعت سیاسیون ایران و فرقه دموکرات (در مرکز) مخصوصا از این جهت با اهالی خوی عداوت و خصومت خاصی به هم رسانیده و مدتی مدید انواع و اقسام تشنیع و توبیخ را در حق ایشان معمول داشتند و هی می گفتند چرا مسیحی ها را کشتید؟! آخر به شما چه کرده بودند؟ دیگر نفهمیدیم که جماعت مسیحی چه به جا گذاشته بودند و ناکرده ظلمی کدام را رها کرده بودند که آقایان دموکرات این همه سوزش اظهار می کردند. علاوه بر اینکه اگر در آن موقع حضرات عثمانلو¬ها ریشه فساد آن جماعت متعصب بی رحم را از خوی نکنده بودند، محققا در حین تهاجم آندرانک(آندرانیک) علم فتنه را از شهر، همانها بلند کرده بودند آن وقت این یک مشت اهالی جواب خارجیان را می دادند یا اهل و عیال خود را از داخلیان حفاظت می نمودند؟

هزاران اف و تاسف باد بر دولتی که شصت هزار نفوس بی گناهش در دست جماعتی رذل و نانجیب که جلو ارامنه بوده باشد بدین خواری و مذلت در میان وطن و خانه خودشان تلف بشوند، بلک صد هزار نفر بودند. بنا به تقریر اهل اورمیه با وجود (150 ب) این ابدا بر روی بزرگواری خود نیاوردند سهل است تمامی تقصیرات را هم بر گردن رعیت فلک زده خودشان ثابت بنمایند از غایت عجز و زبونی و جهالت و بی غیرتی همان احسن المعاذیر الاعتراف بالتقصیر را شاه بیت و سر رشته کار خود قرار می دهند.

کلام در این است که بر فرض اینکه خوی را هم در حالت اورمیه و سلماس کرده بودند، در نظر آقایان سیاسیون ما چندان جالب اهمیتی نبود. این بنده شفاها از قماندان اردوی عثمانی علی رفعت بیگ – ایدهم الله بتاییداته الرحمانی – شنیدم می گفت:

هنگامی که در گریوه قوشچی مابین سلماس و اورمیه با نصاری جنگ می کردیم گاهی می دیدیم که جماعت دشمن از جلوی سنگرها صف کشیده و قطار ایستاده¬اند و عسکر به خیال اینکه صفوف دشمن¬اند تیرباران می نمودند پس از فرار کردن نصاری چون برجای سنگر های ایشان برفتیم معلوم شد که همه آنها نسوان و زنان و دختران و پردگیان مسلمانانند که در جلوی سنگرها قرار داده و هدف تیر گلوله عثمانلوها می کردند.

با این همه سیاسیون ایران می گفتند آخر ما نمی دانیم این بیچاره مسیحی ها به شما چه کرده¬اند؟ چرا دست از یخه اینها بر نمی دارید؟ آخر رعیت ایران نیستید؟ عجبا که قریب یک سال، اصناف و کسبه و تجار خوی نمی توانستند به تبریز(در دست عمال حکومتی) بروند زیرا که در هر اداره ای همین که اسم خویی ذکر می شد، پشت سرش چندین دشنام و آزار بود که اظهار می کردند.

و نیز از قراری که اهل اورمیه حکایت می کردند در مدتی که حضرات با عثمانی ها جنگ می کردند هر هفته یک دفعه جار می زدند که امروز را کسی از مسلمانان از خانه بیرون نیاید (152 الف) و الا خونش هدر است و آن روز از شکاف در یا از پشت بام خانه هر کسی را می دیدند می کشتند. بعد معلوم کردیم که نصرانی ها در آن روزها اهل و عیال  و زنان جوان و عمده اموال خود را حرکت داده و به موصل می فرستادند. تا آنگاه که همه از بین به در بردند و به جز پنج، شش هزار سواره و پیاده کسی نمانده بود آن ها هم حرکت کرده و از جلو عسکر برخاسته، جنگ کنان به جانب موصل و کرکوک رهسپار شدند و از این جهت نه اسیری و نه تلفاتی بدادند. بر خلاف مسلمانان که اولا اگر در آن حین کسی می خواست اهل و عیال خود را از آن مهلکه خارج کرده و خودش بماند، هرگز مسلمانان نمی گذاشتند. چنانچه مرحوم امام جمعه هر چند عجز و الحاح کرده بود که عیال ناخوش خود را به خوی فرستاده و خودش با کسانش و پسرش در سلماس بماند، گفتند: ممکن نیست بگذاریم که عیال تو بدر رود و زنان ما بماند.

و ثانیا سابقا فرار کردن قشون خوی و مرند و قراجه داغ را از سلماس شرح نمودیم که اقلا نخواستند زنان و اطفال و اشخاص بیچاره را در حین حرکت از دلمقان در میان خود در ردیف سواره خود کرده و تا سر گریوه قرا تپه بیاورند و از آنجا به این طرف دیگر در امن بودند. چه قدر زن و بچه در زیر پای اسب های ایشان تلف گردیده بود و ابدا رحمی بر جان آن بیچارگان نکرده بودند.

بالجمله اگر چه جماعت ارمنی و نصرانی بعد از استیلا و دست یافتن بر اسلام بر احدی رحم ناکرده و آنچه را که می توانستند از قتل نفوس خصوصا در اطراف و دهات اورمیه و نهب اموال و اسیری اعراض فرو گذاری نکرده، با همه این ها شکنجه و عذابی (152 ب) و ستم و ظلمی که از کسان اسماعیل آقا بر این جماعت بقیه السلف وارد آمده عشرعشیر آن از مسیحی ها و نصرانی ها به ظهور رسانیده و به جهت اینکه جماعت نصاری اگر چه از قتل نفوس و غارت اموال مضایقه نمی کردند لیکن اقلا شکنجه و عذابی هم نداشتند، بر خلاف اکراد وحشی که در شکنجه و عذاب کردن و مردم را سرازیر آویختن و انواع نکال و تعذیب ابدا کوتاهی ننمودند. بعضی ها را از خایه ها آویختند و برخی را از پاها می آویختند. چنانچه خود این بنده از یک نفر از نجبای افشار شنیدم می گفت: شخصی از خود ایشان که وی را آقازاده می گفتند و از آقایان دموکرات معروف است، اسماعیل آقا وی را به حکومت اورمیه منتخب می نماید و وی در جریمه گرفتن ابدا مضایقه نکرده، سهل است که به اسم اعانه هم وجه هنگفتی از اهالی (دریافت) می¬کرد و گویا این مساله را برخی از آقایان اورمیه به اسماعیل آقا اطلاع می دهند. اسماعیل آقا وی را در مقام مؤاخذه کشیده آن ناپاک، بیچاره اهالی را به تهمت های غیر واقعی متهم کرده و به مشارالیه ذهنی می نماید که فعلا چندین هزار تفنگ در اورمیه است و خود منتظر هستند که قشون دولت از جانب ساوجبلاغ (مهاباد) خواهد آمد آنوقت این ها با دولتیان دست به دست داده و کسان شما را گرفته به دست دولتیان بسپارند.

اسماعیل آقا سیمیتقو از شنیدن این کلمات تغییر کرده و در فکر مجازات بر می آید آنگاه با عمر آقای بی رحم که رئیس قشون اورمیه بوده دستورالعمل شکنجه و آزار را کما ینبغی با تلفون داده ولی صورا یک نفر فقیه کرد را با دو دسته فرستاده و وی مردم را (153 الف) در مسجد جامع خوانده و نطقی می نماید، مقر بر این که پولی که آقازاده از شما به اسم اعانه گرفته به حکم اسماعیل آقا به شما داده خواهد شد. فردا را همگی در حصار قیصر خانم که در خارج شهر حصار بزرگی است جمع شوید و پول خود را پس بگیرید.

بیچاره اهالی کول احمق به گمال (گمان) اینکه اسماعیل آقا رنجبر عدالتی آویخته فردا را قریب هزارو هفتصد نفر در آن حصار رفته، مجتمع می شوند و منتظر بودند که پول خواهیم گرفت. اولا دو روز همان طور گرسنه ایشان را در آن حصار در توقیف نگه داشته بعد از دو روز رئیس قشون هم آمده و روی دیوار ا را کردها با تفنگ¬ها احاطه می نماید آنوقت مبالغی زغال آورده در میان حصار، بیست سی جا زغال ریخته و سنبه های تفنگ را مثل سیخ کباب پزی در آتش می گذارند آنگاه این فلک زده ها را – اعاذنا الله من امثاله بحق محمد و آله – هر دو پاها با هم بسته و از چاه آویخته و به دست و پای ایشان داغ می گذارند که فلانی مثلا باید بیست قبضه تفنگ و سه تیر و پنج تیر و چندین هزار لیره عین باید بدهید.

بعد از چندین ناله و فریاد و سوز و گداز بیچاره ها بنا می گذارند که هر کسی هر چه داشته از خانه و لانه و مخلفات خانه همه را فروخته این جریمه را بپردازند. در حالتی که کسی مخلفات نمی خرید وانگهی پول در میدان نبوده.

باری آن همه تفنگ و پول هنگفت را از اهالی به چه درجه رسوایی و شکنجه می گیرند که پناه می بریم به خداوند رؤوف (رئوف) ودود لذا امثال این امتحانات محفوظ بدارد. (153 الف)

 8- شکست اسماعیل آقا سمیتقو از ارامنه

باری بعد از شکستن قشون دولت از نصرانی ها و فرار کردن ایشان به جانب خوی یک شب پترس، رئیس نصاری با صامصوم رئیس فدائیان ارامنه، دست بشده با سه چهار هزار از قشون زبده و چند عراده توپ کوهی بی خبر بغته از راه صومای که اسهل طریق است به چهریق بر سر اسماعیل آقا هجوم می نمایند و یک مرتبه اسماعیل خبردار می شود که حضرات سرتپه¬ای را که مشرف به دره چهریق است گرفته و از دو فقره سرتپه توپ ها به چهریق کشیده¬اند پس از مدافعه بسیار و کوشش بی شمار قشون جنگی نصاری زور آورده و مادر اسماعیل آقا را در سنگر زده و خودش فرار کرده، جمعی از زنان و دختران شکاک را که از قرار تقریر بعضی تقریبا پنجاه نفر بوده¬اند و یکی از ایشان هم عیال اسماعیل آقا بوده به اسیری گرفته و بر چهریق مستولی می شوند و اسماعیل آقا ناچار فرار بر قرار اختیار کرده و با کسان خود از عبدوی و ممدی به دهات خوی آمده و از واروپسک و زاویه دهاتی که در آن رشته واقع شده همه را کردها اشغال نمودند و مقدار پنج، شش هزار وقر گندم و مبلغی خطیر لیره از مالیه خوی جبرا گرفته به اکراد خودش از شکاک و اهالی صومای و غیره که همه گرسنه و بی آذوقه بودند تفریق نمود.

9. سرکوب ارامنه وان توسط لشکر عثمانی

(157 ب) در بیان آمدن قشون ظفر نمودن(نمون) ترکان بر سر ارامنه وان به تقدیر خداوند سبحان و آمدن ایشان به یاری اهل خوی و مستخلص کردن آن سامان از شر ارامنه و نصرانیان مقارن تاریخ سیصد و سی وشش هجری1336ه ق.

  در آن موقع باریک که سابقا مذکور نمودیم که مسیحی ها بعد از قتل مارشیمون دست ستمکاری از آستین انتقام بر آورده و کار اورمیه و سلماس را یکسره نموده، امشب، فردا شب بوده بلکه هر ساعت محتمل بود که  بر سر خوی نیز هجوم کرده و ما را به حالی بدتر از حال گذشتگان بیندازند زیرا که هم قشون دولتی فرار کرده و هم اسماعیل آقا تحمل حمله ایشان را نیاورده و به دهات خوی فراری و متواری شده بودند. و هر ساعت خبر می رسید که نصرانی ها امشب یا فردا شب را به عزیمت تسخیر خوی در شرف حرکت هستند. در این بین مصدوقه فرج بعد الشدة به ظهور بر آمده خبر رسیده که قشون منصور (158 الف) ترکان، شهر وان را که دو منزلی خوی است در محاصره انداخته و به شدت هر چه تمامتر با ارامنه مشغول مجاهده و محاربه می باشند به مجرد وصول این خبر به ارامنه و نصاری بال و پرشان یک مرتبه شکسته و تغییر حالتی بر ایشان رخ داده، اشخاصی که در فکر تسخیر خوی بلکه همه آزربایجان، بلی در فکر تسخیر همه ایران بودند چنانچه مارشیمون حضورا ایالت آزربایجان را به اسماعیل آقا وعده داده و گفته بود که چون من به جانب شیراز و بندر بوشهر و سایر بندرات فارسی عازم هستم و باید با قشون خود رفته در بندرات به اردوی انگلیسی اتصال خواهم یافت عجالۀ ایالت آزربایجان را با جمعی قشون نصرانی که در رکاب شما خواهند بود به شما می دهم و جز شما کسی را سزاوار ایالت این صفحه نمی دانم.

باری همین اشخاص خام طمع بلند پرواز که انگلیس و روس به ایشان پرواز خیالی می دادند به محض رسیدن خبر عسکر ترکان به وان دیگر از آن خیالات اولیه منصرف شده و در خیال محافظت خود و اهل عیالشان بیفتادند زیرا که شجاعت و دلیری ترکان را کما ینبغی مشاهده کرده و از ایشان منتهای مرعوبیت را داشتند از این جهت که حضرات دیگر بر حال خود پیچیده شده و در فکر استخلاص خویش بیفتادند حالت خوی قدری بهبودی یافته و منتظر بودیم که ناگاه از رئیس قمسیون ارامنه وان مکتوبی به حکومت خوی رسید به این مضمون که ما قریب شانزده هزار نفوس از اهل و عیال و مردم جنگی از وان بیرون شده به خوی می آییم و از خوی نیز گذشته به قفقازیه متصل به ارامنه ایروان خواهیم شد از حکومت ایران اجازه دخول می خواهیم و در این حالت امیر امجد ماکویی(158 ب)  بر حسب انتخاب خود اهالی ، حکمران خوی بودند معلوم گردید که عساکر نصرت ماثر ترک شانزده روز تمام شهر وان را محاصره کرده، روز هفدهم با سونکی تفنگ نیزه پیچ کرده و با صولت پلنگ بر ایشان هجوم می نمایند و در نتیجه آن هجوم مردانه ارامنه را به ضرب نیزه تفنگ های مردافکن سوراخ سوراخ کرده و با تمام قهاریت و غلبه از شهر وان اخراج می نمایند. پس ارامنه بعد از خارج شدن به خیال اینکه با ارامنه سلماس ملحق بشوند محض خدعه و زیر بالش نهادن نسبت به حکومت ایران آن مکتوب را نوشته و بدون آنکه منتظر اذن و اجازه¬ای بشوند همان شانزده هزار جمعیت با توپ و تفنگ و استعداد جنگ و اهل و عیال از وان بلافاصله کوچیده به عزم خوی و سلماس می آیند و معلوم است که دیگر بعد از ورود، دولت ایران با کدام قوه و استعداد می تواند ایشان را قهرا و جبرا خارج کرده و راهی که حضرات از آن راه می آیند گریوه¬ای است که آن را دره قطور می نامند و آن دره¬ای است خیلی سخت که این سر و آن سر دره پهن و گشاده است ولی وسط که اصل دره است قریب سه فرسخ راه همه جا باید در میان دره بپایند و از دو جانب آن دره کوه های بسیار مرتفعی واقع شده در غایت بلندی و سختی و سنگلاخ که ابدا از آن کوه ها سرازیر شدن یا رو به بالا رفتن ممکن نیست و از ته دره نیز نهری جاریست که از قطور رو به شهر خوی سراشیب می آید وآب شهر همان نهر قطور است. باری اسماعیل آقای فرزانه رشید همین که از حرکت ارامنه مسبوق می شود بلادرنگ با چهارصد، پانصد نفر(159 الف)  سواره و پیاده کرد زبده شبانه رفته قلعه کوهی را که در شمال دره واقع است از سرتاسر همه جا پشت سنگ ها سنگر گرفته، در کمینگاه فرصت می نشینند و قدغن می کند که تا تمامی ارامنه از آن سر که می آیند به دره داخل نشده¬اند کسی ماذون به تیراندازی نیست همین که تمامی جمعیت با بنه و آغروق(در اصل چنان است که ضبط گردید ولی گویا منظور مولف آذوقه بوده است.) داخل دره شدند و از بالای کوه مشرف جنوبی جماعتی از تفنگچیان فدایی صف بر کشیده همه جا بالا سر جماعت می آیند، غافل از اینکه پیش از آمدن ایشان بلای آسمانی و مرگ ناگهانی قله کوه طرف مقابل را بالتمام از سرتاسر فرا گرفته است. پس به همین قرار اکراد او یک مرتبه گلوله باری کرده و جمع کثیری از ارامنه را در میان دره به خاک هلاک می ریزند و مابقی به خوی می گریزند و چندین جسد مرده از انسان(ارمنی) و حیوان در میان آب نهر ریخته بود که الی چند ماه عفونت آب قطور نرفته بود. باقی ارامنه وحشت زده و دهشت خورده، افتان و خیزان بعضی زخم دار و برخی لخت و عریان خود را به سلماس رسانیدند و اگر آن تفنگچیان سر کوهی نبوده یک نفر از ایشان از دست کردها رها نمی شدند و جان به در نمی بردند و بعد از وقوع این قضیه اهالی خوی که خود را در مورد خطر عظیم دیده و از جانب دولت بوجه من الوجوه امید اعانت و محافظتی نداشتند زیرا که چند فقره تلگراف متوالیه به ایالت تبریز و تهران مخابره کرده و قریب سیصد تومان پول تلگراف بدادند و به جز جواب های پولتیکی از حاجی محتشم السلطنه که ایالت تبریز را داشت اثری و نتیجه¬ای نیافتند.

بالاخره حاجی محمد امین خان کاتب شهبندر خانه را به سرایه که سرحد عثمانی ها است فرستاده و شرح حالی (159 ب) و اظهار استعانتی نمودند و از غایت ترس و جبن عساکر ترک را با نظر اخوت و برادری نگاه کرده پیغام بدادند که الامان، الغوث، العجل، ای لشکر اسلام و ای برادران جانی که نزدیک است صبح عمر و زندگانی ما نیز مثل اهل اورمیه و سلماس به غروب برسند چه شود اگر قدمی رنجه فرمایید و چند گامی جلوتر بگذارید که از برای پذیرایی شماها با دل و جان حاضریم. به عینه مانند آن نگار گلعذار که با شوهر خود اعتنایی نکرده و پیوسته اظهار منافقت و مخالفت نموده، پهلو به جانب شوهر کرده و روی دل به سمت کسی دیگر داشت تا شبی را از خواب بیدار شده دید که دزدی گردن کلفت ستبر بازو، مشغول جمع آوری اسباب خانه است. پس از ترس آن دزد شوهر پیر را در کمال محبت در بغل کشیده، شوهر وقتی بیدار شده دید معشوقه به دام و کارش بر مرام است. پس دزد را مخاطب داشته و گفت: ای مرد خوش قدم همایون فال چه شود که اگر هر شب به کاخ ما آمده و اسباب اتفاق و اتحاد ما بوده باشی؟.

باری اهالی مملکت ما هم از ترس گلوله¬های ارامنه و نصاری دامن محبت و دوستی ترکان را محکم گرفته و از نام و نژاد قدیمی خود یادها کرده و افسانه ها می خواندند و اثبات می کردند که ما نیز قدیما از ایل و الوس(اولوس) ترکان بوده و از خاک پاک ترکستان قدیم بوده و هستیم. لیکن بعد از رفتن عثمانلوها آنوقت ورق برگردیده و چه شکایت ها که اظهار کرده و چه نفاق ها که به قالب نزدند.

خلاصه کلام اردوی ترکان به فاصله چند روز از وان حرکت کرده و با استعداد و مهمات لشکری و توپخانه وارد خوی گردید و دل اهالی را از پیچ و تاب و قلق و اضطراب(160 الف) برهانیدند. عجبتر اینکه به مجرد وصول لشکر ترک -ایدهم الله تعالی- گویا خون در عروق حضرات مسیحی ها منجمد گردید و شریان اجسام ایشان دیگر از کار بیفتاد که بعد از آن به کلی از خیال هجوم آوری به خوی منصرف گردیده و بر احوال خویش پیچیده شدند و در مقابل دشمن بنای سنگر کندن و استحکامات درست کردن گذاشته، سنگرهای عمیق پیچ در پیچ در دهات ارامنه و خسروآباد کنده بودند که سواره با اسب در سنگرها حرکت کرده و دیده نمی شد و بر پشت بام ها نیز باستان های محکم به قانون هندسه درست کرده، توپ ها کشیده داشتند و پس از ورود عساکر ترکان اگر چه نخست زد و خوردی در میان واقع شده و جنگ مختصری یک روز کردند ولی ترکان در آن جنگ چون هنوز به فراخور حال دشمن استعداد و عده کامل تهیه ناکرده بودند، موفقیت حاصل نکرده و بلکه شکسته بودند و به تقریر یوسف ضیابیک شهبندر می گفت که مقصود ما از این محاربه فقط استعلام قوه و استعداد طرف مقابل بوده چه بوجه من الوجوه مقدار قوت و استعداد و عده نفوس طرف مقابل بر ما معلوم نبوده و لذا خواستیم که قوه دفاعیه ایشان را دانسته و به اندازه قوه  ایشان ما نیز قوه و استعداد جلب بنماییم لاجرم بعد از این محاربه دیگر اقدامی نکرده و اتصالا عسکر و توپ های بزرگ بزرگ از وان حمل کرده به جانب سلماس همی بردند تا آنگاه که موعد جنگ رسید در ظرف چند ساعتی مسیحی ها را متفرق و فراری نمودند.

از اشخاصی که در اردوی ایشان در بالای شکر یازی حاضر بود شنفتم حکایت می کرد که: حضرات از بالای شکر یازی تا بالای (160 ب) شهر قریب یکصد و هفتاد توپ و سرآلیوز(مسترالیوز) کشیده بودند و بر سر هر قله ای و بلندی در این مابین توپ ها کشیده داشتند و در تمامی این مسافت عسکر به فاصله قلیلی سنگرها کنده، در کمین نشسته بودند. می گفت از بامداد آن روز که شروع به جنگ گردید به این معنی که نصاری و ارامنه از هفت محل که دهات ایشان است اتراق داشتند و ترکان یک مرتبه بنای آتش فشانی کرده و توپ ها را به هفت ده ببستند و از این طرف هم پیاده نظام هجوم کردند هوا یکپارچه از آتش شده بود به حیثی که دیگر دشمن ممکن نمی کردند که در سنگر حرکتی یا تیراندازی بنمایند به فاصله دو سه ساعت همه ارامنه و نصاری از دهات خود بیرون ریخته مانند گله ای که گرگ بر آنها حمله کرده باشد از محال خود به صحرا ریخته و رو به اورمیه فرار کردند زیرا که ترکان همان جانب اورمیه را در محاصره باز گذارده بودند و هکذا در هر جنگی گویا به جهت دشمن راه گریزی می گذاشتند و از چهار طرف محصور نمی کردند چنانچه تمامی جماعت مسیحی یک مرتبه شکست یافته رو به اورمیه با اهل و عیال و اطفال آنچه بیشتر بوده با خود برداشته یک سره فرار بکردند اشهد بالله ترک ها را در این جنگ که با ارامنه و نصاری اتفاق بیفتاد شجاعت و شهامتی و دلیری و جسارتی نشان داده بودند که از یادها فراموش و از تاریخ ها محو نخواهند بود و شایان همه قسم تعریف و تمجید می باشند.

از آن جمله عده¬ای از عساکر در بالای قریه شکریازی سنگر کنده بودند که روزی جمعی کثیر از فدائیان و نصاری بر آن سنگر هجوم کرده و از میان دره و سیلی می آیند که از دور مشهود نمی شدند تا آنگاه که نزدیکی سنگر رسیده (161 الف) یک مرتبه هجوم می نمایند و هرچند به تیر گلوله کشته می شدند، اعتنا نکرده، جد و کدشان بر دخول سنگر ترکان بوده که آن ها را از سنگر برخیزانند با وجود این حمله صائل و تهاجم هایل باز لشکر جنگی ترک از پیش برنخاسته و چون دیدند که دشمن دیگر از محل تیراندازی گذشت، یکباره با نیزه¬های تفنگ بر آن ها حمله کرده و ایشان را سوراخ سوراخ کرده و عقب می نشانند و جمعی را کشته، بقیه را دوان دوان تا نزدیکی ده خودشان تعقیب کرده، آنگاه بر می گردند.

و مخصوصا این جماعت در جنگ با نیزه تفنگ مهارتی کامل و شجاعتی داشتند. این بنده از قول اسماعیل آقا شنیدم می گفت: گاهی که من سر راه را بر ارامنه وان بسته و جمعی از ایشان را در میان دره قطورهدف تیر تفنگ نمودم آن کشته ها را که مشاهده کردیم، غالبا با دسنگی تفنگ مجروح شده بودند و معلوم بود که از ضرب نیزه پیچ تفنگ عسکر کم کسی از ایشان مانده بود که زخم نخورده و بدنش را سوراخ نکرده باشند.

خلاصه کلام: عمومی ارامنه و نصاری تحمل حملات مردانه ترکان را نیاورده و از جولگه سلماس فرار کرده، در ارومیه اتراق نموده و عسکر عثمانی هم تا قله گریوه قوشچی که گریوه بسیار سختی است رفته و در آن قله جماعت ارامنه و نصاری سنگر کرده و ترک ها هم در همان گدوک (گردانه) نشسته، مشغول زد و خورد بودند و در این بین محاربات و مضاربات بسیار فقره فقره خیلی اتفاق افتاده بود و مابقی اردوی عثمانی ها در تبریز و خوی و سلماس اقامت کرده و با مردم به طریق مهربانی رفتار همی کردند و در هر یک از این شهرها مجلسی به اسم اتحاد اسلام تشکیل داده و مردم را عموما به اتحاد و دوستی (161 ب) دعوت می کردند و به جهت آن مجلس مقدس هیئت رئیسه¬ای انتخاب نمودند و چون این بنده داخل بعضی ادارات و تشکیلات نشده بودم لاجرم حقیر را حسب الخواهش جماعت هم از اجزای آن مجلس انتخاب نمودند و کسی را بدون بلیط داخل آن مجلس اتحاد نمی کردند و بیدق های آن مجلس را هم مرکب از شیر و خورشید و ماه و ستاره قرار داده بودند.

و نیز الیان پاشا قماندار اردوی ششم با جماعت کافیه بر سر ارومیه هجوم کرده و مسیحی ها را از جلو برداشته در مدت قلیلی شهر ارومیه و اطراف آن را نیز از ارامنه و  نصاری تخلیه کرده و عموم مسیحیان به جانب موصل و بغداد رهسپار شدند و از ممالک محروسه ایران بالتمام خارج گردیدند ولیکن هنوز نصاری سلماس تازه فرار کرده بودند و هنوز روز سیم شکست ایشان بود که قضیه هجوم ارامنه به جانب خوی و سلماس به همراهی انتریانک (آندرانیک) که پادشاه ارامنه بود واقع گردید، چنانچه در این بیان ذکر خواهد شد.

10. هجوم ارامنه ایروان به رهبری انتریانک(آندرانیک) به خوی به قلم سیاه

دربیان حرکت کردن انتریانک(آندرانیک) پادشاه ارامنه از ایروان و نخجوان با جمع کثیر از ایشان به جهت تسخیر خوی و سلماس و شکست یافتن به تقدیر خداوند منان به تاریخ شانزدهم رمضان سنه سیصد و سی و شش هجری 1336 لشکر طفر(ظفر) اثر عثمانی بعد از شکست یافتن نصاری و فرار ایشان به جانب ارومیه ایشان را تعاقب کرده و تا گریوه قوشچی که اول خاک ارومیه است رفته بودند که ناگاه از سرحد جلفا تلگرافا به خوی خبر رسید در عشر دویم شهر رمضان اینکه انتریانک(آندرانیک) پادشاه ملیون ارامنه در قبال لشکر عثمانی که به قفقاز داخل شده وارامنه را تعقیب می کردند، تحمل نیاورده، به خیال اینکه هنوز جماعت ارامنه سلماس در آنجا هستند با قریب ده هزار جمعیت از فدائی و اهل و عیال و کوچ و بنه از ایروان به عزم خوی (162 الف) حرکت کرده و سرحد جلفا و ارس عبور به خاک ایران نموده و دو روزه به خوی وارد خواهند شد به خیال اینکه این جماعت نیز با ارامنه و نصاری ایران ملحق شده و یک بر هزار بر قوه ایشان برافزاید، زیرا که خوی فقط در میان فاصله باقی بود و اگر آن فاصله را هم بر می داشتند تمامی ارامنه قفقاز و ایران به هم پیوسته شوند.

باری این خبر به خوی وقتی رسید که در خوی تحقیقا بیشتر از یکصد نفر عسکر باقی نمانده بود و تمام قشون در رکاب الیان پاشا در قوشچی بودند. فقط یک نفر قماندار یوسف بیک نام که عوض شهبندر (رئیس گمرک¬خانه) بود با یکصد نفر عسکر در خوی باقی مانده بود. یوسف ضیابیک هم آنچه را که از عسکر و سواره ایرانی ممکن بود با دو عراده توپ و دو نفر ضابط به نوعی به استقبال ارامنه فرستاده گویا روز شانزدهم رمضان بود که خبر رسید که آن عسکر مختصر که به استقبال رفته بودند جمع کثیری از ایشان با یک نفر ضابط به قتل رسیده و مابقی فرارا معاودت به شهر نمودند و صدای تفنگ های ارامنه از گریوه حاشیه رود (حاشیه رود نام روستائی حوالی خوی هست.) که دو فرسخ یا چیزی بیشتر به شهر است تا عصر تنگ به شدت تمام همی آمد آنوقت یوسف ضیابیک نیز ناچار مردم را به مسجد جامع دعوت کرده و خود نطقی نمود مبنی بر این که من دیگر الان بیدق دولت را فرو خوابانیده، بیرون می روم تا خود به اردو برسانم ولی اگر شما اهالی تا هجده ساعت تمام بتوانید این شهر را محافظت کرده و ارامنه را به داخل شهر راه ندهید من متعهد می شوم که تا هجده ساعت از اردو که در قوشچی است کمک کافی به شما برسانم. الامان، الامان که شما تا رسیدن قشون، شهر را محفوظ بدارید.

پس از این اعلان عمومی بیدق دوستی را فرو کشیده و خود از شهر بیرون برفت. آنوقت(162 ب)  مقام آن رسید که باز مرد از نامرد شناخته شود و مردان دلیر غیور اسلام  فطرت را گاه امتحان فرارسید که از رستم های در حمام و اشخاصی که مانند زنان تمامی قوه ایشان به همان زبان بسته شده  امتیاز یابند.

خوش بود گر محک تجربه آید به میان           تا سیه روی شود هر که در او عش(غش) باشد

حقیتا امتیاز مردان مرد روزگار با زن فطرتان نابکار در این مواقع حاصل آید وگرنه در موقع امنیت و خوشی روزگار همواره این قبیل مردم نامرد فطرت به چاپلوسی زبان و گفته های به حقیقت خود را بر اهل عالم مشتبه کرده بلکه پیشقدم تر خواهند بود و چون موسم امتحان و افتتان برسید و خون ها از ترس در شریان ها منجمد گردیده چه موت ضیغم و بلای ناگهانی است دم دروازه شهر رسیده نه موقع زبان¬آوری است و لاف¬گویی آنوقت اغلب اشخاصی که خود را به حساب مرد می گرفتند زن های خود را ردیف خود کرده همان شنانه(شبانه) پنج پنج و ده ده به دهات متفرق می شدند و پنج تیرها را هم با خود می بردند تا مردان آزموده روزگار از زنان ریش دار جبن شعار امتیاز بیابند. مردم محله جات که مردم بی پا و سر بودند چون این حرکت را از آقایان و معارف و وجوه بلد خود مشاهده کردند بیچاره اهالی در قلق و اضطراب افتاده، هر کسی دست عیال و اطفال خود را گرفته و از خانه و لانه و همه چیز دست برداشته، رو به جانب سکمن¬آباد که طرف غربی شهر است و ارامنه از سمت شرقی می آمدند گذاشته، پا برهنه و سر برهنه و یلان و سرگردان ناله کنان و اشک¬ریزان بنای فرار گذاشتند. تا آنگاه که باقی اهل بلد و همگی «یائسا عن نجات و عازما علی الممات» دست از زندگانی خود شسته و رشته امیدواری از هر طرف گسستند از دل و جان تفنگ ها برداشته و دروازه ها را بسته عموما بر بروج شهر برآمدیم و قدغن کردیم که احدی را نگذارند فرار کردن و الا ماذون هستند بزنند(163 الف)  و نگذارند که کسی از شهر خارج شود.

شب ساعت سه از شب رفته بود که عسکرهای مجروح را یک یک با الاغ سوار کرده و به شهر می آورند، قریب سی، چهل نفر از عسکر مجروح شده بودند. مع ذلک صبحی همان زخمدارها هم بر برجها برآمده در کمال فرزانگی جهاد همی کردند و به اهالی اعانت همی نمودند و تمام آن شب را حقیر نیز با کسانم داخل اهالی بلد شده و در بروج شهر کشیک می کشیدیم لیکن از مساعدت توفیق ارامنه هجوم شبانه را صلاح ندیده و گفته بودند که مردم این شهر به واسطه روزه¬داری شب را بیدار بوده و روزها را می خوابند. بهتر این است که صبح هنگام خواب خوشی بر ایشان بتازیم و کارشان را یکسره بسازیم و محتمل بود که اگر در آن موقع شب هجوم کرده بودند به شهر دست بیابند، زیرا که هنوز اهالی دست و پای خود را درست جمع نکرده، توپی به باره شهر نکشیده بودند و اشخاصی که روز به کمک ما می آمدند شب را حاضر نبودند، وانگهی شب جنگ کردن بیشتر اسباب وحشت و دهشت اهالی می بود.

باری تا صبح هیچ خبری نبود و منتظر بودیم که کی می آیند. صبح بعد از اشراق افق، حقیر نماز خوانده و خواستم مختصر استراحتی بنمایم، هنوز ساعتی خواب نکرده بودم که دیدم مرا از خواب بیدار کردند که برخیز که اکنون نه موقع خواب است. چون بیدار شدم معلوم شد که هنگامه جنگ گرم و تنوره محاربه از طرفین تافته صدای شلیک تفنگ و توپ فضای شهر را پر کرده است معلوم شده که ارامنه اول صبح از سعدآباد و نوایی عزیمت شهر کرده و آفتاب به تازه¬کند که یکی از محلات شهر است می رسند. از این طرف اهالی شهر که در بروج کشیک می کشیدند، همین که غبار جماعت را از دور می بینند که دسته دسته و فوج به فوج پشت سر هم «کالسیل (163 ب) الجاری والبحرالمتلاطم التیار» دارند می رسند به مجرد احساس گرد وغبار یک مرتبه از برج های شهر صدای تفنگ های شاهی آلمانی مانند غریو رعد آسمانی بلند گردید که هر دمی دویست، سیصد تیر تفنگ خالی می شد. در حقیقت نمونه¬ای از محشر و نشانه¬ای از یوم رستخیز همی بود.

انتریانگ(آندرانیک) شبانه در سعدآباد نطقی کرده بود، حاصل کلماتش این که من گمان ندارم که در این شهر عسکری از قشون عثمانی مانده باشد بلکه از عسکر خالی بوده و اهالی هم طاقت مقاومت را در قبال این لشکر ندارند. لاجرم فردا را شماها بدون مانع و مدافعی به این شهر داخل خواهید شد و همه اموال و اثاثیه و نفوس  و... و طریف ایشان غنیمت شماها است ولی خواهش دارم ساعت به من در قتل نفوس ایشان مهلت بدهید تا آنچه را که دارند از نقود و اموال قیمتی از ایشان بگیرم و دفن کرده به جا نگذاریم. آنوقت همه مردم مقتول و زنان خدمتکار خواهند بود و زنان عجوزه و اطفال را نیز خواهید کشت. جوان ها را به شما بخشیدم. باری مقصود اینکه حضرات در این شهر ابدا خیال مقاومت و مدافعه نکرده بودند. این است که چون ارامنه قیام مسلمین را در مقام مدافعه سخت دیدند. لاجرم ایشان نیز دسته دسته عقب دیوارها کشیده، مشغول تیراندازی شدند و دو عراده توپ بزرگ روبه¬روی شهر کشیده و گلوله¬های توپ شراپنیل به فاصله ده پانزده زراع از بالای شهر گذشته، متوالیا انین و ناله مخصوص داشت و اما گلوله تفنگ های ایشان که دیگر از حد و حصر گذشته بود، اتصالا نعره¬کنان بالاسر مردم در حرکت و طیران بودند و چون حقیر از منزل بیرون شده، رو به دروازه تازه¬کند که نقطه وقوع حرب بود همی رفتم می توانم گفت که تا آنجا برسم چندین هزار گلوله از بالا سرم می گذشت.

باری دو سه ساعت بعد هم جماعتی به جانب قبله شهر رفته و در دامنه کوه معروف به قلابی مسترالیوزی کشیده از آنجا نیز بنای گلوله بارانی را به شهر گذاشتند. از این طرف اهالی نیز دو عراده از توپ¬های قوی هیکل قدیمی را که با کیسه پر می شد به بالای برج از یمین و یسار کشیده و چند نفر از توپچیان زبردست که قدیما توپچی بودند زیر توپ ها در رفته بنای شلیک توپ و گلوله اندازی نهادند و آن توپ ها هر گاه که گشاده می شدند ولوله و لزه(لرزه) بر زمین ظاهر می کردند و صدای مهیبی داشتند. زیرا توپ¬های هفده پوندی و هجده پوندی بودند.

دیگر ارامنه از ترس آن توپ ها به نزدیکی شهر آمدن نتوانستند. معین است به جهت چنین وقایع قلعه¬بندی آن توپ¬های قدیمی بهتر با ساچمه کار می کنند. لیکن چون گشاده می شوند از کثرت دود و باروت جهنمی را نشان می دادند.

از حسن اتفاقات اینکه قبل از وقوع این سانحه (164 الف) هنگامی که نصاری و ارامنه سلماس در خیال مهاجمه به خوی بودند، اهالی جمع شده و آن توپ ها را مرمت کاری کرده و دادند در قورخانه سیصد بسته کیسه گلوله¬دار و ساچمه¬دار به جهت توپ¬ها حاضر داشتند که در این موقع به کار ما می آمد و در همان حالت که این بنده در دم دروازه مزبور، قدری کنارتر ایستاده بودم، حاجی محمد نام دباغ را در همانجا با گلوله زدند - خدایش بیامرزاد - و فورا بلافاصله شهید گردید.

باز از حول و قوه الهی گلوله توپ ها بالاتر رفته و به جهت گود بودن محل شهر، درست به شهر بر نمی خوردند. مگر چند فقره که جماعتی به صدمه آن ها تلف شده بودند و تا یک ساعت از ظهر گذشته به همین وضع و قرار مشغول جنگ بودیم.

و نیز از اتفاقات حسنه اینکه، همان روز آقای حسینقلی خان اواجقی سالار همایون با جمعی از سواره به عزم اردوی عثمانلوها به خوی وارد شده و به ملاحظه هم¬وطنی به معاونت اهالی برخاسته خود و کسانش در برج های شهر جنگ مردانه همی کردند و هکذا آقای تیمورخان، سرتیپ صمصام همایون-اطال الله عمره- با جمعی از سواره و پیاده از محل خود که اگری بوجاغ است(اگری بوجاغ: یکی از روستاهای خوی است) به معاونت اهالی آمدند و نیز قریب صدوپنجاه نفر عسکر از جانب ایواوغلی و جلفا که در آن نقاط بودند هم به حمایت از شهر آمدند و آن عساکر زخم دار هم با اهالی دست به دست داده با نهایت شجاعت و شهامت جنگ همی کردند.

یک ساعت بعد از ظهر بود که دیدیم صدای توپ های عساکر منصوره عثمانی از جانب کوه غضنفر که سمت قبله و سلماس است، بلند گردید و کم کم نزدیک شده معلوم بود که این صداها غیر از صدای توپ های ارامنه است چه از دور صدای توپ ها شنفته می شد و معین بود که ارامنه آن طرف ها توپی ندارند. آشنا داند صدای آشنا. و از این صداها روحی تازه و بهجتی بی اندازه بر اهالی (164 ب) رخ همی داد.

اما آمدن پاشا الیان بیک و بر سر وقت ارامنه رسیدنش از قراری که تقریر کردند چنان بود که چون یوسف ضیابیک از باد صبا تک و پو به عاریت گرفته در جناح استعجال تمام خود را به اردوی قوشچی می رساند. اولا پاشا بر وی قهر کرده و به جهت فرار از خوی وی را محبوس نموده و بدون درنگ با چند هزار عسکر و توپخانه کافی از قوشچی به سرعت برق و باد حرکت کرده و اغلب راه را عسکر را به چاپاری و قاچاق رفتار کردن می آورد، تا نزدیک قریه قوروق که در دو فرسخی شهر که تپه سرخی است، محض اینکه اهالی و ارامنه را از آمدن خود خبردار بنماید چند تیر توپ درجه گرفته و در دامنه قلابی به میان ارامنه افکنده بودند. و از آنحا نیز حرکت کرده مابین امام کندی و قبرستانی که آنجا اولوبابا نامند هم چند تیر توپ خالی کرده و از آنجا خود او با اوتوموبیل با یکصد نفر سواره جلوتر آمده و قشون را به علی رفعت بیک قماندار سپرده با سرعت تمام خود را به خاتون کرپیسی (پل خاتون)که نیم فرسخی شهر است می رساند و از آنجا می بیند جمعی از عسکر با هم با یک ضابط که در رهال بوده¬اند آن ها نیز با یک مسترالیوز آمده از همانجا با ارامنه که در دامنه قلابی اجتماع دارند تیراندازی می نمایند. پاشا نیز با سواره های رکابی خود از محلی بالاتر از آن عسکر مسترالیوز کشیده، مشغول جنگ می شود که در این اثنا ناگاه قریب پانصد نفر سواره فدائی که در دره های واقع در پشت کوه معروف به غضنفر مخفی و پنهان شده بودند از طرف غضنفر آمده، پاشا را دریافت کرده، یک مرتبه رکاب کشیده بر سر پاشا می آیند. عسکرهای پایینی ایشان را دیده و باکمال جسارت با نیزه تفنگ در جلوی آن جماعت دویده و با سنگی مشغول زد و خورد می شوند و با نیزه چند سر اسب را از پا انداخته و چند نفر از ارامنه را از اسب برافکنده مابقی را رو به عقب فراری می نمایند و قریب (165الف) ده دوازده نفر از عسکر با یک نفر ضابط در آن جنگ کشته می شوند ولی ارمنی ها را مبالغی راه تعاقب کرده تا به دره ای که از همانجا بیرون شده بودند می رسانند که در این بین مقدمه جلوی عسکر قیامت اثر بلوک بلوک از قله کوه غضنفر نمایان و نمودار می شوند که مانند جنود غیبی از قله کوه صف در کشیده و توپ های اژدها پیکر ایشان پرده های صماخ ارامنه را دریده ولوله افکن قلوب دشمن می گردد.

سه ساعت به غروب مانده بود که دیدیم دیگر صدای توپ و تفنگ ارامنه خاموش شده ولیکن صدای غرش توپ از جانب کوه غضنفر متوالیا بلند گردید و معلوم شد که ارامنه همچون بخت خودشان رو به جلفا برگشته و از غایت خوف و هراس تمامی آنچه را که با خود حمل کرده بودند در صحرا ریخته و فرار بر قرار می گزینند و عساکر عثمانی تا سر حد جلفا ایشان را تعاقب کرده تا بقیه از پل ارس به روسیه عبور کرده و عسکر برگردید.

شخصی از اهل جلفا حکایت کرد که هنگامی که ارامنه از پل ارس عبور بدادند در عرض مدت سه روز و سه شب یا الله (به سختی) عبور کردند ولیکن بعد از سه چهار روز که برگشتند شبانه تاشقه ها همی آمدند و در ظرف شش ساعت تمام از پل عبور بدادند و این همه از جمعیت ایشان کاسته و تلف شده بود.

11- تشکیل اتحاد اسلام در خوی و سلماس و اورمیه

در بیان رفتن حقیر با چند نفر به ارومیه به جهت تهنیت و تبریک قماندار قول اردوی زمان، علی رفعت بیک، به خواهش بهجت بیک نام، رئیس مجلس اتحاد اسلام

  سابقا مذکورگردید که حضرات ترکان بعد از آمدن به صفحه آزربایجان مردم را با خودشان بر دوستی و اتحاد دعوت کرده و بنایشان بر این بود که چنانچه ما بین عموم فرق خاچ پرست اتفاق و اتحادی واقع است که در سایه (165 ب) آن اتفاق و اتحاد عمومی در روی زمین با عزت و شرف زندگانی می نمایند با وجودی که اختلاف مذهبی مابین کاتولیک و ارتدوکس و پروتستانی چه قدر است و مابین این ها نیز اختلافات بسیار و مسالک بی شمار دارند ارمنی و نصرانی (مراد آسوری است) از جهت مذهبی هیچ موافقتی ندارند مگر اینکه در خاچ پرستی و ستایش صلیب اتحادی دارند. و هکذا روس و انگلیس و دول دیگر. هکذا اسلام را هم لازم است که مابین خودهاشان اتفاقی و اتحادی در حمایت همدیگر کرده و معاونت از یکدیگر داشته باشند. به جهت پیشرفت مقاصدشان تا بیشتر از این گرفتار مذلت و بدبختی و نکبت و بی شرفی نبوده باشند. از این جهت مجلس اتحادی به اسم «اتحاد اسلام» افتتاح کرده و مردم را به دوستی دعوت همی کردند و این اتحاد در قفقاز چند سال قبل مابین شیعه و سنی خصوصا با ترکان پس از جنگ ارمنی و مسلمان در کار بوده است. لاجرم بهجت نامی که در آن تاریخ مامور سیاسی و مباشر مجلس اتحاد اسلام بود در عید اضحی(عید قربان) از سنه هزار و سیصد و سی و شش اصرار نمود که باید هیئتی منتخبه از شماها محض اظهار دوستی و اتحاد به ارومیه رفته و از پاشا قماندار قول اردو دیدنی بنمائید. و ضمنا بعضی مطالب خود را راجع به عامه اهل بلدات به پاشا برسانید. چون در آن جزء زمان به غیر از اطاعت و قبول چاره¬ و بدی نداشتیم. لاجرم این بنده با چند نفر دیگر از محترمین که همه را کتبا انتخاب کرده و رسما خواهش نموده بودند. به همراهی جناب آقای شجاع نظام مرندی - اطال الله اقباله - که در حقیقت شخصی است کافی و قابل و نجیب و خانوادتا حکمران بلد بودند.

شبانه از خوی با جمعی محترما و ده نفر سواره حکومت جلیله و چهار پنج چرخه درشکه و بیرق های گوناگون دائر بر اتحاد و مبارک با عید ملی حرکت نمودیم. اولا در قریه مغانجوق یک نفر ضابط با جمعی عسکر که در آنجا بودند ما را رسما استقبال (166الف) کرده و نهایت اعزاز و اکرام بجا آورده و از آنجا برفتیم. در سلماس در منزل آقای فریدالسلطنه نایب الحکومه دلمقان پایین شده و شب قماندار سلماس حسن لطفی بیک از ما ضیافت رسمی کرده و در حین ورود چنانچه رسم قانونی است چون شخص حکومت جلیله خوی حضور داشتند جمعی از موزیک چیان را به استقبال ما فرستاده و موزیک سلام زده و آنگاه داخل تالار شدیم و قماندار مخصوصا از نایب حکومه و کارگزار جناب حاجی میرزا نعمت آقا سلماسی و عموم صاحب منصبان و ضابطان دعوت کرده بود. و نیز کمال بیک ارکان حزب که شخصی خوشروی و مهربان و انسان صفت بود هم حاضر بودند و شب را به قرار مرسومی دول خارجه در صحن حیاط به جهت حفظ احترام مقام حکمرانی موزیک همی نواختند و چون در آن مجلس خاص شرایط نهی از منکر موجود نبود لاجرم در موزیک نواختن معذور و ساکت بودیم و در سکوت همی گذراندیم. بعد از صرف شام و وقوع نطق های مفصل مبنی براتحاد دولتین و ملتین اسلام علی حسب ما یقتضیه المقام صبحی از آنجا نیزحرکت کرده و روانه قوشچی شدیم. و در آن اوان شش یا هفت ماه از قضیه قتل عام سلماس سپری شده بود که وارد شدیم علاوه بر اینکه قصبه بدان صفا و قشنگی را مانند آشیانه بوم خراب و ویران دیدیم بازارش تمام و اکثر خانه ها نیز سوخته بودند و اطراف نهری که از وسط شهر جاری است تماما پر از بلوز و ظروف و اوانی شکسته پاره پاره بود که بومان نصاری شکسته در کوچه ها ریخته بودند. شب را از بوی گند و عفونت چنقه ها و اموات غیر مدفون که هنوز در بعضی خانه ها مانده و دفن نشده بودند عیش بر ما منقص گردید و فضا پر از بوی چنقه و اموات غیر مدفون که هنوز در بعضی خانه ها مانده و دفن نشده بودند عیش بر ما منقص گردید. و فضا پر از بوی چنقه و مردار بود. و چون به قوشچی برسیدیم حضرات عثمانلوها در آنجا اردوی (166 ب) مکملی و مریضخانه ای داشتند و دو نفر دکتر مواظب آن مریضخانه بودند و ما را نیز در همان مریضخانه مهمانی بكردند زیرا كه همه اینها را پیش از وقت از خوی  با تلفون اطلاع داده بودند و دستورالعمل لازم در حق مهمانان دولتی داده بودند.

و مریضخانه مركب بود از بیست، سی چادر كه بعضی به جهت دوا و برخی خوابگاه مرضی بودند و دكتر مخصوصا ما را بر آنها... (اینجا کلمه ای است که خوانده نشد) تماشا كردیم غیر از چادر مجروحین و مرضای عسكریه، یك چادر بزرگ هم پر از زنان و اسرای ارامنه و یك چادر زنان ناخوش نصرانیه بودند و همه را به قانون دولت معالجه كرده دوا وغذا می داند و یك نفر از زنان نصاری در همان چادر وضع حمل كرده بود ولی اشهدبالله احدی بر آنها آزار و اذیتی نمی‌توانستند و در امن و امان دولت علیه بودند و چند نفر هم از زنهای جوان ارمنیه پرستار و خدمتكار مرضی بودند با وجودی كه خیلی جوان بودند بر خلاف ملت و دولت ما كه عن قریب در ذكر قتل ارامنه و نصارای خوی گفته خواهد شد. عصر و مغربی  كشیده شام و نهار دوری كشیده شام ونهار همگی را از دولت قسمت می‌كردند و برخی از فقرای قوشچی هم از آن مطبخ غذا می‌بردند.

و از آنجا نیز رو به ارومیه رهسپار گردیده چون به ساعتلو كه دهی است در سر راه برسیدیم، قریب پانزده جنازه از مسلمانان را در سر راه زیر پای درشكه‌ها افتاده دیدیم كه خشك شده و هنوز هم دفن نكرده بودند بعضی خشكیده و برخی طعمۀ وحوش و طیور شده بودند و از آثار و لباس ایشان همگی مسلم بودند و چون به دو فرسخی ارومیه رسیدیم. علی رفعت بیگ قماندار اردو اتومبیل خود را به استقبال فرستاده بودند بعد از ورود ارومیه اولا به شهبندر خانه  وارد شده و با تلفون به پاشا خبر بدادند. آن وقت پاشا درشكه مخصوص خودشان را به جهت ما فرستادند و در حین ورود تا حیاط ما را استقبال كرده با منتهای مهر و محبت (167 الف) رفتار نمود . و در پذیرایی ما ابدا از هیچ جهتی تصوری و فروگذاری نكرد و شب ما را دعوت كرده و مجلس بسیار عالی مرتب كرده بود، حكومت ارومیه وكارگزار و تمامی ضابطان حضور داشتند و نیز نطقهای مشروح چنانچه مقتضای آن مجلس عالی بود در تهییج به تشدید مبانی دین و اتحاد ما بین ملت اسلام به نحوی دلپذیر و خوش آینده هم به عمل آمده و پاشا از حالتش از وضع آن محفل شریف غایت خوشحالی را اظهار كرده و بهجت و شگفتی مخصوص داشت. و مخصوصا بعد از وقوع قضیۀ انتریانك(آندرانیک) و جنگ اهل خوی با ارامنه نسبت به اهالی  خوی منتهای محبت و مهربانی و امتنان را داشتند زیرا كه ایشان را مردمان غیور اسلامیت پرست و محكم بجا آورده بودند . به خلاف اهل تبریز(منظور حکومتیان شهر است ) كه پیوسته از منافقت ایشان دل تنگ و شاكی بودند و شاهد بر این آنكه الیان پاشا در ورود تبریز اهالی را به جامعی خوانده و نطقی مشروح كرده بود و تصریحا گفته بود كه اهل تبریز غیرت و اسلامیت از اهل خوی یاد بگیرید دیدید كه با چاقو های خود چگونه از دین اسلامیت خودشان مدافعه كرده و تن به زیر بار ذلت و اطاعت كفار و ارامنه در ندادند.

خلاصه آقایان ضمنا پاره‌ای امضاءات كرده و حقیر هم امضا نمودم كه عید غدیر نزدیك است پاشا قدغن كنند كه عموم عسكریه آن روز را اعیاد اسلام بشمارند و عید رسمی بدانند و پاشا نیز قبول كرده وحكم رسمی بداد.

الحق كه مردی بالذات نجیب و انسان بودند و شام و یك نهار كه در ارومیه بودیم همه را مهمان خود قماندار بوده و در منزل پاشا غذا صرف می‌كردیم وقت غذا خوری درشكه خود را (167 ب) پشت سر ما فرستاده و احضار می‌نمودند و چون بهجت افندی چند روز قبل از آنكه ما بفرستد در مقبره شریفه نطقی كرده بود و بعضی كلمات لامذهبی چنانچه تازه شیوع یافته در آن نطق اظهار نموده. محصل كلمات و خرافاتش كه همه از روی مستی و بی مبالاتی بوداینكه حضرت حسین ابن علی - سلام الله علیه- خود هیكل مقدس و هیكل شفاعتی بود كه وی را در كربلا شهید نمودند و او محتاج به گریستن ماها و شماها نبوده و نیست دیگر بعد از هزار و سیصد سال گریستن شما بر آن حضرت لزومی ندارد شما باید امروزه به خواهران اسلامی خود كه در ارومیه و سلماس اسیر دست اجانب شده‌اند گریه بنمائید كه بلكه آنها را از قید اسارت كفار برهانید  نه بر حسین ابن علی – علیه السلام- كه خداوند وی را هیكل قدس آفریده بود از هیاكل قدسیه شفاعت امت محمدی-علیه السلام- و این كلمات همان سخنها بود كه میرزا جعفر تقریر و بیان نمود و در روز رمضان در اثنای نطق متصل آب به دهن گرفته مضمضه می‌كرد و گویا گلویش می‌خشكید ولی باز بهجت خیلی مقرون به ادب تقریر می‌كرد بر خلاف میرزا جعفر كه گفت گیرم شما یك لولحین ( آفتابه) به امام حسین گریه كردید چه حاصلی و فائده به حال شما خواهد داد.

بالجمله چون این كلمات بهجت را با تلفون به پاشا رسانیده بودند،‌ فوراً وی را احضار كرده و بهجت بی‌توانی بعد از خروج از ما از خوی بیرون آمده بود لهذا یكی از رفقا خواست كه از بهجت اظهار خوشنودی بنماید . در جواب گفت چون بهجت بعضی كلمات فضولانه گفته بود من او را احضار كردم دیگر آن شخص ساكت گردید.

باری قماندار اردو در آن سفر ما را مقتضی المرام مراجعت داده و لیكن (168 الف) صد افسوس كه چند ماهی بر این نگذشت مسئله انقلاب دولت مجارستان كه با تركها هم عنان بودند به ظهور پیوسته و آن انقلاب و آشفتگی مؤدی بر این گردید كه دیگر دولت بلغار كه سد محكم راه استبول(استانبول) می‌بود دولت انگلیس و فرانسه لازم بود از خاك بلغار گذشته به داردانیل (داردانل)كه محل بوغاز شهر استنبول است وارد آیند و مادام كه بلغار بر سر پا بوده و متصدر بود به آنها راه نمی‌داد ولی همینكه آن دولت نیز مثل دولت روس و آلمان آشفته و منقلب گردیده و بیحده پیچیده به حال خود گردیدند آن دو دشمن قوی پنجه موقع پیدا كرده و از خاك بلغار به داردانیل كه درب محكم استانبول است بغتهً وارد شدند در حالتی كه تمام  قوای عثمانی در خاك ایران و قفقاز بوده و بوغاز چندان قوت واستعدادی نداشتند . لاجرم هر دو دشمن بر استنبول هجوم كرده پایتخت دولت اسلام را اشغال كرده و این خبر محرمانه به حضرات ترکان ‌رسید و ماها غافل بودیم كه یك مرتبه لشكر عثمانی بنای كوچ كردند گذاشته و آن همه زحمات بی‌نتیجه ماند و در حینی كه در شرف حركت بودند علی رفعت بیك قماندار به خوی آمده و در منزل حكومت مهمان بود و در آن مجلس نصایح مشفقانه بر عموم اهالی كرده اظهار كرد كه شاید بعد از رفتن ما كار بر شماها تنگ شده و ارامنه مجدداً هجوم آور شوند بر شماها واجب فرض عین است كه به جهت محافظت مملكت و اهل و عیال و اموال خودتان لشكری كامل رسمی درست بنمایید كه بتوانید حملات دشمن را دفع كرد و گرنه عن قریب پایمال و گرفتار سوء ‌احوال خواهید بود و این قضیه در اوایل سنۀ سی و هفتم هجری بود و در رفتن دو، سه عراده توپ و مقداری قورخانه و تفنگ به دولت تسلیم نمودند كه علی‌الحساب دست خالی نباشند.

بعد از رفتن ایشان ( 168 ب) دیگر اسماعیل آقا و كسانش مملكت بی‌صاحب و گله بی شبانی یافته نگذاشت كه روزی صورت اهل این خاك خوش و خندان شده و ساعتی به آسودگی تنفس بنمایند و كرد آنچه را كه علی التدریج در ضمن تاریخ گفته می‌شود...(در اینجا سطوری بود که خوانا نبود.)

باب دوم: تجاوزات و شورش اسماعیل آقا سیمیتقو

در بیان طغیان اسماعیل آقا بعد از رفتن قوشون عثمانی و غلبۀ وی بر سلماس و ارومیه و عقوق وی بر دولت ایران و ابتدای فتنه آن سامان به دست اکراد نامسلمان.

 بعد از مراجعه قشون عثمانی از خاک آزربایجان اسماعیل آقا دیگر خود را بلامانع دیده و دیو خیال در کاخ دماغش بیضه نهاده در فکر استقلال و سلطنت مستقلی کردستان بیفتاد. و در قبال خویش قوه دافعه ای از دولت نمی دید لاجرم روز به روز بر طغیان و عصیان خود بر افزوده و عرصه را بر مسلمانان تنگ تر می گرفت. که در این بین ها سپهسالار اعظم محمد قلی خان تنکابنی به ایالت آزربایجان منتخب شده و پس از مدت چهارماه اقامت در قزوین و زنجان به تبریز وارد گردید و قبل از اینکه سپهسالار وارد شود جناب آقای مکرم الملک نیابت ایالت را داشتند، ثقه السلطان تبریزی را به حکومت خوی فرستاده بودند(170 الف)  و در حینی که مشارالیه در خوی بود قضیه قتل برادر اسماعیل اتفاق افتاده بود و آن چنان بود که همان ثقه السلطان با شاهزاده جهانگیر میرزا خویی خلوت کرده و یک جعبه بونبه(بومب) به جهت اسماعیل که به اسم جعبه شیرینی فرستادند به خیال اینکه با آن جعبه کار دشمن را ساخته و مردم را آسوده نمایند.

اتفاقا در حینی که جعبه به اسماعیل آقا رسیده، در قبال عمارت خود در چهریق در میان سبزه¬زار بوده با قریب بیست نفر از اشخاص و کسان خود و برادرش و پسرش نیز حاضر بودند و چون جعبه را می خواهند باز کنند دو شعله بونبه از میان جعبه باز شده، علی آقا نام برادرش را با با یک نفر پسرش کشته و خویش را هم مجروح کرده و چند نفر از کسانش مقتول و مجروح می نماید. معلوم است که وقوع این قضیه بیشتر اسباب اشتغال غضب اسماعیل آقا و کسانش شده فردای همان روز برادرش احمد آقا را با قریب ششصد نفر سواره به تاخت و تاز خوی فرستاد. احمد آقا آمده خود با جمعی در دامنه کوه غضنفر ایستاده و جمعی را به تاخت دهات مامور نمود و بعضی از دهات را چاپیده و چند نفر را بکشتند ولیکن به شهر دست نیافته برگشته و برفتند.

آنگاه با سپهسالار که تازه وارد شده بود بنای تظلم گذاشته و خود را مظلوم و مرتکبین را ظالم به قلم داد. سپهسالار چون بلدیتی نداشت  و از وضع اسماعیل آقا مسبوق نبوده گمان کرد که حقیقتا این فتنه را ثقه السلطان و جهانگیر میرزا و آقا میر هدایت رئیس سواره، بر پا نموده¬اند. آن وقت مکرم الدوله را به حکومت خوی مامور کرده و به وی سپرده بود که به مجرد ورود ثقه السلطان را محبوس کرده و جهانگیر میرزا و میر هدایت (170 ب) را هم گرفته به دست اسماعیل آقا تسلیم بنمایند تا از ایشان قصاص کرده و این فتنه بیدار را بخواباند. این است که مکرم¬الدوله به محض ورود به خوی ثقه¬السلطان را توقیف کرده و شاهزاده و آقا میر هدایت را نیز گرفته حبس نمود، بعد از دو سه روز با ده نفر قزاق و یک نفر صاحب منصب قزاقخانه به سلماس روانه نمود. آقا میر هدایت در راه موقع پیدا کرده و فرار می نمایند ولی شاهزاده را برده به چهریق می رساند.

اسماعیل آقا نانجیب حکم کرد تا قزاق ها و صاحب منصب را هم می گیرند و دو سه روز نگه-داشته بعد از آن حکم کرد که آن بیچاره¬ها را از قله کوهی بلند که مشرف بر چهریق برده و هزار زرع بلکه بیشتر ارتفاع دارد در میان دره بیندازند. پس اولا قزاقها را یک به یک کت بسته آورده و از دم سنگ با چوبی بلند از پشت سر تکان داده پرت می نمایند و چون نوبت به شاهزاده می رسد هر چند الحاح می کند که اولا تمامی مایملک مرا ضبط کرده و به جان من ببخشید زیرا که تقصیر من فقط همین قدر بوده که من نیز از جعبه فرستان ثقه¬السلطان مطلع شدم و جعبه را مکرم الملک از تبریز فرستاده بودند وانگهی اگر بر جان من نبخشید اقلا مرا با تیر تفنگ بکشید و از این کوه نیندازید. آن مغرور ظالم ستمکار ابدا بر جوانی و ناکامی وی رحم نکرده حکم می کند تا وی را پرت می نمایند و جسدش در هوا متلاشی شده بر روی سنگها پارچه پارچه شده و باقی طعمه مرغان فضا و غضبان صحرا گردید. از قراری که می گفتند پاره های بدنش بر سنگهایی مانده بود به جز عقاب کسی را صعود بر آنجاها امکان نداشت. باری مدتی نمونه ابدان ایشان و لباسشان بر روی سنگها مانده تا عقابهای کوه آنها را برچیدند و به سردار ماکوی اقبال السلطنه پیغام داده بود که پارسال شنیدم سردار دو نفر کرد را از کوه انداخته بود. (171 الف) اینک من عوض آن دو نفر، ده نفر نظامی و یک نفر از خانواده سلطنت را با کمال ذلت و خواری بینداختم «کما تدین تدان».

2- جنگهای بی¬حاصل نیروهای دولتی با اسماعیل آقا

پس از وقوع این قضیه دولت همه را به تکاهل و توانی وتسامح و تکاسل گذرانده چندان کشید که اسماعیل آقا مملکت بی¬صاحبی دیده و بر ارومیه نیز مستولی گردید و آنچه از قزاق و حکومت را در آنجا بودند بیرون نمود تا جناب مخبرالسلطنه به ایالت آزربایجان مامور و سپهسالار معزول گردید و معزی الیه نیز قوت و استعداد اسماعیل آقا را درست به جا نیاورده و اهمیتی نمی داد. چنانچه سیصد نفر ژاندارمه از راه دریا به جهت استیلای ارومیه و تسخیر آن از دست اسماعیل آقا مامور کرده، ایشان نیز با میرزا ربیع آقا مراغه¬ای آمده، میرزا ربیع از جانب مراغه آمده با کسان خود ژاندارمه از راه دریا می آیند و به خاک ارومیه داخل شدند. اسماعیل آقا لشکر فرستاده، همه را اسیر گرفته و اسیران به سلماس آورده را کشته نشده بود و در کمال رسوایی و فضاحت لخت کرده و تفنگها آنچه از دستشان گرفته باقی را با آن حالت به تبریز روانه نموده.

آنگاه قضیه جنگ فلیبوف اتفاق افتاد. در سنه سی و هشتم هجری اردویی از جانب دولت به ریاست فلیبوف نام روسی رئیس قزاقخانه مامور گردیده و از این طرف نیز آقای نعمت الله خان ایلخانی ماکویی با لشکر بسیار از ماکو و خوی و علی قلی خان اواجقی و سیف السلطنه رئیس پیاده نظام خوی به سلماس رفته و نیز از جانب مرند و یکانات جمعی با نور الله خان یکانی به آنها ضمیمه شده قریب پنج هزار نفوس در سلماس مجتمع گردیدند و سلماس و کهنه شهر در دست اردوی دولتی بودند و خود فلیبوف هم در سلماس اقامت کرده بود(171 ب)  و هکذا آقای ایلخانی که از سرکردگان مجرب و جنگ آزموده است و در حقیقت هیچ نسبتی به فلیبوف نداشت زیرا که در روز جنگ تجربه و جسارت به کار آید و ایلخانی از سرکردگان مجرب و جنگ آزموده است و خودش شخصی پردل و غیور و جسور است. و علی قلی خان اواجقی و سیف السلطنه خویی و نورالله خان یکانی با ابواب جمعی خودشان در کهنه شهر اقامت داشتند. چه فایده که دولت ریاست او را به فیلسوف(فلیبوف) داده بود. روزی علی قلی خان با نور الله خان یکانی و سواره و پیاده ماکویی حرکت کرده رو به چهریق می روند ولی گویا از رئیس اردو هم اجازه نداشته¬اند و از آن طرف اسماعیل آقا در اوچ تپه¬لر که ابتدای کوه چهریق است سنگرهای مستحکمه تعبیه کرده و بعضی از آن سنگرها را روسها در زمان خودشان کنده و درست کرده بودند و عسکر را در آن سنگرها جابه جا کرده و نیز جمع کثیری از سواره کرد را در دهات خراب شده پنهان کرده، در کمینگاه نشانده بود و با این حالت هیچ موقع نداشت که علی قلی خان چنین حمله بیجا و بی اجازه بدون تحقیقات از وضع و کیفیت دشمن بنماید. لیکن اشخاصی که به نظر دوربین سیاست نظر میکردند بر ایشان مخفی نبود که این حمله و هجوم امیر تومان اواجقی تحقیقا مبنی بر توطئه و سابقه¬ای بوده است. و شاهد قوی شکستن فوری قشون و فرار خود امیر تومان و مسبوق بودن اسماعیل آقا است که کماینبغی سنگرها را مضبوط کرده و در آن برف و سرمای شدید در آن دهات خرابه سواره پنج روز، ده روز نمی توانست اقامت کند جز اینکه اسماعیل آقا از هجوم حضرت مسبوق بوده و  آنجاها را سواره گذاشته بود.

باری صبحی علی قلی خان مزبور جماعت سواره و پیاده را خود به ضرب ده تیر حرکت داده و به جانب اوچ تپه¬لر می برد و حتی سیف السلطنه که رئیس نظام خوی بود در این حرکت به مومی الیه تمکین و تسلیم نکرده و سرباز را حرکت نمی دهد. چون(172 الف)  قشون ماکویی از کرد و عجم و سواره و پیاده و یکانی به امر علی قلی خان که از جانب سردار ماکو، ریاست قشون را داشت حرکت کرده، از کهنه شهر به موقع رفته به اوچ تپه¬لر می رسند و جمعی از این قشون چریک خصوصا یکانی ها مخصوصا به خیال غارت بردن آمده و غیر از جوال سلاحی هم نداشتند.

پس این جماعت چریک مختلف همین که به اوچ تپه¬لر رسیدند، یک¬مرتبه عسکر از پیش روی ایشان از سنگرها برخاسته شلیک کرده و از اطراف هم سواره کرد مانند گرگ گرسنه بر آنها هجوم کرده، اول کسی که فرار می نماید همان علی قلی خان رئیس قشون ماکو بوده و چون قشون رو به فرار گذاشته معلوم است کرد ایشان را تعاقب کرده و جمعی کثیر از آن مردم بی سروپا و برخی از سواره¬ها را به قتل می رسانند. معین است قشونی که رو به فرار گذاشته و پشتش به جانب دشمن است، مشکل از دست دشمن خلاص می شود.

باری قریب چهل نفر تنها از یکانی تلف شده و جمعی هم از ماکویی و پیاده چریک خویی تقریبا یکصد و پنجاه نفر همان روز فداکاری می نمایند و آقا سیف السلطنه با پیاده نظام خود در کهنه شهر منتظر و مستعد ایستاده تا آنگاه که می بیند صدای تفنگها خیلی نزدیک شده و حادثه به ظهور رسیده آن وقت عصری از کهنه شهر خارج شده و با فراریان درهمان نزدیکی تصادف کرده چون تفصیل وضع را دیده به فوریت به کهنه شهر برمی گردد ولی در آن حین انقلاب که کرد از پشت سر تعاقب می کردند جمعی از سرباز هم قاتی فراریان شده، راست به دلمقان فرار می کنند لیکن خود سیف السلطنه با قریب پنجاه شصت نفر مجددا به کهنه شهر آمده در مکانی سنگر می نمایند و عسکر ها آمده،(172 ب)  همان خانه را محاصره می نمایند. اول شجاعتی که سیف السلطنه آن روز اظهار کرده اینکه: قورخانه در نزد ایشان کم بوده و به فاصله پنج، شش خانه از ایشان دور بوده است، سیف السلطنه فورا دیوار خانه را شکافته و از این خانه به آن خانه و هکذا تا محل قورخانه داخل شده و تمامی مهمات و قورخانه را به نزدیک خودشان منتقل می نمایند.

دوم اینکه: در حین محاصره بعضی از صاحب منصبان و سرباز ترسیده و اصرار می نمایند که به دلمقان فرار باید کرد تا از محاصره خارج شویم و نیز بعضی تصریح می کنند که امیر شما و صاحب منصبان سواره هستید شاید در موقع فرار کرده و ما را در ورطه هلاک بگذارید پس سیف السلطنه محض اینکه ایشان را از فرار کردن مایوس بکند، بدست خود اسب سواری خود را زده و می گوید حال دیگر یقین بکنید که من تا کشته نشوم فرار نخواهم کرد و و تا من فرار نکنم، احدی از شما فرار کردن ممکن نیست، حالا دیگر دل به مرگ نهاده و با تمام جدیت و اهتمام مشغول مدافعه بشوید واز فرار کردن صرف نظر بنمایید آن وقت تا سیاهی شب جنگ کرده، همینکه تاریکی، هوا را فرا گرفت قشون اسماعیل آقا عقب کشیده و سیف السلطنه با امنیت تمام از کهنه شهر به دلمقان می آیند و از سرباز، سه چهار نفر مقتول و چند نفر مجروح شدند و در این جنگ ابدا قزاق دخیل جنگ نشده بودند ولیکن پیشتر از این جنگ، در اول ورود قزاق در قریه شکریازی جماعتی از قزاق با جماعتی از کرد و عسکر در سنگربندی تصادف کرده و جنگ سختی واقع شده بود و چنانچه کار از تفنگ گذشته به جنگ شمشیر رسیده بود و در آن جنگ جمعی از قزاق و کرد از هر دو طرف تلف شده بودند ولی قزاق، کرد را به ضرب شمشیر از شکر یازی بیرون کرده بودند.

و دیگر بعد از این، جنگ عمده¬ای وقوع نیفتاده بود مگر اینکه(173 الف)  چون اسماعیل آقا به سبب محاصره و بسته شدن راه آذوقه، در نهایت تنگی افتاده بودند به حیثی که تحقیقا دیگر از مال و دواب چیزی نمانده بوده، همه را خورده بودند و کار به جایی رسیده بود که گندم و جو را تاب داده و آن را عوض نان هشت هشت قسمت کرده، می خوردند، در این حالت تنگی آذوقه، روزی که قریب شصت بار شتر نان و آذوقه از خوی به جهت قشون به سلماس می برند. اسماعیل آقا، احمد آقا را در سیلات با جمعی فرستاده بغته بر آن آذوقه هجوم می نمایند و سربازها را با اشترانش گرفته، بردند.

باری فلیبوف که رئیس اردو بود تمامی آن همه مصارف و زحمات و تلفیات دولت را به هدر داده و در این باب ابدا روی مساعدت نشان نداد. توضیح مقام اینکه با وجود مثل ایلخانی سرکرده مجرب و کار آزموده، دولت ریاست اردو را به همان صاحب منصب روس تفویض کردند. چنانچه عاقبت خیانتکاری ایشان را در محاربه رشت با بالشویکها حسا دیده و وی را از قزاقخانه خارج نمودند. در آن موقع که ریاست با او بود، اولا از این معنی گردی بر خاطر ایلخانی نشسته و شکسته¬دل گردید. علاوه بر این که فلیبوف از ابتدای قضیه بنای منافقت کرده و روی دلش با اسماعیل آقا بوده و هر چند روزی یک مرتبه به وساطت شاهزاده ضیاءالدوله که والده¬اش سلماس بود، مجلس خلوتی قرار داده و مذاکرات کرده بود و کسی از آن مذاکرات مخبر نبودند و در باطن امر طرح نفاقی می ریختند و غالب اوقات بر صاحب منصبان قشون خوی و ماکو و یکانی بد می گفت که اینها بالشویک¬اند(173 ب)  و با مثل ایلخانی سرکرده¬ای که هزار بار از وی شاخص تر و مجرب تر و عالم تر بود با کمال نفاق و دورویی رفتار می کرد.

و فلیبوف از جمله بولکونوکهای روسی بود و بالاتر از درجه سرهنگی را نداشت و از همان مدرسه تفلیس که وی تحصیل کرده بود، ایلخانی هم از تحصیل شدگان و شاگردان همان مدرسه بود. و خودش صاحب درجه امیر تومانی بود. با وجود این محض اینکه روسی بود بر وی اظهار تفوق می کرد و ما بین وی و یک نفر صاحب منصب ادنی چندان فرقی نمی گذاشت و رؤسای قشون همه اینها را از وی مشاهده کرده چون از جانب رئیس¬الوزراء رئیس قشون بود ناچار سکوت می کردند و اطاعت می نمودند، ایلخانی متقبل شده بود که دولت ریاست این اردو را به من واگذارده، من تعهد می دهم که اسماعیل آقا را دفع کنم. جواب دادند که قزاق سپرده به فلیبوف است بی او نمی شود گفته بود که من از شما قزاق هم نمی خواهم فقط توپخانه را با جمعی از توپچی به من بسپارید، دیگر شما کار نداشته باشید. من چاره او را ما نمایم. باز دولت، یعنی وثوق الدوله، رئیس الوزراء قبول نکردند و چون توپخانه در دست ایشان بود در هیچ جنگی پنجاه تیر توپ نینداختند بلکه پنج تیری خالی کرده و به بهانه¬ای توپ را عقب می نشانیدند. معلوم است عقب نشینی توپ در اثنای جنگ اسباب شکستن عموم قشون است.

بالاخره باز خلوتی کرده و مبلغ خطیری به جهت خودش و به جهت کسی که واسطه کار بود گرفته اعلان بداد که دولت با اسماعیل آقا صلح نمود دیگر اردو مراجعه بنماید. ایلخانی گفت بدون اینکه کاری از ما ساخته شود مراجعت نتوان کرد. اسباب مسئولیت می شود. در جواب ایلخانی گفت من به شما هر آینه سند می دهم که هر مسئولیتی از دولت بشود به عهده من بوده و به شما ربطی نخواهد داشت و سند رسمی به ایلخانی بداد که مسئولیت با من است و همان روز اعلان رسمی منتشر نمود که من که فلیبوف و رئیس اردو هستم امر می کنم که این اردو باید تا ظهر همگی متفرق بشوند و هر کسی متفرق نشود مسئول خواهد بود و تحقیقا بعد از استکشاف کردیم که سبب این همه در باطن سفارت انگلیس در تهران بوده است و وی رئیس الوزراء را به تهدیدات ناچار کرده بود که فلیبوف را به اسماعیل آقا به صلح مامور کرده و بیشتر جنگ را اطاله ندهند. به واسطه اینکه اسماعیل آقا خود را به حضرت انگلیس ها بسته و دست¬آموز ایشان شده و الان کماکان.

پس ناچار ایلخانی و سایر رؤسای قشون با کمال وهن و شرمندگی و خجلت و سرافکندگی هیچ کاری نکرده و آبی ناآورده به خوی معاودت کردند و اسباب رسوایی دولت و ملت و جسارت فوق العاده اکراد گردید و ضیاء الدوله را با پنجاه نفر قزاق به نیابت حکومت سلماس گذاشته و خود هم مثل دو دولت به اسماعیل آقا معاهده نامه و شرط نامه مشروحه¬ای نوشته مراجعت نمود. اسماعیل آقا ده روزی سکوت کرده بعد از آن بنای بدرفتاری و بدهنجاری را گذاشته و ضیاء الدوله هم به بهانه¬ای به تبریز برگشته آنگاه اسماعیل آقا، تیمور آقا کهنه شهری را حاکم سلماس کرده و به جان مسلمانان بیفتادند و کردند ظلمی را که قلم از تحریر و زبان از تقریرش عاجز است و هکذا فولاد آقا کرد را هم به ریاست نظمیه ارومیه فرستاده همه آن شرایط و معاهدات را به زیر پا گذاشته و ریشخندی بود که به دولت کرده بود. این است که بعد از آن تاریخ دیگر اهالی ارومیه و سلماس درتمام انزجار و فشار در دست تسلط اشرار زندگانی کرده و خرابی به همه آنجا سرایت کرده است. چنانچه سابقا و لاحقا بعضی از حالات بیچارگی ایشان درج می شود کار به جایی رسید که در ارومیه مردها را آویزان کرده و داغ به دست و پای ایشان نهاده و زنها را به چوب بسته و از ایشان پول مطالبه می کردند. نه کسی مالک جان و نه مالک مال و ناموس خود نشد.

از اهالی شهر ارومیه شهری بعد از چندین صدمه و خسارت ده هزار لیره و چندین هزار تفنگ مطالبه کردند. و جمع نمودند ولی به این کیفیت جمع نمودند که مردم تمامی اموال و اسباب و معاش و دارائیت خود را فروخته به کردها می دادند، در حالتی که خریدار مالی هم نبوده، معلوم است در مملکتی چنان خراب کی (حاضر) است پول داده و اساس¬البیت بگیرد. بلی از این جهت چند نفر کرد از اهل ساوجبلاغ (مهاباد) آورده و آنها مال مردم را به هر قیمتی که دلشان می خواست خریداری کردند. مثلا قالی پانصد تومانی را به سی چهل تومان تقویم می کردند و مجموعه سه چهار تومانی را یکی به یک  دو هزار ابتیاع می نمودند. از قراری که خودشان می گفتند آنچه سبب رفاهیت ایشان بود اسباب طلاآلات زنان بوده است که بیچاره¬ها هر چه داشتند به کردها داده و خودشان را آزاد می کردند و صریحا کردها می گفتند که چون شما بر مشایخ و خلفا بد می گویید و دشنام می دهید، شکنجه و آزار بر شماها حلال بلکه به درجه عبادت است. بعضی از محترمی اعیان خود را به دیوانگی زده بود بلکه به این بهانه از جور ایشان متخلص شود. باز دست از او برنداشته و در شکنجه¬اش کشیده بودند و به قول شاعر:

لبیک علی السلام من کانا باکیا                             ادا کان والی المسلمین یزید

3- جنگ دوم نیروهای مردمی و دولتی با اسماعیل آقا سیمیتقو

در بیان وقوع محاربه دوم با اکراد و قتل و قتال به تقدیر ایزد متعال

در هذه السنه تخاقوی ئیل سیصد و سی و شش هجری که تعدیات اسماعیل آقا و کسانش از حد و حساب تجاوز کرده و هر روز  اولتوماتوم (اولتیماتوم) و اعلان جنگی به اهالی خوی نیز داده، در خیال حمله کردن و هجوم آوردن به شهر خوی می بود. تلگرافا و کتبا به اهل خوی تکلیف می کرد(175 الف)  که باید نعمت الله خان ایلخانی را که قدیما با من دشمن و خونی است از حکومت اخراج بنمایید. و اگر به میل و انسانیت خودتان خارج نکردید هر آینه من با قوه جبریه آمده و شما را به جزا و سزای خودتان خواهم رسانید. لیکن خویی ها به تهدیدات وتخویوات وی ترتیب اثر نکرده، در مقابله بایستادند. تا آنگاه که جنگ دوم اتفاق بیفتاد.

 توضیح اینکه مخبرالسلطنه(حاکم) ایالت آزربایجان، ظفرالدوله مراغه¬ای که با چهارصد نفر قزاق به تسوج فرستاده بود ماموریت جنگ داده و وی نیز با سیف السلطنه خویی که رئیس نظام خوی است. سوال و جواب کرده و وی را با سرباز حاضری خود به سید تاج الدین سه فرسخی خوانده و هکذا نصرت الله خان رئیس ژاندارمری را که در آن تاریخ ها دویست نفر ژاندارمه در خوی بودند هم به سید تاج الدین دعوت کرده و بر حسب قرارداد رئیس قشون ظفر الدوله، هر دو قشون از محل خود حرکت کرده و در بالای شکریازی به هم ملحق شده همگی آن قشون یا اللاه (حداکثر) هفتصد نفر یا کمتر بوده است.

پس اولا با جمعی از کرد که در شکریازی صاخلوی بودند زد و خوردی واقع شده و اکراد را از شکریازی بیرون می نماید و رو به کانیان حرکت کرده همی رفتند. ولی قشون اسماعیل آقا اتصالا متوالیا به کومک اکراد رسیده و جنگ سخت تر شده و جمعیت دشمن هی زیاده شده ولی از جانب خوی احدی را به کمک نفرستادند زیرا که رفتن سیف الدوله هم بر خلاف میل ظاهر ایلخانی بوده و آقایان ماکو ابدا در این جنگ خیال مشارکت نداشتند و لذا احدی را از خوی با وجودی که اقلا پانصد ششصد نفر سواره در اینجا صاخلوی از عجم و کرد داشتند به کمک و مدد کاری نفرستادند. و از ریاست ظفرالدوله کمال انزجار و اکراه را داشتند بلکه از شکستن این لشکر خالی از میل و مسرت مخصوصی هم نبودند و چون جمعیت اسماعیل آقا به سه، چهار هزار بالغ شده ناچار دیگر این هفتصد نفری قشون از عهده نیامده جنگ گریزکنان برمی گردند تا خود را بر بالای سد تاجی الدین کشیده و در آن محل سنگر کرده نایره جنگ مشتعل گردید. در آن محل اسماعیل آقا خودش هم با جمعی کثیر و جمعی غفیر از اکراد و عسکر با علم های گوناگون ملحق می شوند.

از قراری که خود اشخاصی که در آن جنگ بودند می گفتند که لشکر اسماعیل آقا در آن روز چند گروه و نمره همی بودند جلوتر از همه اکراد عثمانی و کسان متو آقای کرد بودند که از عثمانی به نزد اسماعیل آقا آمده بودند و آنها همه کلاه های نمدی دراز بی شاسیک بوده و شلوارهای خیلی گشاد دارند و تفنگهای این جماعت همه چاپ عثمانی بوده است. پشت سر آنها اکراد ممدی و عبدوی بودند که با علم مخصوصی آمده بودند و پشت سر آنها جمع کثیری از پیاده عسکر  و... (خوانده نشد)بود که اسماعیل آقا به آنها نیز لباس عسکری پوشانیده بود و تفنگهای اینها بعضی چاپ و برخی سه تیر و پنج تیر روسی بود.

گروه آخرین انبوه خود اسماعیل آقا بوده است که خود هم در زیر علمی سبز با آنها ایستاده بود و به دوربین نگاه می کرد که از جانب خوی مددی و یا خبری بیاید یا نه و این جماعت با تفنگ شاهی آلمانی بودند و چند مستر الیوز هم داشتند.

باری قشون دولتی به واسطه نرسیدن کمک و کثرت عده دشمن دل شکسته و آشفته بودند که در این بین اکراد هلو دو آقای میلان که در قطور سکونت اختیار کرده و سلطان آقا قاسم از این کوه مخفیانه آمده یک مرتبه سر راه قوشون را بالتمام گرفته و در محاصره(176 الف)  می کنند و چون قلت قشون دولتی و نیامدن کمک و مدد را محقق می نمایند آنوقت با کمال جسارت بنا می کنند حمله بردن بر سنگرها در حالتی که سنگر ها هم متفرق به طول هم واقع شده بود و لذا اکراد بر قشون زور آورده شده و جمعی را در سنگرها به قتل رسانیدند. باز اهالی سید تاج الدین که از قله کوه مجتمعا تماشا همی کردند چون می بینند که اکراد قشون را در محاصره انداخته و نزدیک است که لشکر را تمام کنند و راه فرار کردن را هم از جلو به کلی فرو بسته¬اند. بر غیرت آنها نگنجیده و یک مرتبه قریب یکصد نفر تفنگچی از قله کوه اکراد مستو و میلان را نشانه کرده از جلوی قشون متفرق می نمایند و همین که راه گریز پیدا می شود بقیه قشون از آن معرکه بیرون کشیده و مستخلص می شوند.

بالجمله قریب یکصدو پنجاه نفر از قزاق و سرباز و ژاندارمه در آن جنگ تلف شدند بلکه دویست نفر و خود ظفرالدوله هم رو به تبریز فرار می نمایند ولی محققا بیشتر از سیصد نفر هم آن روز از اکراد به قتل رسیده بودند بلکه بیشتر تلف شده بودند. از قرار اخبار واصله گویا کردها به مرده¬های خود به پول کفنی ابتیاع کرده و نمی¬خواستند که کفن مغصوب بشود. یک، دو نفر که در دلمقان دکان بزازی داشتند گویا تمامی چیت و کرباس و غیر کرباس در آن دکان هر چه بوده است به جهت تکفین کشتگان ابتیاع کرده می برند. این خود محترمین و معروفین اکراد بوده و اما اشخاص مجهول، معلوم است که غالبا با لباس تنی دفن کرده و فرصت کفن کردن نخواهند داشت.

 این بنده از معلم و فرمانده قشون پرسیدم که در مقابل اسماعیل آقا چه قدر(چقدر)قدر قوه لازم است؟ گفت: اگر نظامی باشد، ده دوازده هزار و از غیر نظامی و چریک بیست هزار لازم است. لیکن مخبر السلطنه بدون ملاحظه قوای دشمن گاهی سیصد نفر را به جنگ ایشان مامور کرده هم سبب اتلاف نفوس شد و هم ناموس دولت شکسته گردید. علاوه یک عراده توپ آلمانی بسیار خوب با یک مستر الیوز و قریب سیصد بار قورخانه و چندین تفنگ کسب و نصیب دشمن گردید.

4- هجوم اسماعیل آقا بر ساوجبلاق (مهاباد)

(181 الف) در بیان هجوم بردن اسماعیل آقا بر ساوجبلاغ (مهاباد) و وقوع محاربه در آنجا فی ما بین ژاندارمری و اسماعیل آقا و اکراد ساوجبلاغ به تاریخ شهر صفر من شهور هذه السنه 1340 هجری

تفصیل مقال و توضیح حال به طریق ایجاز و اجمال اینکه در تاریخ مذکور که قریب یک هزار نفر از ژاندارمری و قزاق به ریاست ملک زاده تهرانی در محلی موسوم به ایندرقاش در خارج شهر ساوجبلاغ و برخی هم در داخل شهر اقامت کرده و صاخلوی بودند.

اولا ملک زاده در آن موقع با بعضی از رؤسای اکراد موافقت نکرده و چند نفر از آنها را گرفته تحت الحفظ به تبریز می فرستاد و این معنی اسباب انزجار و رنجیدگی اهالی می شود. گذشته از این نظامیان بر اهل و عیال اکراد دست تعدی دراز کرده و هتک اعراض می نمایند و ملک زاده نیز شب و روز مست و مخمور بوده و با لولیان کرد و گل رخان ساوجبلاغ و ساز و طنبور مشغول عیاشی بوده و غالبا روزها را در خواب و شب ها را در مجلس شراب می گذرانید. حتی از قراری که رئیس تلگراف خانه می گفته ساعتی که اسماعیل آقا هجوم کرده بود. باز ملک زاده در خواب بوده و کسی جسارت به بیدار کردنش نکرده، چندان که صدای توپ و تفنگ دشمن وی را از خواب خمار بیدار کرده بود. بدین سبب اهالی ساوچلاغ (ساوجبلاق)  محرمانه عرض حالی به اسماعیل آقا نوشته و وی را به مدد و معاونت و استخلاص خودشان دعوت می نمایند. اسماعیل آقا که پیوسته منتظر چنین فرصتی می بود، به فوریت قشون خود را جمع¬آوری کرده و مانند سیل بر سر ساوجبلاغ هجوم می نماید و با تمام عجله و شتاب زدگی عازم آن صوب می شود و قبل از رسیدن او اکراد توطئه کرده، شبانه بنای مهمان کشی گذاشته و هر کسی با مهمان خود در آویخته و خون جمعی از ایشان را ریخته و بقیه هم با اکراد ساوجبلاغ هنگامه جنگ را گرم می نمایند و در بین محاربه اسماعیل آقا هم با لشکر گران خود را بر سر وقت آن خون گرفتگان می رساند.

ملک زاده بعد از مختصر زد و خوردی، چون خود را باخته بوده است بی جهت به قشون امر می کند که از اندرقاش که دامنه کوهی و سنگر محکمی بوده است کوچ کرده جنگ کنان داخل شهر ساوجبلاغ می شود و خود را از محل محکمی خارج کرده در محاصره سختی مبتلا می نمایند. آنوقت اکراد و عسکر دور ایشان را گرفته و شب را با حالت محاصره به سر برده، صبحی ملک زاده از غایت مرعوبیت خودداری نتوانسته و قشون را امر به تسلیم و خلع اسلحه می نماید. معلوم است وای بر حال کسی که به اسماعیل آقا تسلیم کرده و سلاح خود را مانند زنان از دست بدهد. بعد از خلع سلاح و حصول اطمینان بنا به خواهش اسماعیل آقا، ملک زاده خودش به آنها مشق داده و به صف و رده می نماید و چون بر صف می شوند اسماعیل آقا هم مشق می دهد. عسکرها مستر الیوز را از دو طرف بر ایشان بسته و چون برگ خزان همه را می ریزند و بعد از ریختن ایشان من باب احتیاط که کسی زنده نماند اظهار ندامت بسیار کرده و جار می زند هرکس از شما زنده است برخیزد که آقا به او انعام خواهد داد. جمعی از میان موتی بر پا شده و اظهار حیات می کنند. دوباره امر می کند که سرهای آنها را تمام به سنگ بکوبند و خود ملک زاده بدبخت نانجیب را هم نکشته، به سلماس آورده بعد از چند روزی پولی هم داده مرخص می نمایند و چنان معلوم است که وی را به وعده و وعید فریفته بوده است که تسلیم بکنند. همین که تسلیم کردند آنوقت به سزایشان رسانید و همه را کشت مگر جمعی که از اندرقاش داخل شهر نشده کناره کرده، با همان کوهها خود را به میان¬دوآب (قوشاچای) رسانیده بودند و نیز دو نفر از ژاندارمه به زیر توپ دخالت کرده و عسکرها حمایت کرده، آنها را نیز رها کرده بودند و به خوی نیز آمده بودند.

  5- قتل و غارت نیروهای دولتی توسط سمیتقو

در بیان بقیه سوانح این سال به تقدیر ایزد متعال و اشتعال نائره جنگ و جدال

پس از وقوع قضیه فاجعه ساوجبلاغ و جسارتی که اسماعیل آقا نسبت به دولت متبوعه خویش به ظهور رسید، ناچار دولت در مقام تهیه قشون بر آمده و سردار ارشد قراجه¬داغی را برآن ¬واداشتند که با قوای دفاعیه خود به مهم اسماعیل آقا بپردازند و چهل هزار تومان پول نقدا به جهت مصارف لازمه به مومی الیه بدادند. وی نیز با تمام جمعیت و قوای خود از سواره و پیاده حرکت کرده، در قریه صوفیان سان دیده بود. سه هزارو دویست نفر از سواره و پیاده از سان گذرانده بودند. پس به طسوج آمده و منتظر موقع حرکت بود لیکن بعضی از قوای مهاجمه را انتظار داشتند. و نیز در اوایل ربیع¬الاول همان سال هشتصد نفر ژاندارمری که از طهران آورده بودند با قورخانه کافی و تفنگهای انگلیسی به ریاست کاپیتان لاسین و لون بزع فرنگی سویئدی، به خوی با تمام ابهت و حشمت وارد آمدند. یکصد نفر سواره¬¬ نظام و باقی پیاده نظام بودند و این عده در خوی توقف داشتند که ناگاه شبی به کاپتان مرقوم از جانب سردار ارشد خبر می رسد که اسماعیل آقا محض اینکه مابین قوه سردار ارشد را با قوای ژاندارمری خوی قطع کرده و خود فاصله بشود تا سوال و جواب این دو اردو با همدیگر منقطع گردد برخی از قوای خود را به صاخلوی در غلمانسرای و خاندام فرستاده که ایشان سرگریوه خرسک را گرفته و مابین دو لشکر فاصله ناطقه بشوند.

لهذا شبانه کاپتان جمعی کثیر از ژاندارمه را با جمعی کثیر از سواران اقا میر هدایت خویی به گریوه¬ی خرسک فرستاده و در بالای ان کوه ما¬ بین اکراد وژاندارمری که سنگر کرده بودند دو سه فقره در عرض سه روز جنگ سخت واقع گردید. زیرا که بالای گردنه¬ی خرسک را اولاً(182 ب) ژاندارم متصرف شده و در سر قانلو (قانلی) دره که دره¬ایست در غایت سختی ...(خوانده نشد) است در سنگها سنگر گرفته بودند که اسماعیل ﺁقا قریب سیصد نفر سواره¬ را امر به هجوم داده و چون اکراد بر ﺁن سنگرهای محکم هجوم می کنند قشون دولت نیز با آتش مسترالیوزها در آتشباری مضایقه و خودداری نکرده مسترالیوزها را چندان آتش نمی کنند که کردها خیلی به نزدیک می رسند. آنگاه به امر مرحوم تورج میرزا که جوان رشیدی بود و در همین جنگ به قتل رسید –خدایش بیامرزاد- یک مرتبه سترالیوزها از چند طرف آتش باریده و جماعت ژاندارمری نیز شلیک می نمایند و جمعی کثیر از دشمن را به خاک هلاک ریخته، دو مرتبه اسماعیل آقا امر یورش و هجوم داده به همین قرار تلفیات بسیار داده و فرارمی نمایند. ولیکن روز سیم گویا ژاندارمری از مشاهده جنگهای سابق مرعوب شده و هم قدری تلفیات داده بودند. با وجود این که سه چهار برابر آن تلفیات بر کردها وارد شده باز یک مرتبه ژاندارمری از سیدتاج¬الدین برخاسته و به شهر مراجعت نمودند با وجودی که ظاهرا فاتح شده بودند گویا مرعوب شده بودند و خودشان معتقد بر این بودند که چون تفنگهای ما انگلیسی بود و مسترالیوزها هم غیر از همان فشنگ انگلیسی، فشنگ بر نمی داشتند، ترسیدیم که فشنگ ما تمام شده و آنگاه کار را بر ما تنگ گرفته و طعمه کردها بوده باشیم. بدین ملاحظه آمدیم که تفنگ سه تیر و پنج تیر از اهالی گرفته و این فشنگ انگلیسی را فقط به جهت مسترالیوزها ذخیره بنماییم. و همین طور هم کردند و پانصد قبضه تفنگ و دویست و پنجاه هزار فشنگ حکما و جبرا از اهالی جمع نمودند.

باالجمله بعد از آن که قشون دولت از سیدتاج¬الدین شبانه حرکت کردند کردها اطراف ده را گرفته بنای گلوله(183 الف)  باری گذاشتند. اهالی سیدتاج¬الدین خود را در میان آتش سوزان دیده دست اهل و عیال و اطفال خود را گرفته و از همه چیز صرفنظر کرده، شبانه به جانب شهر کوچیده و کردها به ده آتش زده، آبادی را سوختند. و در آن روز آخر که اکراد به شدت بر ژاندارم هجوم کرده و قشون را به برخاستن ناچار کرده بودند چون درست بر ژاندارمه دست نیافتند، پس رو به جانب قزلجه(قیزیلجا) و تسوج گذاشته، می¬روند و در قزلجه قریب سیصد نفر از سرباز مرند فوج حاجی احمد خان صاخلوی بودند و چندان استعدادی نداشته¬اند. اکراد بر آنها حمله کرده و جمعی از ایشان را تلف کرده و برخی را اسیر می گیرند. ولیکن خود حاجی احمد خان و پسرش از معرکه بیرون می شوند. آنگاه اکراد اموال توپچی و چهره¬قان را نیز به غارت برده، روبه تسوج جلوریز می روند. گویا سردار ارشد از قضیه مسبوق شده قدغن می کند که کسی تیری خالی نکرده آنگاه که اکراد به باغات تسوج رسیده و در میان باغات می شوند، آنگاه به امر سردار از چند طرف با توپ و تفنگ ایشان را به عقب برگردانیده و سردار با قریب هشتصد نفر سوارشده اکراد را جنگ کنان تا جلوی غلمان سرای تعقیب کرده و از آنجا به محل خود برگردید. و آن روز هم از طرفین تلفات زیاد واقع شده بود گویا در نتیجه این جنگ قریب پانصد نفر از اکراد تلف شده و از عجم معلوم نشد که تلفیات چقدر بوده است. همین قدر که در نتیجه جنگ چند روزه و این همه تلفیات هیچ فایده و عائد¬ای حاصل نشده و گردنه را باز اکراد متصرف گردیده فقط مثل سیدتاج¬الدین جایی که پناهگاه عمده و محلی به غایت محکم بود و به مثابه قلعه در خوی بود خراب شده و ما بین دو لشکر منقطع گردید و مقصود به حصول نپیوست.

و از حوادث و فجایع واقعه در شهر ربیع¬الثانی اینکه:

شبی یک نفر از صاحب منصبان ژاندارمه با دویست نفر ژاندارم و دو چرخه مسترالیوز که باصطلاح یک اسقادران (اسکادران) می گویند و چهل نفر از سواره خویی به سرکردگی سرتیپ خان خلف حاجی نصرت لشکر بدون اجازه کاپیتان لامین و لومبزع رئیس از خاندیزج حرکت کرده و به یستکان می روند به خیال اینکه بغتۀ هجوم کرده و یستکان را تاخت و تاز و غارت کنند. صبحی زود اطراف قریه را گرفته بنای آتش فشانی می گذارند و کسان اسماعیل آقا که در آنجا بودند گمان می کنند که قشون بسیاری آمده لهذا در اول امر پنهان شده بود بعد از اطلاع از عده قشون از ده بیرون شده اطراف را که همه کوه است گرفته بنای تیراندازی می گذارند و با تلفون خبر داده از سیلاب و غیره استعانت می نمایند، به فاصله قلیلی از سیلاب نیز جمعی از کرد و عسکر ملحق شده و به جنگ در می آیند در حالتی که اکراد کوهها را گرفته و ژاندارمه در محل پهن و گشاده¬ای واقع بوده پس جمعی از ژاندارمه به گلوله اکراد به قتل رسیده و صاحب منصب هوا را پر دود یافته سوار اسب شده و فرار می نماید. و بیچاره ژاندارمه نابلد غریب را در میان شعله آتش می گذارد و آن صاحب منصب را بنده دیدم. جوانی بود ساده روی، خوش موی و خوش بوی، تن پرور، در معلم خانه های تهران با مشق یک دو، خود را دلخوش کرده و به جنگ اکراد و شکاک رشید و گرگان آدم خور آمده از آن نورسیدگان معلم خانه بود که صبح و شام را با صابون فرنگی  خود را شستشو داده و از بوی عطر ایشان کوچه ها در عبور معطر می شود مانند عروسی که عازم حجله زفاف است، پیوسته در فکر تزیین سر و صورت بوده نه در خیال شجاعت و شهامت و لذا فورا فرار کرده ژاندارم پیاده به کجا فرار تواند کرد(184 الف). جمعی را به انضمام دوچرخه مسترالیوز به کسان اسماعیل آقا تحویل داده بقیه السلف افتان و خیزان با کمال پریشانی خود را از آن معرکه و مهلکه نجات داده و برخی از ژاندارمری به واسطه نابلد بودن به دره¬ها افتاده و از این دره به آن دره چندانکه با کردها تصادف کرده و اسیر شدند . و بعضی در میان دره‌های عمیق تو در تو افتاده در این سنگها و درده‌ها، شكار حیوانات صحرایی شدند و آنها را كه اكراد به اسارت برده بودند،‌به نحوی اخت و عریان بدون ساتر با اندامی شكسته و صورتی مجروح خسته به نزد اسماعیل آقا برده بودند  كه با آن همه سنگ دلی بر آنها ترحم كرده و لباس كهنه از پیراهن و زیر جامه بر آنها پوشانیده  و به هر یك خرج راهی هم داده مرخص كرده بود.

عجب‌تر اینكه در این مدت سه سال كه چندین فقره قریب ده، دوازده مرتبه ما بین قشون دولت و اسماعیل جنگ اتفاق افتاده و در هیچ یك از این موارد كثیره ‌الشهدا بالله و رسوله قشون دولت روی موفقیت ندیده و به خوش بختی نایل نشده‌اند بلكه همواره اسیر و تلفیات زیاد داده و ...(خوانده نشد) توفیقی و عدم مساعدت باطنی و بدبختی در وجنات حال دولتیان واضح و لایح بوده است.

و این بنده این را نمی‌دانم مگر از اینكه مردم ایران خصوصا قشون دولتی روی دل از جانب حق بر تافته، ابدا مانند گذشتگان دلبستگی با خدای خود و اولیای الهی نداشته پیروی منكران و لامذهبان را می‌نمایند . این است كه از ایشان سلب توفیق گردیده از خداوند مهربان خود خواهانیم كه بر ما بخشوده و ضعفای این ملت با به گناهكاری ظالمان و ستمكاران و طبیعی مسلكان نگردد و بزدی این یك مشت بیچاره را به قدرت قاهره و بازوی توانای خود از شر این مرد شریر برهاند و انه علی ذلك قریر(185ب)

و ممكن است كه این آثار بدبختی همه نتیجه آن خونهای نا حق بوده باشد كه بی جهتی اشرار در ایران به خیالات واهیه و احتمالات سخیفه و اغراض فاسده  خون چندین نفوس محترمه را بریختند البته در میان این همه مقتول اقلا یك نفر مرد خداپرست موحد بوده است كه اینها از اثر ریختن خون اوست. ولنعم ما قبل:

تا دل مرد خدا نآمد به درد            هیچ قومی را خدا رسوا نكرد

در بیان محاربۀ واقعه فی بیستم شهر ربیع الثانی

به تاریخ  شب بیست و یكم شهر ربیع‌الثانی تمامی رؤسای قشون كه عبارت از لوبند رئیس ژاندارمه و سردار قراچه داغی و شجاع‌الدوله ماكویی پسر اقبال السلطنه سردار ماكو،‌سیف السلطنه رئیس سرباز خویی در قریه قوروق و تكلك اجتماع كرده و بناگذاری نموده ونقشۀ‌ جنگ را قرار می‌دهند كه سه ساعت از شب رفته قشون ماكویی از كرد و عجم با شجاع‌الدوله به سمت قراتپه و یستكان رفته و ژاندارمه از بالای گردنه ملاجنید و شوربلاغ و قوشون سردار ارشد هم از جانب گردنه خرسك هر سه دسته حركت كرده و هجوم كنند ونیز سردار ارشد چهارصد نفر از سوارۀ‌ خود را به همراهی ژندارمه قرار داده كه آن جماعت پیوسته قله كوه را نگاه داری كنند مبادا كردها آمده بالا سر ژندارمه را بگیرند كه كار آنها را خراب و ضایع نمایند. پس با این نقشه حركت كرده برفتند و از اول طلیعۀ صبح صدای توپها به خوبی به شهر و اطراف شهر همی‌رسید و تا دو ساعت به مغرب مانده صدای تفنگها هم ممتد بود آن وقت خبر رسید كه هی زخمدار است كه از اردو می‌كشند و یا تاشقه و درشكه به شهر حمل می‌نمایند. و معلوم گردید كه بعد از آنكه هنگامۀ كار زار و جنگ  توپ و تفنگ گرم شده اولا توپ اسماعیل آقا هم جواب بده توپ دولت بوده و بعد از آنكه محاربه شدت یافته و كسان اسماعیل آقا را از جلو بر داشته‌اند( 185 الف) . بالخصوص جماعت ارامنه كه مخصوصا دعوی طلب شده و لباس ژاندارم پوشیده قریب یك هزار نفر از دولت سلاح گرفته و به جنگ اسماعیل آقا آمده  بودند و همه از اهالی خود سلماس و ارومیه بودند و‌ با كمال جدیت به همراهی قشون سردار ارشد هنگامه جنگ را گرم كرده بودند و خود سردار ارشد پشت سر قشون بر قله بر آمده با دوربین نگاه كرده و مشغول فرماندهی بوده است. عده و استعداد اسماعیل آقا در نهایت كثرت شده و ساعت به ساعت می‌افزاید چندانكه پیش جنگهای سردار ارشد از جلو شكست یافته فرار می‌نماید و خود سردار با قریب سیصد نفر در همان شته مشغول بوده است و چون كسان سردار حالت حالیه را خوب ندیده ،‌هر چند اصرار می‌كنند كه به محاصره نیفتاده ما نیز بر گردیم سردار ارشد ار فرار امتناع داشته،‌ در این بین بدبختانه تیری به سردار ارشد رسیده و در همان جا می‌افتد و كسانش چون مردم چریك بودند به محض افتادن سردار به هم خورده و عقب جمعیت ایشان از انتظام افتاده و با وجودی كه قشون به دو فرسخی سلماس رسیده و در شرف غلبه بوده‌اند یك مرتبه كم كم از سنگرها بنای عقب نشینی می‌گذارند و چون قشون سردار عقب نشسته آن وقت كردها با جسارت تمام به ژاندارمه‌ها حمله كرده و بر بالا سر ایشان مسلط گردیده و دمار از روزگارشان بر‌ می‌آورند و تلفیات زیاد می‌دهند به حیثی كه دیگر عدۀ ژاندارمه پاشیده و به هم خورده می‌شود و چند نفر از صاحب منصبان نیز كشته می‌شوند.

باری همان شب، هم عدۀ‌ قشون سردار به هم خورده و هم قشون ژاندارمه به شهر مراجعت كرده و همان شب را به خیال اینكه مبادا اسماعیل آقا ما را تعقیب كند از منتهای مرعوبیت جنازۀ قتلای خود را هم دفن نكرده همان طور در میان صحرا طعمه وحوش و طیور گذاشته و از نصف شب با عجله تمام درشكه‌های اهالی را هم عاریت كرده و روانه تبریز شدند و به مرند رفته از آنجا به شرفخانه مامور شده به آنجا رفته بودند و بعد از بیست روز اهالی پول داده و آن جنازه‌ها را كشیده و آورده دفن  كردند. در حالتی كه به حالت بد و ناخوشی افتاده بودند و حیوانات درنده آنها را (185 الف) متفرق و متلاشی كرده بودند.

و از جملۀ‌ مقتولین آن جنگ شاهزاده تورج میرزا و سلطان احد خان بودند كه یكی از اصفهان و دیگری از تهران بوده و نیز یك نفر صاحب منصب فوجی كشته شدند و لیكن بعد از وقوع این حادثه كه اسباب غایت پریشانی گردید.

همان شب مراجعت قشون كه بیست وسیم ربیع‌الثانی بود این حقیر در خواب دیدم كه در مكانی ایستاده‌ام و سگ بزرگی كلفت می‌خواهد به جانب حمله كند و من می‌ترسم از این سگ، ‌ولی در گردن زنجیر كلفتی دارد . پس كسی آمده و میخ طویلۀ بزرگی را كه در سر زنجیر سك بوده بر زمین محكم كوفته و با من گفت كه دیگر نترس . این سگ نتواند به تو آزار بكند و من این خواب را به قضیۀ اسماعیل آقا تعبیر كرده و امیدوارم كه دیگر بعد از این دست حق وی را از تعدی و شرارت ممنوع بدارد.

و از وقایع بعد از قتل سردار قراچه داغی اینكه چون دولت به سبب سوء حركات سابقه ارشد همیشه از وی خائف و بد گمان همی بودند در این موقع فرصت را مغتنم شمرده بغۀ و بی خبرانه برادر ارشد سالار عشایر را با پسرش گرفته و قزاق فرستاده تمامی اسلحه و مهمات و توپهایی را كه ارشد به تدریج ضبط كرده بود بدست آورده به قورخانه تبریز حمل نمودند.

(188 الف) صورت مكتوبی كه اسماعیل آقا بعد از این فتح اخیر و قتل سردار ارشد به اهالی خوی نوشته بود.

چون در این جنگ آخرین كه ذكر شد اگر چه بنا بود كه قشون ماكو نیز از جانب قراتپه بر اكراد اسماعیل آقا حمله بی افکنند در آن موقع قشون ماكو موقع جنگ ندیده و صلاح را در مداخله به آن محاربه نیافته ابدا اقدامی نکرده بودند وتفنگی و توپی از ایشان باز نشده بود چه اصلا مایل به محاربه با اسماعیل آقا و استیلای دولت علیه نبوده و بازار آشفته را طالب بودند كه دولت وملت به حضرات محتاج و متملق بوده و خود فاعل مایشاء بوده  باشند . این است كه اسماعیل آقا این فقره را حقیقته بر بی‌حمیتی و نفاق آقای سردار ماكو با دولت خود محمول داشته و بنای چاپلوسی و خصومت گذاشته با وجودی كه طبیعت و غیرت جناب سردار بر همگان معلوم است  كه هرگز به این حركات ناموس شكنانۀ‌ اسماعیل آقا راضی نشده  و غیرت اسلامیت وی را از قبول اینگونه حركات مانع و رادع است.

خلاصۀ،‌مضمون كتاب اینكه : «‌ اهالی خوی :‌ اگر چه پاره‌ای از حركات شنیعۀ شما ها مرا بر آن وامیداشت كه به مجازات كاری با شماها اقدام كرده وشماها را به كیفر و سزای اعمال برسانم زیرا كه تفنگ جمع كرده بدست ارمنی‌ها داده و به جنگ اسلام فرستادید.

حمد خدای را كه  سردار ارشد را كه با من به جهت برادرم جعفر آقا خونی گری داشت به قتل رسانیده و به مقصود مأمول خود برسیدم و ژاندارمه را نیز چنانچه شاید وباید مضمحل و محو ونابود نمودم ولی با همۀ این حركات زشت شما كه با وجود آن حركات شما را در عوالم اسلامیت حظی و نصیبی باقی نبوده وخون ومال و عرض شما را مباح كرده است. از قراری كه به این راپورت رسیده پسر آقای اقبال السلطنه به خوی آمده و در خوی هستند . مادامی كه ایشان در خوی هستند. ممكن نیست  كه از من نسبت به آن طرف هجومی و حمله‌ای صادر آید. البته با كمال اطمینان مشغول كسب و كار خود باشید. اسماعیل سمتقو.»

6- قتل و غارت ژاندارمها در تبریز بعد از شكست اسماعیل سیمیتقو

در بیان انقلابات واقعه در تبریز از جانب ژاندارم و وقوع محاربۀ ایشان با قزاق و غارت شدن بازار شهر تبریز

در اوایل شهر جمادی الثانیه همین سال سیصدو چهلم هجری بعد از اینكه قشون ژاندارمری كه از تهران آورده بودند از اسماعیل آقا شكست خودره و تلفیات زیاد داده  مابقی به شرفخانه مامور شدند گویا جماعت آشوب طلبان ایران بعد از حصول تمامی مقاصدشان و ضبط همۀ  ادارات دولتی چنانچه منتهای جدیت ( 189 الف) و سعی و كوشش ایشان بود كه كلیه ادارات و اختیارات باید در قبضۀ اختیار و نفوذ ایشان شده فاعل  ما یشاء و حاكم مایرید ایشان بوده باشد و به تمامی مقصود رسیده و همه را در تحت تصرف خودشان بر آوردند. باز گویا اشتهای آقایان نشكسته و تشفی خاطر ایشان حاصل نشده بود جز اینكه در ایران نیز مسلك بالشویكی اظهار كرده و مثل روسها به یغماگری مردم مالا و جانا  و عرضاً بپردازند و جز این معنی عطش باطنی ایشان را كه از شدت حسادت با مردم با ثروت داشتند اطفاء نمی‌كرده است و همیشه این خیال فاسد در كمون  خاطر آقایان به جوش و خروش آمده ومركوز گردیده بود و این همه قتل نفوس ونهب اموال و خرابی بیوت قدیمه و انداختن خاندانهای قدیم آقایان را سیر نكرده، لاجرم عطش شدیدی بر اظهار بالشویكی هم داشتند زیرا كه همه ترانه‌ها بهانه‌ها دیگر تمام شده بود به جز این مسلك نو كه به زودی تقلیداً از اشرار روس یاد گرفته بودند.

لهذا پیوسته در خلوات با همدیگر در این باب مذاكرات داشته و انتظار فرصتی را می‌نمودند در این هنگام كه به دعوای اسماعیل آقا جماعت ژاندارمری و هم مسلكان آقایان به خوی آمده بودند با چند نفر از آقایان دموكرات خویی هم این مطلب را در میان گذاشته و توطئه می‌نمایند و وقت و قراردادی تعیین كرده بودند كه مطابق همان روزهای جنگ بوده است. و اینكه در اثنای جنگ به مجرد دو روزه جنگ مختصری بهانه كرده و از سید تاج‌الدین عقب نشینی كردند و پانصد قبضه تفنگ و دویست  و پنجاه هزار فشنگ با آن همه شدت و حدت به همراهی چند نفری از امثال و طراری‌های خودشان از اهل خوی جمع آوری كردند همه من باب المقدمه بوده است كه در این موقع ناچاری اهالی به همین بهانه كه فشنگ ما تمام شده قوه (189 ب) و استعداد و سلاح اهالی را از دستشان گرفته و آنگاه به مقصود خود نایل شوند. و اهل خوی را به عنوان اینكه شماها طرفدار اسماعیل آقا هستید آقایان كاملا چاپیده و غارت بنمایند و آنچه را كه میل خاطرشان است در حق این یك مشت بیچارگان معمول بدارند. و گرنه دولتی كه از پایتخت بیست منزل ده قشون به محلی فرستاده است چگونه متصور است كه بدون تهیۀ قورخانه و مهمات لازمه بفرستد. كه در دو روز فشنگ را تمام كرده و دست بسته بماند. وانگهی قریب یكصدبار شتر قورخانه كه با خود وارد خوی كرده بودند و عموم دیده بودند و این همه قورخانه در مدت دو روز جنگ با سیصد، چهارصد نفر سواره كرد كه تمام نمی‌شود .

ولیكن آنچه به تحقیق رسیده این است كه حضرات در این خیال بوده‌اند لیكن اولا صورت و سطوت آقایان اقبال السلطنه و ثانیا سطوتی كه در این محاربه از  دشمن بدیدند  این ...(خوانده نشد) حضرات را شدیدا مرعوب و متوحش كرده بود كه دیگر نتوانستند در خوی به مقصود خود شروع نمایند و ترسیدن كه اگر اظهار كنند اهالی با ماكویی همدست شده ایشان را به خاتمه برسانند  محو و نابود بكنند. این است كه در اینجا قادر بر اظهار مافی‌الضمیر خود نشده بودند ولی همان شب كه می‌رفتند گفته بودند كه اهالی ما را آورده به كشتن بدادند شماها حاكم و محكوم همه طرفدار اسماعیل آقا هستید و به اهالی دشنام و فحش می‌گفته‌اند .

باری  با آن عطش باطنی به شرفخانه برفتند. و از قراری كه شنفتم در آنجا هم چند نفر از رؤسای فرقه آمده با ایشان مذاكرات كرده و به محاصرۀ شهر تبریز و اظهار مطلب تحریص و تهییج نموده بودند. و شاهد بر اینكه سابقه داشته، در تهران هم بیشتر از این از ژاندارمه‌ها خلع اسلحه كرده بودند گویا دولت هم فهمیده بودند.

باری در این موقع (190 الف) كه عموم قوای دولت در ساوجبلاغ(مهاباد) با اسماعیل آقا به محاربه مأمور شده و در قوم باغی تبریز كه مركز قشون است چندان قوه و استعدادی باقی نمانده است. آقایان موقع را بسی مغتنم دیده و به بهانۀ اینكه وزیر جنگ تازه حكم كرده كه اسامی خارجه از قبیل قزاق و ژاندارمری و امثال اینها از روی لشكر ایرانی برداشته شده و سواره  را به اسم سواره نظام و پیاده را به پیاده نظام نامیده، اسباب دویت و نفاق از بین قشون را داشته شود به همین بهانه اولا در شرفخانه شورش كرده و ده، بیست نفر از قزاق كه بودند بر آنها حمله كرده بعضی را كشته و بعضی  سوار كشتی شده به دریا فرو می‌روند.

ثانیا دو نفر معلم فرنگی خود را به واسطۀ اینكه ایشان را در این موضوع تصدیق و تصویب نمی‌كرده‌اند كه لابین و لومبرغ بوده هر دو را حبس كرده وانگهی با طنطنه تمام رو به تبریز به حكم لاهوتی خان هجوم كرده، با توپخانه و قورخانه روانه می‌شوند و عابرین راه را غالبا متعرض شده و فتنه جویی و آشوب می‌نمایند و بعضی را حبس کرده با خود محبوسا و مغلولا می‌برند.

پس از اینكه به شهر تبریز وارد می‌شوند اولا : ایالت را گرفته، محبوس می‌كنند كه به عوض خون شیخ (‌منظور شیخ محمد خیابانی است كه قبل از آن در تبریز  به شهادت رسیده بود) قصاص نمایند. ثانیاً: انبارهای ذخیره دولتی را شكسته و همه را فروخته، پول نقد می‌كنند و ثالثا: از مالیه و دخانیه هر قدر ممكن بوده پول می‌گیرند و رابعاً: جماعت دموكرات هم مسلح شده ضمیمۀ ژاندارمری می‌شوند خامساً: عموم اهالی را به سربازخانه دعوت كرده و در آن دعوت، ‌نخست لاهوتی نطقی مشروح و مفصل كرده و اظهار مسلك  بالشویك می‌نماید و به شاه ایران دشنام داده و عكس لنین یهودی را از بغل در آورده و می‌گوید:  كه احمد شاه كیست؟ امروزه طرفدار رنجبر این مرد است و بس (190 ب) . پس باید به گفتۀ مرد عمل كرد و مملكت را به جمهوریت شناخت.

اهالی از استماع این كلمات حیرت كرده و متحریند،‌به روی همدیگر نگاه می‌كنند. زیرا كه این قبیل خیالات ابداً در قوه مصورۀ ایشان صورت نبسته و گرنه هرگز جمع نمی‌شدند. از مشاهده این حال سید مهدی ناطق ماكویی بپا برخاسته و بنا می‌كند نسبت به اهالی بد گفتن  و دشنام دادن كه شماها غیرت و همیت ندارید و خون ندارید مگر شما نبودید كه به سر شیخ گرد آمدید و بعد از كشته شدنش رفته، به گورش بریدید و این قبیل دشنام بسیار می‌گوید تا اهالی متفرق شده، دیگر جمع نمی‌شوند.

بعد از همۀ این اعمال آن وقت حضرات به سر خیابانها توپ كشیده و ژاندارمه قراول گذاشته و شهر را در محاصره می‌نمایند و از آن طرف اسماعیل خان رئیس قزاق آذربایجان فوراً به ساوجبلاغ تلگرافاً اخبار داده  و با فوریت سه هزار نفر قزاق  و تمامی سوارۀ خالو قربان لر به سر كردگی سرتیپ ظفر  السلطنه به تبریز عازم شده و همان روز سیم شبانه ساعت سه خود را به قوم‌باغی می‌رسانند و چون جماعت دموكرات عموماً سلاح بر داشته و به همراهی و مساعدت ژاندارمه بر می‌خیزند در مقابل آنها جماعت از اهل محله دوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چی و امیرخیز هم اسلحه بر خود راست كرده و به معاونت قزاق می‌آیند.

شب سیم جنگ كه قزاق ساوجلاغ و جماعت خالو قربان لر نیز آمده و ملحق به قزاق می‌شوند آن وقت بر حسب امر وزیر جنگ قشون قزاق بدون امهال بر سنگرهای ژاندارمه حمله و هجوم می‌نمایند و هر چند جمعی از قزاق تلف می‌شود باز به امر رئیس قشون جای كسری نفرات تلف شده را پر كرده و بر هجوم می‌افزاید و به همین قرار تا سه مرتبه در هر مرتبه جمعی تلفیات داده و جای كسر نفری را پر كرده و هجوم می‌كنند در هجوم چهارم (191 الف) دیگر قزاق داخل سنگرهای ژاندارمه شده و ناچار ایشان از سنگرها برخاسته، رو به فرار می‌گذارند  در این موقع قزاق هم در تعقیب و اتلاف نفوس ژاندارمه خودداری نكرده جمع كثیری را هدف تیر گلوله می‌نمایند و تلفیات بیرون از حد از طرف ژاندارمه واقع می‌شود.

علاوه جمع كثیری از مردم شهر از زن و بچه هم درمیانه هدف گلوله گردیده از جمله اطفال مدرسه را ،‌معلم و مدیر مدرسه یا عمداً یا جهلاً در عین اشتداد تیراندازی از مدرسه مرخص  و بیرون كرده ، بیچاره اطفال با آتش مسترالیوز و تفنگها مصادف شده تقریباً نصف اطفال و معلم خانه از نحوست آن معلم جاهل فداكاری می‌نمایند.

و لیكن جماعتی از ژاندارمه در حین وقوع جنگ تحت بیرق حمایت دولت رفته و لباس قزاقی پوشیده ،‌داخل قزاقخانه شدند و بعضی هم از اول امر بر خلاف دولت تن در نداده و به قزاقخانه پیوستند وقدر قلیلی با معیت لاهوتی و میرمهدی ناطق ماكویی و دو سه نفر دیگر از این اشخاص رو به نخجوان و خاك روسیه فرار كردند و در نتیجۀ آن جنگ تمامی دكاكین شهر تبریز را شكسته وغارت نمودند و آنان كه نخجوان فرار كرده‌اند مطابق اخبارات واصله به مجرد رسیدن، روس ایشان را خلع اسلحه كرده و باكمال فضاحت و رسوایی از طبخ صالدات، صبح و شام به آنها نیز غذا می‌دهند . ولی میلیونها پول دولت  و ملت را به غارت ببردند وبخورند – اصلح الله كل فاسد من امور المسلمین – بقول شاعر:

مقصود من نه قهوه و نه قهوه خانه دور                دیدار یار اوچون هامی بونلار بهانه‌ دور

  و نیز از جملۀ واقعات اینكه:

اكراد میلان از قبیل هوسه آقا وپسرانش و سلطان آقا كه در سربند مرز قطور واقع شده‌اند ( 191 ب) امسال حسب الامر اسماعیل آقا نهر آب شهر را مانع شده و مدت یكماه بیشتر است كه آب قطور شهر را به كلی مسدود كرده و نمی‌گذارند قطره‌ای آب یا به زراعت آورده یا به شهر آورند . تا بعد از این ، كار این مملكت به كجا رسیده و چگونه خواهد بود ومجددا به دهات اعلان دادند كه هر كس تابع امر اسماعیل آقا بوده هم به زراعتش آب داده و هم محافصت مال و دوایش بر عهده ما است و اگر متابعت نكنند هم مالش به غارت رفته وهم زراعتش را خشكانیده و به جانش ابقا نخواهیم كرد ولی هر كس تابع شود باید بهرۀ اربابی و دیوانی را به ما بپردازد تا مال و جانش محفوظ باشد.

  دربیان بعضی از سوانح امسال مطابق شهر شوال:

بعد از قتل سردار قراچه داغی و متفرق شدن قشون  چریك كه با وی بودند مجددا دولت در تهیه لشكر وجمع آوری قشون به مقام جدیت بر آمده و به خوبی دانستند كه آقای مخبرالسلطنه این موضوع را در نظر دولتیان یك امری سهل وانمود كرده ولی بر خلاف اظهارات ایالت آذربایجان، ‌معلوم گردید كه این كار بیرون از اهمیت نبوده و دولت ناچار است كه در این موقع قوای مدافعۀ را جمع آوری كرده و در قبال دشمن با تمام قوا به جنگ بر آیند و با این موشك دوانی‌ها دشمن قوی پنجه مسخر نخواهد شد . لاجرم در سمت میاندوآب (قوشاچای)‌ و صاین قلعه و سانجود (روستای در اطراف شهر صائین قلعه)، اردویی نظامی تشكیل داده ومنتظر وصول شعبات قشون از هر طرف بودند و خالو قربان لرهم با عده وعدد خود در خارج میاندوآب بود . در این موقع اسماعیل آقا اظهار جلادتی كرده  و عمر آقا و شیخ طاهر را با لشكری مكمل بر سر اردو به رسم شبیخون فرستاده، پس قشون مذكور چون ‍‍) 193 الف) از ساوجبلاغ بیرون می‌آیند، خالو قربان نیز موقع فرصت را از دست نداد، ‌فورا با عدۀ خود به ساوجبلاغ هجوم آورده و با مختصر زد وخوردی جمع قلیلی را كه از اكراد اسماعیل آقا صاخلوی بوده ند بیرون كرده و خود داخل می‌شوند.

در این بین عمر آقا با  جمعیت خود به اردوی دولتی كه در دهات متفرق بودند بر خورده و اردو را بعد از تلفیات عقب رانده و بلكه متفرق كره وتا سونقور( سنقر)‌ كه سه منزلی كرمانشاه است آن صفحات را تاخت وتاز كرده مراجعت می‌نمایند . و آنگاه  مجددا به ساوجبلاغ، هجوم کرده و خالوقربان كه به خیال اینكه البته پشت سرش از جانب دولت كمك و توپخانه به ساوجلاغ خواهد رسید وبه جهت تفرق و اختلال اردوی دولتی از مامول خود مایوس مانده، آن وقت از جلو هجوم اكراد تحمل نیاورده و بعد از تلفیات بسیار خودش هم به معرض قتل وهلاكت بر آمد و حقیقۀ‌ قتل این جوان رشید جسور اسباب تاسف عمومی‌گردید . و این خالو قربان اولا سردار لشكر میرزاكوچك خان جنگلی بوده وقریب دو هزار نفر تفنگچی رشید جنگی داشته در این اواخر دولت وی را با مواعید بسیار نوید داده واز كوچك خان جدا شده به دولت پیوست و محض اینكه در قبال آن همه خیانت  و تقصیرات كه نسبت به دولت متبوعه‌اش از وی صادر شده بود اظهار مودتی به دولت بنماید پس با عده وعدد خود دعوی طلب شده به جنگ اسماعیل آقا بر آمده وآخر كارش به اینجا رسید كه مذكور نودیم . و اگر چه تا به حال در هر موقع موفقیت با اسماعیل آقا  بوده ولی در این ماه حمد خدای را كه در دو سه فقره جنگ و طرفیت واقع شده كه در اینها غلبه  و استیلا با دولت بوده یكی در قریه رهال باسیف السلطنه واقع شد وقریب سی نفر از دشمن به قتل رسیده ودیگری در سكمن آباد در قریه قوردیك و كلوانس وهر دو فقره بحمدالله غلبه و موفقیت با دولت بوده ودر هر یك از جانب اكراد تلفیات بسیار داده شده. امید است كه همان واقعه حقیر صدق بوده  وبعد از این دیگر آخر كار اسماعیل آقا بوده باشد چنانچه تفصیل خواب خود را سابقا با تاریخش ذكر نموده‌ایم و محققا در این دو فقره جنگ در یكی بیست وپنج نفر (192 ب)‌ و در دیگری كه در سكمن آباد چند روز قبل در همین شهر ذی قعده واقع شده بیست‌وهشت نفر محققا از ایشان مقتول شده و جنازه‌ها را هم نتوانستند ببرند و تفنگ و اسبهایشان را هم قشون اغتنام نموده‌اند . و مخصوصا در جنگ قوردیك دو نفر از سرداران معروف ایشان کشته شده است زیرا که اولاً لباس و رخت های ایشان وانگهی انگشتری الماس پر قیمت در دست داشته‌اند كه دلیل بر شخصیت وریاست ایشان بوده و هكذا اسبهایشان نیز امتیاز تمام داشتند . والحمدالله‌رب  العالمین  كه دیگر بعد از رؤیت آن منام كه حقیر در بیست‌وسیم ربیع‌الثانی دیدم و به قضیه اسماعیل آقا و رفع آن ملعون تعبیر كردم روز به روز اسباب ذلت وشكست ایشان فراهم آمده و یدغیبی الهی كاملا قدرت نمایی نموده تا معلوم گردد كه رشتۀ‌ امور همه در دست حق و اولیای حق است . لاغیر . به خواجه نظامی:

خدا كشتی آنجا كه خواهد برد                   اگر ناخدا جامه بر تن درد

  7- شكست و فرار اسماعیل سمتیقو

در بیان عاقبت احوال وخامت مال اسماعیل آقا و غلبۀ‌ لشكر نصرت اثر دولتی وفراری  ومتواری شدن وی و كسانش.

بعد از وقوع سانحۀ‌قتل سردار ارشد قراجه‌داغی وتفرقه اردوی ارشد و ژاندارمری چنانچه  تفصیلا سبق ذكر بیافت . یگانه مشیر دولت ابد آیت سردار سپه رضاخان پالاندوز(این تعریفهای مولف از رضا خان میرپنج قبل از وقوع آن همه جنایات از رف رضا خان می بادش که در تاریخ ثبت است چه این حوادث که مولف ذکر کردهف هنوز اوایل کار رضاخان بوده و او خود را به عنوان منجی ملت قلمداد می کرد و بعدا معلوم شد که او نیز سر در آخور بیگانه دارد) مهاجر وزیر جنگ كه مردی است جنگ آموخته و از اول عمر در قزاقخانه خدمت‌ها كرده و شهامت و شجاعت را باقوۀ عقل و خرسندی و جسارت توأم داشت بر حسب اقتضای وقت دولت را نظامی كرده ، آن گاه به قانون قوۀ نظامی از هر طرف ایران به احضار لشكر نظامی حاضر خود فرمان بداد وقرار بداد كه یك نفر چریك داخل قشون نظامی دولت نشود، ‌پس تا شهر ذی حجۀالحرام 1340  از طرف متوالیا لشكر سواره نظام وپیاده نظام به تبریز وشرفخانه جمع همی شدند چنانچه قریب بیست هزار نفر لشكر مكمل نظامی به سركردگی والاحضرت امان الله میرزا نایب اول وزرات جنگ  وآقای ظفر الدوله مراغه‌ای ونصیر دیوان قراگوزلوی همدانی و سرهنگ کلبعلی خان نخجوانی وامثال ایشان با مهمات شاهان وقورخانۀ بی پایان هم در شرفخانه و هم در طسوج و دهات انزاب جمع آمده بودند پس از تكمیل قوای حربیه در شهر ذی‌الحجۀ‌الحرام همی سال فرخنده فال چهلم هجری از جانب وزارت حربیه واركان حرب به شروع جنگ اشارت شده و لشكر قیامت اثر با توپهای قوی پیكر فوج فوج  و دسته به دسته حركت كرده (193 ب) با قریب شصت هفتاد عراده توپ بزرگ و چندین چرخه مسترالیوز وتمامی لوازمات و مهمات عسكریه حتی برنج و روغن  و قند وچای بر شترها بار كرده ،‌پشت سرلشكر ظفر اثر مطابق اواسط شهر ذی الحجۀ الحرام لشكر دولتی مانند دریای طوفانزای فوجا بعد فوج چون توالی امواج بحریه كه موجا بعد موج در حركت آید از مراكز خود رو به سلماس هجوم آور شده وحقیقۀ از جنبش نفوس تشكیل صورت دریایی كرده  همی آمدند تا در جلوی قریه شكریازی با اكراد شكاك و عبدوی كه به جلوگیری نشسته بودند ،‌ روبرو شدند وهنگامه جنگ مسلم گرم گردید . اسماعیل آقا به خیال اینكه همان لشكرهای اولی واقدامات گذشته است كه جمعی قلیل مركب از نظامی و چریك را به سوی وی حركت می‌دادند .پس دشمن هم باتمام قوای خود بر آنها بر آمده ومتهورانه هجومی كرده ، متفرق می نمودند،‌ باز به همان خیال خام فوجی عمده از قشون خویش را مركب از اكراد وعسکر (کرد)عثمانی به جلو قشون دولتی فرستاده و خود برمرتبۀ بلندی رفته، ‌دوربین بر دست گرفته ودستگاه هموار و چای حاضر كرده ، با كمال قوت قلب و اطمینان تماشاكنان منتظر نشسته بوده است . و چون اكراد با فوج پیشین از قزاق مقابله می‌نمایند ،‌دعوا چندان سخت بوده كه كرد و قزاق دست از تفنگ بر داشته ، بر روی هم ریخته و باشمشیر و قمه شاتقه باهم ‌آویخته كه در این بین فوج عقبی از قزاق به سرعت تمام خود ار به ایشان رسانیده و كردها ضعف پیدا كرده و بر قوۀ قزاق می‌افزاید ، چون كردها عاقبت كار خویش را وخیم دیده ودانستند كه لشكر فوج پی فوج خواهد رسید بعد از تلفیات بسیار شكست یافته  رو به فرار می‌گذارند و قشون اسماعیل آقا هم اگر چه متوالیا و دسته به دسته به كمك همدیگر می‌رسند ولی نقشه جنگ آن روزی را دگرگون دیده و جولگۀ سلماس را نمونه از عرصات محشر می‌بینند .چه بر خلاف جنگهای گذشته توپهای دشمن كوب از چندین نقطه آتش فشانی همی كرد چندآنكه در خوی به خوبی صدای توپها شنفته می‌شد.

به عقیده این بنده در ظرف هر دقیقه‌ای كه شصت ثانیه باشد محققا یكصد و پنجاه تیر ، بلكه دویست تیر توپ بزرگ از هر طرف خالی می‌شد . علاوه بر مسترالیوزها كه صدای آنها را در خوی نمی‌شنفتیم و بعد مسافت وكوهها مانع بود. و كردها هیچوقتی چنین جنگ دولتی را ندیده بودند بعضی توپها را به اثری سه چهار توپ متصل به هم و پششت هم اتصالا خالی می‌كردند . باری در آن اثنا كه اكراد رو به فرا گذارده توپچی‌های زبر دست ده پانزده چرخه مسترالیوز را به قرار پاتری پشت هم گذاشته یك مرتبه آتش نشانی كرده و از این جهت عدۀ كثیری از عسكر و اكراد بر روی خاك ریخته بودند. اكراد بعد از این شكست فاحش دیگر محل اقامت و توقف نیافته غالبا كرد به چهریق فرار می‌كنند .

ونیز از جملۀ‌ وقایع همان روز این بود كه از جانب خوی نیز شجاع الدوله پسر سردار با حاجی احمدخان مرندی و  جمعی از قشون ماكو و سرباز مرند هم رو به قراتپه رفته اما شجاع الدوله خود و كسانش از شعبانلو و آن طرفها پیشتر نرفته و از همانجاها با دوربین مشغول تماشاگری بودند . و حاجی احمدخان را باقریب سی چهل نفر از قزاق به همان كوهی كه مشرف به شكریازی است بالای ملاجنید و شوربلاغ و سیدتاج‌الدین فرستاده و از آنجا به كردها تیر اندازی همی كردند كه ناگاه دسته بزرگی از اكراد كه گویا كسان هوسه آقا میلان بوده از این طرف بغته از كمین غدر بر آمده و پشت سر ایشان را گرفته و نزدیك بوده است كه سرباز و قزاق را در میان محاصره كرده و دمار از روزگار شان بر آورند و چند نفر از سربازهای مرند را هم به اسیر می‌گیرند  كه ناگاه صاحب منصبانی كه در بالای شكریازی مشغول تیراندازی بودند این معنی را با دوربین معاینه كرده و یك پاتری توپ راكه عبارت از چهار چرخه توپ بزرگ بوده روی به آن جانب كرده و به نحوی شلیك می‌نمایند كه كردها یك مرتبه خود را در محاصره گلولۀ متوالی توپ یافته وتا یك ربع ساعت هر چند می‌خواسته‌اند فرار كنند گلوله‌های توپ دورادور ایشان را به چهار حصار كرده ، نمی‌گذاشته است كه فرار نمایند.

بالاخره جمعی را به تلف داده و بقیه خود را از آن مهلكه به در می‌نماید ولی در این جنگ بلا اغراق یك تیر تفنگ از جانب شجاع الدوله و كسانش خالی نشده بود چنانچه همواره داب ودیدن آقایان ماكویی‌ها بر این بود . و لهذا از كرد و عجم از ایشان یك نفر هم كشته نشده است.

باری آن روز را قزاقهای جنگی جسور ایرانی - حفظهم الله تعالی عن طوارق الزمان وایدهم بتابیداته فی كل حین و اوان - نهایت شجاعت وجسارت  اظهار كرده بودند و همان سموار (سماور) اسماعیل آقا را كه بالای تپه گذاشته بود، نزدیك به غروب آفتاب چون عكس شعشعۀ آفتاب بر سموار برنجین پرتو انداخته و از دور همچون ستاره‌ای می‌درخشید و توپچی زبردست به مجرد رویت ، نشانه گلوله توپش كرده،‌ یك مرتبه اسماعیل آقا دید كه سموار و دستگاهش همه با گلولۀ توپ در هوا متلاشی و متجزی گردید پس در آنجا درنگ نیاورده رو به چهریق فرار می‌كنند.

و نیز از وقایع اینكه در حالتیكه همان روز عمرآقای كرد سردار اسماعیل آقا جمع كثیری از اكراد در قصبۀ سلماس مشغول  نعل زنی اسبان بودند كه یك مرتبه پنجاه شصت نفر قزاق در تمام جسارت و بی‌باكی ركاب كشیده وهلهله كنان و نعره زنان وارد قصبه می‌شود به مجرد استماع این خبر عمرآقا از آن دروازۀ‌ كهنه شهر باكسان خود دركمال عجله فرار می‌نمایند . و از جمله سوانح اینكه قریب پانصد نفر سوارۀ شكاك بر بالای كوه سیلاب سنگر كرده نشسته بودند رئیس قزاق ایشان رامعاینه كرده واز جانب چیچك دویست نفر سوارۀ قزاق اولا ركاب كشیده و تا دامنۀ كوه جلوریز آمده آنجا همگی به قانون نظامی یك مرتبه از اسبها فرو ریخته و به سنگر رفته مشغول جنگ می‌شوند. مدتی بعد باز رئیس فرمان داده ،‌سوار شده و جلوریز مانند عقاب تیزپر خود را بر بالای كوه  رسانیده و كردها را از سنگرهای خود فرو می‌ریزند.

بالجمله آن روز قشون دولتی چنان جنگ مردانه و جسورانه بكردند كه اسماعیل آقا ناچار شده، ‌تمامی جولگه (جلگه)‌سلماس را از كسان خود خالی كرده و همگی به جانب چهریق فرار كردند بلكه از قرار معلوم آنجا هم تجمل وتاب نیاوره ،‌و و خویشتن را با صاری داش كه نه(؟) فرسخ از چهریق بالاتر و در حدود عثمانی وصومای واقع شده و جای بسیار سختی است كشیدند و فردای آن روز چون قشون به جانب چهریق تهاجم نمودند غیر از دهات خالی از سكنه و چهریق خالی از نفوس چیزی نیافتند و چند عراده توپ و قدری توپ شرنبیل پیدا كرده بودند كه آنها را هم در زیر حوض آب انباری محكم ساخته و در آن جا كه هیچ به خیال نمی‌رسید مخفی و پنهان كرده بودند . حتی غله وحیوانات و اثاث البیت همه را كشیده برده بودند . پس قشون آن دهات را كلا سوخته و محل قلعه و عمارت چهریق را به نحوی ویران كرده بودند كه هرگز اثر عمارتی در آنجا نگذاشته‌اند حتی خاك این جانب دره را بالتمام كنده و به آن طرف تسویه كرده همه را از زمین هموار بكردند كانه ابدا در آنجاها عمارتی و قلعه‌ای نبوده است. « فقطع دابر القوم الذین كفروا و قیل الحمدلله رب العالمین.»‌

و بعد از چند روز قشون به صاری‌ داش هجوم كرده و معلوم گردید كه اسماعیل آقا باتمام ایل و عشیرت و خانه و لانه‌اش به داردره ‌كه در خاك عثمانی و نزدیك سرایه بوده است منتقل گردیده و از قراری كه می‌گویند درۀ مزبور چالی است كه میان كوه‌های بسیار بلند واقع شده و جنگل بسیار بزرگی در آن میان است كه در عین تابستان هم آنجا از سردی هوا زیست كردن مشكل می‌باشد . و بعد از آنكه بر آن دره پناهنده شده  اولا كردهای هرتوشی كه ایل و عشیرت بزرگی است شبی به سر وقتش آمده بعد از جنگ بسیار و تلفیات تمامی اسبها و قاطرها و شترهایش را ، ایشان كشیده برده بودند و بعد از ایشان ایل خودش جماعت عبدوی‌ها بر وی عاق شد و هر چه مواش و دواب و غیر ذلك داشته است غارت كرده با خود به ایران بر گشته آمده‌اند.

مرتبۀ سیم عثمانی‌ها بر وی كمین كرده و صبحی بر سر وقتش با عسكر بسیار آمده و وی را در محاصره انداخته اولا چند نفر از كسانش را كشتند ‍( 195 الف) كه از جمله باورد نام از كسان زبردست و رشید بوده به قتل رسیده و زن جوان صاحب جمالش جواهر خانم دختر حسین آقای تكورلو كه از جمله زنان نامدار وجمیلۀ كرد بوده است وی را نیز كشته و به جهت بعضی انگشترهای پر قیمت كه در انگشتانش بوده،‌عسكر فرصت نیافته با عجله دستش را كه دستی نازنین بوده است از زند بریده بودند.

از قراری كه شنیدم گویا جواهر خانم اولا زخمدار شده ولی هنوز نمرده بود پس به عسكرها التجاء و التماس می‌نماید كه این زخم مرا نمی‌كشد، ‌شما مرا با خود به وان ببرید آنجا من معالجه كرده و زنده می‌شوم . عسكر اعتنا نكرده وی را می‌كشد آنگاه انگشترهای قیمتی‌اش الماس ویاقوت وفیروزه را در انگشتانش مشاهده كرده چون فرصت تنگ بوده لاجرم انگشتانش را بریده و با خود می‌برند. و پسر نه، ده ساله‌اش خسرو آقا را كه از همین جواهر خانم بوده و حقیقه تمامی علاقه‌اش با وی بوده اسیر كرده به آنكارا می‌برند.

شنیدم بعد از وقوع این تفصیلات كه هم هفت بار قاطر لیره‌اش را عینا برده و هم زن و پسر و كسانش از دست رفته بود، خود و برادرش احمد آقا و دو نفر از كسانش آمده بر روی سنگی می‌نشیند و كلاه خود را بر زمین زده ،‌مدتی با صدای بلند ،‌های های گریه می‌كرده است. چنانچه  صدایش به كوه و دشت پیچیده بوده است تا بعد از آن قضای الهی در حقش چه اقتضا بنماید و نعم ما قیل: تیغ حق بورران دیر ای جان گئج كَسر، ‌كارلی كَسر.

حمد خدای را كه تعبیر واقعه حقیر چنانچه سابقا ذكر شده عینا به منصۀ ظهور و شهود بر آمد.

دیدی كه خون ناحق پروانه شمع را               چندان امان نداد كه شب را سحر كند

  8- برخی اوصاف وخونریزی و ظالمانه سمیتقو

( حاشیه 15 ب)  دربیان بعضی از اخلاق و اطوار اسماعیل آقا

مخفی نماید كه اسماعیل آقا چندان اعتقادی به دین و مذهب نداشت و هر چند پیش آید خوش آید می‌بود . عدد ازدواجش از كرد و شیعه از ده گذشته بود . با وجودی كه اهل سنت شیعه را حرام می‌دانند و زوجۀ دائمی را هم بالاتفاق  بین‌المسلمین از چهار نفر تزویج نتوان كرد با ‍‍(این) وجود چون ملاحظۀ حلال و حرامی نداشت ،‌ این همه تزویج كرده بود.

بی‌رحمی و قساوت قلبش به درجه‌ای بود كه مكرر دست مردم را روی كنده سنگی نهاده و با قمه می‌زند كه دست از بازو جدا شده می‌افتاد و یكی از رؤسای كرد در كمرش فشنگ كم بود و جای فشنگ در فشنگلیك خالی بوده،‌ حكم كرد ،‌ انگشتان وی را بریده به عوض فشنگ در فشنگلیك فرو بردند.

هنگامی كه بالای قره‌قشلاق هجوم می‌كرد عموم اهالی سلماس در بیرون قصبه  بر سر راهش ایستاده و چون با طنطنه و كبكبه به آنجا می‌رسد تمامی اهالی از علما ورعیت با كمال ذلت از وی به مقام تقاضا وخواهش بر میآیندكه بلكه باز خون (‌حاشیه  195 الف) اهل قراقشلاق گذشته از آن هجوم صرف نظر بنماید . بعد از چندین عجز و الحاح گویا قدری پیش آمده و می‌خواسته كه شفاعت ایشان را به موقع قبول بگذارد كه سراج‌الدین نامی از خلیفه‌های اكراد در جلو آمده و می‌گوید كه مگر شما در مباح بودن خون اهل قراقشلاق شكی دارید. اینك یك لولحین (‌آفتابه)  از خون ایشان حاضر كنند تا من با آن خون وضو ساخته و نماز كنم . و بدین وسیله تقرب به حضرت بی‌نیاز بنمایم . از این تقریرات آن ولدالزنا ،‌ اسماعیل آقا بدتر از بدتر با شدت هر چه تمامتر رو به جنگ اهل قره‌قشلاق می‌گذارد و بعد از آنكه بر آنها مستولی شدند مردمان جنگی و تفنگچی ایشان از ده بیرون ، رو به طسوج و بعضی به جزیره‌ای كه در میان دریاست می‌روند . باقی مردمان عاجز ضعیف از پیر و اطفال كه می‌مانند همه را به قتل رسانیده و زنهای ایشان را به عشیرات به اسیری تقسیم می‌نمایند.

و در جنگ با ژندارمری‌ها جمعی از سادات سید تاج‌الدین را به اسیری به وردان می‌برند پس به حكم اسماعیل آقا همه را در میان خانه حبس كرده و امر‍‌( حاشیه 194 ب) می‌كند كه آتش در این خانه زده همه را بسوزانید.

اهالی وردان از زن و مرد بر پای آن ناجوانمرد خود را انداخته، ‌ناله و شیون بر می‌دارند كه این سادات صحیح النسب را اگر در این آبادی بسوزانید البته از آن صدمۀ بزرگی بر این ده خواهد رسید. با وجود این حرامزاده پذیرفتار نشده و آتش در آن خانه افروخته بودند لیكه دو سه نفر از اكراد بی‌مهابا خود را در میان آن آتش سوزان انداخته و سیدها را در بغل گرفته از آتش به در آوردند.

حقیقتا به وحشیگری چنگیز زمان خود بود كه خداوند رئوف مساعدتش نكرده مردم را از سرش آسوده فرمود . و قضیۀ از سنگ انداختن مرحوم جهانگیر میرزا را با ده نفر قزاق سابقا تفصیلا ذكر نموده‌ایم . و قریب سیصد چهار صد نقر از ژاندارمه را در قضیه جنگ ساوجبلاغ كه با ملك‌زاده تسلیم شده بوندن همه را در یك آن با آتش مسترالیوز محو و نابود ساخت. و سرهای بعضی از مجروحین راكه هنوز نمرده بوندن به امر آن ظالم غدار با سنگ بكوفتند . اگر چنانچه خدا نكرده وی به ایران مستولی شده بود هر آینه كارها ( حاشیه 194 الف) می‌كرد كه محققا چنگیز و نمرود می‌شد . زیرا كه با همه بی‌اعتقادی این مرد عصبیتی جاهلانه داشت و عداوت و خصومتی با غیر كرد در دلش جابگیر بود كه هرگز تصور وتعقل نتوان كرد . هر چند مردم غیر كرد را ذلیل‌تر و زبون‌تر می‌دید حالتش خوش‌تر و دلشادتر می‌بود .

جمعی از عسكر(کرد) عثمانی را در دهات گذاشته بود هر یك از ایشان كه به دختر كسی خواستار می‌شد ناچارش كرده و مجبورا دختر را به حبالۀ نكاح مجبوری آن عسكر در می‌آورد . و كسی نمی‌توانست بگوید كه دختر من خود را به عسكر تزویج  نمی‌كند ولو هر كسی می‌بود بعد از آنكه به ارومیه مستولی گردید عموم كردها هم در آنجا به همین قرار رفتار می‌كردند . حتی دختر شخص خیلی محترم را كردی خواستار شده مادر بی‌چاره از ترس آن كرد دختر خود را لباس دهاتی‌های گدا انداخته و از ارومیه با كوه و بیابان به تبریز فرار كرده و دختر را از دست وی بیرون برده بود . این بود حالت كسان اسماعیل آقا در سلماس و ارومیه .

بالجمله فعلا مومی‌الیه با برادرش احمد آقا فراری بوده ومحل ومكان (196 الف)‌ معینی ندارد. لشكر فاتح بعد از تصفیۀ امور سلماس در ركاب شاهزاده امان الله میرزا معاون وزارت جلیله جنگ عازم ارومیه كردیده و در حین ورود به شهر ارومیه جمع كثیری از مخدرات و پرده كیان آن شهر قشون را با حالت مفجعی استقبال كرده بودند و بر سر و صورت گل و لای مالیده ،‌ صدای گریه و ناله اهالی بر فلك اثیر بلند می‌شده و به حیثی كه تمام قشون بر حال ایشان گریه می‌كردند . عاقبت رئیس قشون از ایشان خواهش می‌نماید كه نظامیان بیشتر از این تحمل ندارند . خواهش می‌كنم گریه را موقوف كنید و حقیقه حق به جانب ارومیه بوده زیرا كه اسماعیل كرد و كسانش بعد از استیلا به اهالی آن شهر آتش ظلمی بیفروختند كه ستمكاری نمرودی و بیدادهای شدادی و فجایع به كلی از خاطرها فراموش شدند چنانچه برخی از آن مظالم را سابقا ذكر نموده‌ایم.

و از حوادث واقعه درهمین شهر ذی الحجه اینكه  بصیر دیوان سرتیپ قراگوزلو تمامی عده‌اش كه قریب یكی صد نفر سواره و سه هزار نفر پیاده نظام بوده وهشت، ‌ده چرخه مسترالیوز و توپ و به انضمام مهمات لازمه وتهیۀ كامله در اواخر ذی‌حجه به خوی وارد گردیده و این قشون فاتح با كمال انتظام و طمطراق تمام سرود خوانان با طبل وشیپور و موزیك دسته دسته و فوجا بعد فوج با ابهت و شكوه شالیه وارد شدند و حكومت محلیه جار كشیده و عمومی اهالی و خود حكومت با تمام خوشدلی و مسرت به استقبال شتافته با احترام تمام مهمانهای نظامی را وارد نمودند و تا هفتم محرم را در خوی اقامت كرده و بر حسب دستورالمعل وزارت جنگ عموم قشون وصاحب منصبان دسته دسته با طبل وموزیك تعزیه داری و سینه زنی همی‌كردند. و شب و روز اكثر كوچه‌های شهر را گردش می‌كردند و الحق این عزاداری قشون در این موقع خیلی اسباب رواج اسلامیت و بلندی شعائر دین است زیرا كه مردم گمان می‌كردند كه معنی مشروطه شدن دولت فقط انكار عقاید اسلامیه و تخریب مبانی دینیه است لاغیر.

باب سوم: جنایات سردار ماكو

در بیان فتن ومحنی كه دراین چند سال زمان انقلابات اسماعیل آقا بر اهالی و اطراف شهر خوی از( 198 ب) تعدیات و مظالم ماكویی‌ها وارد آمد.

  بعد از رفتن عثمانی‌ها كه اسماعیل آقا و كسانش بنای طغیان و ستمكاری گذاشته و در فكر غارت و خرابی مملكت بیفتادند. در این موقع كه اهالی به واسطه ضعف و فتور دولت از دادرسی دولت متبوعۀ خود نا امید شده و پناهگاهی و محل امیدی ندیدند جز اینكه بسردار ماكویی التجا كرده و در سایۀ حمایت ومحافظت ایشان مدتی ازشر حضرات ایمن و آسوده باشند. پس به ناچار به ملاحظه سابقه حقوق آشنایی وقرب جوار و اتحاد اسلامیت خودمان از دولت متبوعه درخواست كردیم كه در این موقع حفظ این مملكت و چارۀ این ضرورت جز به حكومت ودخول در تحت حمایت سردار ماكو صورت نبندد و جز ایشان هیچكس قادر نیست كه جلو تعدیات اكراد شكاك را بگیرد . كار، كار سردار است و لاغیر.

دولت نیز بر حسب خواهش وصواب دید اهالی، با تمام اكراه تمام حكومت خوی را به سردار بدادند. غافل از اینكه خوانین(مستبد) ماكو در مقام بی‌انصافی و تعدی از كرد شكاك كمتر نبوده و همینكه این شیره به دهان آنها برفت دیگ طمع و حرص حضرات به جوش آمده و تمام همتشان بر این مصروف شود كه هر قدری كه اهالی را جركی در مقدی و بضاعتی در مال باقی است خودشان گیرند. و دهات را هم عملا چاپانیده و مخروبه بنمایند. به خیال اینكه بعد از خرابی به قیمت مختصری خودشان مالك بشوند. چنانچه به همین وسائل اكثر دهات و محلات خوی را تصاحب كرده‌اند . زیرا كه عادت قدیمی آقایان بر این است كه هر دهی  و ملكی كه با ایشان همجوار بشود اكراد را تحریك كرده و آن ملك را خالی از سكنه می‌نمایند تا عاقبت به قیمت قلیلی خریداری كنند چنانچه اكثر محلات خوی را به همین عناوین مالك شده‌اند.

محال چای پاره محال سكمن آباد ، محال كجله محال، ببه جیك ، محال قراعینی ، محال اواجیق و چالدران ،همۀ اینها را حضرات از اهل خوی به لطائف الحیل و چپاول كاری و دغلی تملك نموده‌اند.

بالجمله سردار ماكویی آقای ایلخانی را به حكومت خوی منتخب كرده با یك دسته از خانزاده‌های ماكو كه هر یك بیست سی‌ نفر از رعیت خود، سوارۀ مجعولی درست كرده و توبرۀ بزرگی كه هرگز پر نمی‌شد با خود آورده‌اند آن وقت سواره‌‌‌‌‌‌‌های كرد و عجم را كه بدتر در محلات و دهات اطراف خانه نزول مهمان داده و آتش بیفروختند، كه تقریرش آن ممكن نیست . اما خود آقایان اعنی آقای ایلخانی و كسانش و قلیخان پسر سردار وكسانش تمامی ادارات دولتی را به تنگ آورده و از مالیات گرفتن ابداً فروگذاری نكردند . و همۀ عایدات مملكت را به اسم مواجب سواره زود زود حواله داده مانند كسیكه فراری است با كمال حرص و عطش می‌گرفتند . و خودشان هم هر یكی از برای خود مواجب گزافی از سردار حكم گرفته وهی می‌گرفتند . مالیۀ دولت در دست گرگان و یغماگران ماكو افتاده آقای سردار هم كه از مال خودش چیزی نمی‌داد، در دادن مال دولت و تعیین مواجب و ماهیانه گرفته و یك دینار نمی‌دادند بلكه همه را در خانه‌های محله و دهات مهمان داده بودند از صاحب خانۀ فلك‌زده كه نان جوی نداشت سواره‌های ماكو بعضی آشرماپلو و برخی قایقاناخ ( 199 ب) و بعضی سر شیر با عسل مطالبه می‌كردند و روزی سه مرتبه غذا میل می‌كردند.

صبحی یك مرتبه با سر شیر و عسل و و ظهری قایقاناخ و شب را هم آشرماپلو می‌خواستند و آشرماپلو به اصطلاح خودشان آن است كه دو تا مرغ خانگی را پاها بسته بر روی یك سینی بزرگ از پلو بگذارند و چندان پلو در آن سینی كه دو تا مرغ یكی این طرف و یكی آن طرف واقع شود.

مردم نانجیب ماكو(مراد اطرافیان اقبال السلطنه است) صاحب خانه را كتك كاری كرده مطالعۀ اینها را می‌كردند، علاوه بر جو و علوفه دواب ایشان.  و اگر توقفی صاحبخانه می‌كرد كه ندارم و از كجا بیاورم وی را در میان حوض آب پر از یخ انداخته ،‌ در حوض كتك می‌زدند و چون صاحبخانه از خانۀ خود خارج می‌شد كه تهیۀ نهار و شام حضرات را فراهم آورد . اگر عیال خود را در منزل می‌گذاشت به عیالش تعدی می‌كردند و اگر عیالش را از خانه خارج می‌كرد ،‌صندوق را باز و مایحتاج خانه را دزدیده و خانه‌اش را یغماگری می‌نمودند . و با این حالت ابداً با اكراد هم طرف نشده و جنگ نمی‌كردند و چون اكراد بالای دهی و آبادیی آمده، ‌فریاد ایشان به شهر می‌رسید ماكوییها (مراد اطرافیان اقبال السلطنه است) از شهر سوار شده بیرون می‌تاختند ولی از یك فرسخی شهر آن طرف‌تر نرفته و از همانجاها برمی‌گشتند.

و اما آقایان ایشان هم هر چند روزی با هزار تكبر وتجبر و منت گذاری و نانجیبی به معارف و وجوه بالا را در دارالحكومه جمع كرده و بعد از هزار منت مطالبۀ اعناه هم می‌كردند و به تقریرات دلپذیر بیان همی نمودند كه شما گمان كنید اكراد اسماعیل آقا شما را چاپیده و غارت كرده پس بر ما بدهید(200 الف) تا شما راحفظ كنیم وگرنه رفته و می‌گذاریم تا شما را هم مثل ارومیه و سلماس چاپیده غارت كنند . همین قدر دانسته بودند كه اهل این مملكت از ترس اسماعیل آقا مجبورند كه به حضرات ملتجی شوند روز به روز بر مراتب نانجیبی و رذل طبعی افزوده و با كمال تشدید و تهدید پول طلبكاری همی كردندو هر یك در وقت رفتن توبرۀ بزرگی از لیره با خود ببردند. صد هزار تومان مالیات خوی را از مالیه و دخانیه و مواقل حتی بلدیه، همه را گرفتند.

علاوه چند مرتبه از تبریز هم پول گزافی از دولت به خوی حمل كردند . با وجود این ایلخانی هفده‌هزار تومان هم از دولت طلبكاری می‌كرد چرا كه پنجاه نفر سواره راسیصد نفر حساب كرده از دولت می‌گرفتند آقای پاشاخان پسر محمد پاشاخان بیست سی نفر از رعیت خودش سرباز آورده و آن را یك دسته سرباز به ...(خوانده نشد) داده و با صاحب منصبان وافراد ماهی ششصد و پنجاه تومان مواجب گرفته همه را  صرف موارد غیر مشروعه و عیاشی همی كردند زیرا كه در همسایگی حقیر بودند و شبها از صدای كمانچه و تار و دف و دایره ایشان خواب بر من حرام شده بود و عاقبت به واسطۀ حركات نامشروع به مرض سفلیس كه كوفت معروف است مبتلا گردید . با همه اینها دفیق قافله و شریك دزد هم تشریف داشتند.

اگر بخواهم تعدیات ومظالم ایشان را تمام شرح كنم مثنوی هفتاد من كاغذ بود. از آنچه گفتیم و نوشتیم همه را قیاس توان كرد چه نه از دولت ترسی و بیمی وملاحظه داشتند و نه از ملت شرمی وحیایی می‌كردند . وحشیان كوه‌نشین ماكو(مراد اطرافیان اقبال السلطنه است) خود را مالك حكومت و فرمانفرمایی (200ب) مملكت دیده آنچه را كه می‌توانستند فروگذاری نكردند و با اهل خوی كاری كردند كه باید صد سال بعد از این پدرها به اولادشان به عنوان وصیت سفارش كنند كه دیگر زیر بار حكومت ماكویی (مراد اطرافیان اقبال السلطنه است) نروند و به آنها كمر نبندند.

بزرگ و صاحب اختیار ایشان كاكایون را كه دوایی است سمی چون به دماغ بكشند انسان را مست می‌كند ولی به غایت سمی در دماغ خیلی مؤثر است . گویا این دوا دوایی است كه روسها  و فرنگها در اجزاء خانه‌ها قدری از آن نگاه داشته و در بعضی امراض شدیده بكار می‌برند و نخودی از آن به چهار پنج تومان فروش می‌شود . حالا آقایان ماكو آن را اسباب نشأء خود قرار داده و استعمال كرده مست می‌شوند . پس آن شخص صاحب اختیار مست شده و مردمان محترم را بدون تقصیری و ملاحظه‌ای امر می‌كرد در عین شدت زمستان در میان حوض یخ انداخته و چوب بر سر و صورتش همی زدند.  حجاج ابن یوسف و عبیدالله زیاد را از یادها بدر برده و مردم از خاطرها ببرند و رحم الله الینا من الاول همی‌گفتند . هر چند در مظالم و حركات سوء وناهنجاری و ستمكاری این جماعت بدتر از شمر و یزید گفته شود هنوز به هزار یك از صفات و حركات جنایت و شقاوت آیات حضرات كفایت نكند و زبان قلم هر چه در این خصوص طغیان بنماید به عشری از اعشار ناهنجاری ایشان حایز نتواند بود. عجب‌تر از  همه اینها آنكه بعضی از ظالمان عالم نمای مملكت هم پیشرفت كار و ریاست با شریعتمدار خود را در حكومت ایشان یافته با حضرات دست به دست داده و مانند شریح قاضی (201 الف)‌ فتوای دولت و ملت را به ایشان داده و كارهای ستم آمیز خود را با مشاورت وسببیت این قبیل اشخاص كه وجود ایشان همواره  از سم ناقع بیشتر در مزاج ملك و ملت تولید مفسده می‌نمایند در مواقع اجراء می‌گذارند و ایشان را نیز دستیار ومعاون كار خود قرار می‌دادند به عبث نفرموده‌اند:‌«‌ اولئك اضر علی ضعفاء شیعتنا من جیش یزید ابن معاویه»‌ با این همه ستمكاری و ناهنجاری كه ذكر كردیم آن عالمان سوء در منبر رفته در میان جماعت كثیره از خدای نترسیده واز پیغمبر شرمی و آزرمی ناكرده به ایشان دعا همی‌كردند و مدح و ثنا همی گفتند. الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. و لنعم ما قبل:

و غیر تقی یأمر الناس بالتقی    طبیب یداوی الناس و هو علیل

  (201 الف) از جمله حوادث و وقایع اسفناك و فجایع سوزناك ،‌قضیۀ انتحار مرحوم سیف‌السلطنه خویی است كه در شهر ذی‌الحجه الحرام سال چهل ویكم هجری وقوع یافت.

مرحوم خداداد خان سیف السلطنه پسر مرحوم حاجی حیدرخان امیر تومان درقزاقخانه به درجۀ نیابت امتیاز گرفته و با عدۀ خود از نظامی‌ خوی در طرف سقز وبانه نزدیك به سرحد سلیمانیه مدتی متوقف بوده وچند ماهی در میان چادر در آن صحرای گرم توقف داشتند . بعد از چند ماهی مدت وماموریت خود را خاتمه داده با عدۀ نظامیان خوی به ساوجبلاغ مراجعت كرده بودند . و چون محل مأموریت ایشان دور از آبادی و آب بوده و صحرایی بوده است پر از جانوارن موذی از مار و كژدم و رتیل و امثال اینها لهذا در آن مدت خیلی مورد زحمت و مشاق فوق الطاعۀ واقع شده، بعد از مراجعت به ساوجبلاغ گویا سیف السلطنه جوان ناكام از شدت رفتار و نامساعدتی تنگ آمده در شهر ذی‌الحجه‌الحرام 1341 روزی به قصد انتحار و اتلاف نفس محترمه خود بعد از معاودت از مشق نظامی و صرف نهار منزل خود را از كسان دیگر خالی كرده و در حجره را از داخل بر بسته و اولا با هفت تیر گلوله‌ای بر تهی‌گاه خود زده و چون می‌بیند كه به آن تیرگلوله از هاق نفس نشد، دو مرتیه با حالتی كه خون از وی جاری بوده از جا برخاسته و فرش اتاق را كنار كشیده و از تاقچه یك سیغار آورده صرف كرده ، ‌پس از صرف سیغار مجدداً در روی خاك دراز كشیده و از تاقچه تیر بر گیجگاه خود خالی می‌نماید و فوراً سرش را پاشیده كرده و مقتول می‌گردد.

و فرمانده نظامیان حاضر ساوجبلاغ  از قضیه مطلع شده با تمام عدۀ خود كه قریب هفتصد نفر بودند حاضر شده و جنازه را با احترام  تمام مشایعت كرده در مقابر امانت گذارده و به خاك سیاه می‌سپارندو تلگرافاً به خوی اخبار دادند، سه نفر از كسانش رفته،‌ جنازه را حمل به خوی كرده، در قبرستان شهانه در زیر گنبدی كه مرحوم حبیب الله خان در آن مدفون است به خاك سیاه سپردند. این بنده كه قریب شصت سال از عمرم سپری شده تا به حال چنین حادثه خون آلود كه كسی  این همه به قتل نفسه تشنه و مصر بوده باشد، نشنفته بودم عجب‌تر (اینكه) مرحوم حبیب الله خان صاحب همان گنبد هم خود را در عین عنفوان جوانی با گلوله شش تیر به قتل رسانیده بود و هر دو جوان ناكام زیر یك گنبد جمع آمدند.

از جمله وقایع شهر ربیع‌الاول همین سنه 1342 یك هزار وسیصد وچهل و دو عین اعلانی را كه امیر لشكر عبدالله خان اعلانردسمی داد مندرج می‌نمائیم تا مطالبش ضمناً معلوم گردد .

اعلان- خوی، ‌سلماس حسن خان جلیلوند،‌ مورخه 30 برج میزان 1302 ابلاغیه نمره 1389 پس از جنگ اشرار خلخال در دربند مشكول با قوای نظامی و در هم شكستن شرارت آنها واشغال لانه و آشیانۀ شقاوتگری متردین مزبور به عده‌ای از بستگان و نزدیكان رب النوع(211 ب) فتنه و فساد امیرالعشایر در محل واقعه دستگیر و به محكمۀ عدالت نظامی جلب و در مقابل سیئات اعمال خود سرانۀ چندین سال دیوان حرب آنها را محكوم به نموده بود در روز بیست و پنجم برج جاری دوازده نفر از محكومین مزبور در تبریز به كیفر اعمال خود رسیده ، به دار عبرت مصلوب گردیدند . با ملاحظۀ‌ اینكه بر خلاف ماسبق ، خیانتكاران این آب و خاك پی در پی به جزای خود می‌رسند . اشخاصی كه به پیرامون و گرد اینگونه عملیات می‌گردند باید به خوبی بدانند كه دست قدرت یگانه اولاد خلف و ناجی مملكت بندگان حضرت اشرف وزیر جنگ و فرمانده كل قشون- دامت عظمته- و پنجۀ‌ آهنین قشون كه درظلّ توجهات و سرپرستی نموده ، راه سعادت و تعالی را برای آتیه مملكت مفتوح فرموده‌اند. بنابراین تصور نمی‌كند كه در ناحیۀ ایالت آذربایجان یعنی همان ناحیۀ مهمی كه در زیر توده‌های خاك فلاكت و بدبختی غرق و عنان اختیار به دست مقتضیات و وقت داده و دست بر روی دست گذارده مراحل حیات خود ومملكت را در روی تخته پاره‌ای پوسیده به دست امواج كوه پیكر سپرده ،‌ هر آن آشكارا معدومیت را معاینه در پیش چشم حسرت پردۀ خود دیده و فقط كف افسوس می‌سودند،‌ دورۀ سیری را با تابش ضیاء خوش بختی  امروزه مملکت با نظر دقت نگریسته و با افکار زور اندیشانه خود تعمق نموده باز در صدد تشبثاتی باشند  كه حكم عدالت نیز بالاخره گریبان اینان را به سیاستگاه كشیده، به سزای ندانم كاریشان برساند . الناس مجزیون باعمالهم ان كان  خیراً (‌فكان خیراً ) و ان كان اشراً فكان شراً.

امیر لشكر شمال غرب و فرمانده قوای آذربایجان عبدالله طهماسبی.

  از جملۀ‌ وقایع همین شهر ربیع الاول چهل و دوی هجری گرفتاری سردار ماكویی مرتضی قلی خان بوده

اصل گرفتاری مومی الیه كه مبنی به تقصیرات بسیاری است این است كه این شخص خودش كه بیشتر از شصت سال از مرحلۀ زندگانی را پیموده و پدرش تیمور پاشاخان به واسطۀ ضعف دولت مشیده ایران همواره معتاد بودند بر اینكه با كمال خودسری و استقلال بدون مزاحمت احدی حكمرانی آن صفحات را در كف اقتدار خود كرده  و فعال مایشاء و حاكم ما یرید بودند و همیشه با دولت متبوعه بعضی پولتیكهای پوشیده را كه بی تحقیق  آنها بر همه كس واضح بود رفتار كرده و دولت چون ضعیف و ناتوان بوده با حضرات به طریق پرده‌كشی و مدارا رفتار كرده و همان پولتیكهای لغو آنها را در محل قبول گذارده و از ایالت مثل ماكو  و مالیاتش به مجرد اسمی بلا رسم قناعت كرده و اكتفاء‌( 212 الف) به محض صورتی از اطاعت وفرمانبری همی كردند.

در زمان پدرش در سلطنت مرحوم ناصرالدین شاه كه باز دولت مختصر صورتی و قوه‌ای داشت مكرر اتفاق افتاد كه مامور ولیعهد دولت یا ایالتی حوالۀ‌ مالیاتی و براتی با خود برده و از تیمور پاشا خان پدرش هزار فحش وكلمات غیر مربوطه شنیده ، عوض پول حرفهای استماع كرده، ‌معاودت می‌نمودند . باز دولت من باب صلاح وقت واینكه پا بر روی دم افعی نگذارند همه را با عفو و اغماض بسر برده و تعقیب حركات ناهنجار ایشان را نكرده واز مالیات ماكو غمض بصر همی نمودند. زیرا كه مسلم بود كه اگر مختصر سخت‌گیری كرده بودند لابداً سردار ماكو با عشایر عثمانلو وایران و روس اشارتی و در سر حد انقلاب و آشفتگی بزرگی فراهم كرده و دولت را به زحمت و خسارت فوق‌العاده‌ای بیم همی دادند به اصطلاح یك مرده گربه‌ای در میان كرده و دولت را با یكی از این دو دولت همسایه به جنگ می‌انداختند. و راپورتهای پی در پی می‌داد كه عثمانی از فلان سمت به خاك ایران تعدی كرده یا عشایر روس یا عسكر یكی از اینها تعدی نموده فتنه بر پا می‌كردند من باب عطای او را به لقای او بخشیدیم دولت به زبان حال می‌گفت مرا به خیر تو امید نیست شر نرسان . و چون قضیه انقلابات مشروطه و آمدن روس خصوصا طغیان اسماعیل آقا كه یكی از نوكرهای سردار بوده به وقوع رسید بیشتر از پیشتر كابوس فتنه و خودسری و استقلال در كاخ صماخ سردار متمكن گردیده و خود را شایسته همه گونه استقلال و سلطنت همی دید و دولت چه از جهت خزینه و دفینه و سلاح و قورخانه روز بروز خود را دارای قوت و توانایی  دیده و دولت را ضعیف ناتوان یافته ، چندان اعتنایی به دولت نداشت . و فقها اسمی كه من نوكر ایرانم باقی بود. در زمان روسها آن اسم را تغییر داده واز جانب روسها به لقب خان اسبسوا ملقب گردید . یعنی خان مستقل،‌ خان محض،‌ به عین امپراطور روسی وی را به عنوان خدیو ماكو و خان اسسوا مكتوب می‌كرد.

از اینجا القای خیالات استقلال وطغیان را بر وی می‌نمودند. سردار هم در كمال بی‌شرمی كاغذها وپاكتها را به عنوان خان اسبسوا چاپ كرده،‌بكار می‌برد.

و در شب و لادت نحس نیكالای در خوی و ماكو كه در تحت حكومت وی بود  جشن بزرگی بر پا نموده حتی در حكوم(212 ب) امیر امجد ماكویی كه از جانب سردار حكومت خوی را داشت . مخصوصا سردار در ولایت امپراطور محض خوش آمد ایشان و اظهار بستگی به روس مبلغی  به جهت مصارف  جشن و مهمانی مخارج فرستاده و دستور داده بود كه به تمامی در خانه‌ها و دكانها و كاروان‌سراها و بندرها ، بیرق الوان كه علامت روسی بود ، زده وسر شب چراغ بیاویزند. منتها محض حفظ صورت ،‌جار زدند كه دو تا بیرق بزنید یكی از ایران دیگری از روس منحوس . و جشن خیلی بزرگ بر پا كردند . باری گذاشته از همۀ‌ اینها چون نوبت سیاست و انتظام  مملكت به حضرت وزیر جنگ و عبدالله خان امیر لشكر رسید ،‌عده‌ای از قزاق به ماكو فرستاده و در آنجا هم مثل سایر جاها ادارۀ نظامی تشكیل داده و مالیات حضرات را گرفتند . اگر چه از خود سردار چیزی نگرفتند ولی از دیگر خوانین با سختی تمام مالیات سه چهار ساله را با قزاق گرفتند.

آقای سردار كه عادت كردۀ استقلال و خود سری بود این معنی را بر نتافته ضمنا بنای گربه رقصانی و موشك دوانی نهاده و عشایر ماكو را درخفیه به فتنه و فساد تحریك كرده، چندآنكه به فاصلۀ  قلیلی دونفر قزاق را بی‌گناهی،‌ كردها كشتند. علاوه دو ماه قبل به امیر لشكر راپورت داده كه دوازده هزار از قشون بالشویك به آراز كنار نزدیكی سرحد غرب خودشان آمده،‌ امیر  لشكر از استماع این راپورت مضطرب شده،‌ هم به تهران اخبار داده و قوشون حركت دادند و هم خودشان در ظرف چند ساعتی با اوتوموبیل به خوی آمده و از  خوی هم در مدت قلیلی خود را به ماكو رسانیده واز هر طرف به جلب قشون امر داده ،‌چون به ماكو رفتند  معلوم شد حقیقت نداشته و هیچ احدی به سر حد ایران نیامده . سردار را مسئول كردند چاره ندیده تقصیر را به گردن میرعبدالله نام‌ نایب ‌الحكومۀ‌عرب انداخته كه من به جهت راپورت میر عبدالله راپورت داده‌ام . میرعبدالله هم به گردن منشی خود انداخته،‌ واضح گردید كه سردار از همان پولتیكهای پوسیده بوده است بكار برده‌اند. دروغ بی فروغ است.

دوم اینكه به امیر لشكر قول صریح داد كه مخارج راه شوسه مابین خوی و ماكو را من از كیسه خود می‌دهم . امیر لشكر هم به وزارت (213 ب) جنگ در تهران با كمال تشكر راپورت داده و مخصوص در آنجا فرستاده كه مصارف تعمیر را ملاحظه كرده ومشغول ساختن بشوند. چون موقع پوب دادن رسید سردار گفت من می‌نویسم از دهات فعله و آدم بدهند .گفتند با فعله و آدم تعمیر نتوان كرد ، هشتاد هزار تومان مصرف دارد . باری حرفش دروغ بر آمد و معلوم شد كه خالی بوده است . و فریبی به دولت می‌زده است.

سیم اینكه: امروزها گویا متصل كاغذها به روسای عشایر نوشته بوده است  و آنها را به  طغیان دعوت كرده ، ایشان هم مخالفت دولت را روا ندیده ، عین كاغذها را به امیر لشكر فرستاده‌اند كه سردار ما را به طغیان ویاغی‌گری تحریك می‌نماید  ولی چون ما قول صحیح به دولت داده‌ایم هرگز قبول نكرده و نمی‌كنیم . این است عین مكاتیب وی را فرستادیم ملاحظه فرمائید .چنانچه امیر لشكر همین قضیه را اعلان كرده است.

باری چون نفاق و آشوب‌طلبی  سردار واضح وآشكار گردیده و پرده از روی كار بر افتاد . امیر لشكر با اتومبیل از تبریز حركت كرده و در اواسط شهر ربیع الاول بغته در باخچاچیق به منزل سردار وارد شده و پس از ساعتی سردار را سوار درشكه كرده به جانب تبریز از راه خوی رهسپار كرده  و شبانه به خوی وارد شده شب را در نظامیه به صبح رسانیده ،‌ صبحی با شاهزاده ضیاء الدوله از صاحب منصبان نظامی در اتوموبیل نشانیده روانۀ تبریز نمودند. و بعد از ورود به تبریز در قزاق توقیف كردند. و دو روز قبل  قریب هیجده بار شتر قورخانه  و پولهای وی را كشیده به خوی آورده و به تبریز حمل كردند. از قرار تحقیق شنیدم هیجده صندوق آهنی پول سفید و چهار صندوق پول طلا از لیره و باشی آچیق  و امثال آنها  داشته است . علاوه  بر جواهرات كه چهار جعبه بوده است . همه را دولت ضبط كرده به تهران به خزینه روانه نمودند. از همۀ اینها بالاتر اینكه چون حضرات از قدیم الایام از زمان جدشان ابراهیم سلطان از جانب نادرشاه افشار سرحددار بوده‌اند گویا در دست آنها سندی است در تعیین سرحد ایران و عثمانی . و معلوم نیست كی عثمانیها فرصت یافته و با آن خانیها این حدود را قرار داده‌اند . و از روی آن سند تمامی ماكو اكثری از خوی و ارومیه به  جانب عثمانلو می‌افتد. با وجودی كه هیج وقتی چنین حدودی معمول نبوده است . با همۀ اینها سردار بواسطۀ رغبتی كه از دولت پراكنده دارد ، مخصوصا عثمانلوها را به این معنی تحریك می‌كرد . مخصوصا چیزی قبل از گرفتاری حاكم بایزید و وان به ماكو آمده و چندی با سردار خلوت دانسته‌اند و در پیش روی مامور نظامی با حضرات گفته است كه من اگر به خاك شما بیایم مرا قبول می‌كنید . می‌گویند با كمال امتنان پذیرایی می‌نمائیم وانگهی به تحریك مومی الیه یك نفر ضابط قماندار با جمعی عسكر متمرد آمده ومطالبه تعیین حدود از روی جریدۀ درویش پاشا می‌كردند . و سردار همه را با خدعه و دورویی و پریشانی حرف می‌زده است. باری مقصودش این بوده است كه دولت را ترسانیده و نگذارد قزاق ونظامی در حدود ماكو ملاحظه بنماید.

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین

منبع :

http://urmiyem.blogspot.com/2011/11/ermeni-tarixi-basqlar-ve-ismail-simko.html

Share/Save/Bookmark
 
آدرسهای ما - Follow us

YouTube

 -----

Facebook

----- 

Twitter