چرا جنبش مصر موفق شد،خرداد 88 موفق نشد؟- دنیز ایشچی
هنوز وقتی جنبش خرداد 88 را با جنبش مصر مقایسه می کنیم، از یک طرف ویژگیهای متفاوت دو جنبش مورد توجه قرار میگیرد، از طرف دیگربیماریها و ضعفهایی که جنبش خرداد 88 در بطن خود داشت که هنوز هم به نحوی خیلی از آنها را در خود حمل میکند. شاید با قدرت بتوان گفت که موفقیت جنبش مردم مصر در سرنگونی حکومت مبارک یکبار و برای همیشه خط بطلانی بر برخی اندیشه های به اصطلاح نوین اومانیستی درون جنبش سکولار دموکراتیک کشید که در جنبش خرداد 88 به قوت قابل توجهی نقش ترمز کننده ایفا میکردند. موفقیت مردم مصر به صورت آیینه ای میتواند سنگ محک راهکارهای درست و در عین حال غلط ماها باشد تا از طریق درس آموزی از آن بعضی از اشتباهات خود را اصلاح کنیم. باز هم باید توجه کرد که جنبش مصر ویژگیهای مختص خود را دارا میباشد با تمیز دادن این ویژگیها، مبتلا به بیماری کپی برداری نگردیم.
الف) عدم شفافیت شعار استراتژیک گذر از این مرحله تاریخی به مرحله بالاتر از طرف سازمانهای سیاسی سوسیال و سکولار دموکراتیک از یک طرف و اکتفا کردن به شعارهای تاکتیکی روزمره بر اساس تحولات روزانه بدون هدفمند کردن آن ها در راستای یک استراتژی تحولگرایانه و بنیادین در ایران. در مورد مصر شعار استراتژیک این بود که "مبارک باید برود". در مورد ما هیچموقع اپوزیسیون سوسیال دموکراتیک با قاطعیت مطرح نمیکرد که استراتژی تحول و گذر مرحله ای ما عبور از نظام ولایت فقیه به یک نظام مبتنی بر حقوق بشر، قانون مدنی و سکولاریسم میباشد.
ب) در مورد مصر اپوزیسیون مطرح میکرد که "تمام نظام حکومتی فاسد است و باید برچیده شود". در مورد ایران، اپوزیسیون سوسیال دموکرات عوض بهره برداری از تضاد درون حکومتی در راستای استراتژی تحولگرایانه مستقل خویش، از یک جناح حکومت در مقابل جناح دیگر حمایت میکردند و عملا به دنباله روی از یک جناح حکومتی در مقابل جناح دیگر پرداخته بودند. این در شرایطی است که جناحهای مختلف حکومتی در عین حال که با هم اختلاف اندیشه، سلیقه و منافع قابل توجهی هم دارا میباشند، دارای منافع مشترک و سابقه همکاری مشترک طولانی با همدیگر نیز میباشند. چنین موضع گیری مغشوشی یک استراتژیک آلترناتیو مستقل جدا از حاکمیت و بنیادگرا و تحول طلبی را در مقابل مردم قرار نمیدهد که راستای آن در مسیر عبور از نظام ولایت فقیه ترسیم شده باشد. یکی از بازتابهای چنین موضع گیری این میباشد که از یکطرف مردم را به دنبال سرابی ناروشن هدایت میکنند و ار طرف دیگر مردم با آگاه شدن به ناپیدایی سرانجام این راستای مبارزاتی، پس از مدتی دچار روحیه یاس، نا امیدی و دلمردگی سیاسی میگردند.
ج) در عین حال که جنبش آزادیخواهانه مردم ایران از نبود یک استراتژی مستقل آلترناتیو بنیادین رنج میبردند، تاکتیک های محوری مبارزاتی مردم هم توسط اندیشه اومانیستی بخشهایی از اپوزیسیون سکولار دموکراتیک خارج حکومتی، تاکتیکهای پسیو، غیر کارآمدی بود. این تاکتیکهای محوری فقط و فقط نقش ترمزکننده در مقابل چالشهای تحولگرانه بنیادین مردمی را ایفا میکردند. اگر بخواهیم از این تاکتیکها به دوتا راهکار محوری اشاره بکنیم، یکی از آنها تاکتیک بیماری بود که بر مبنای پتانسیلها و قابلیت اصلاح پذیری پیروان ولایت فقیه و اسلامیون افراطی و آنهایی که به تازگی با تکیه بر دلارهای نفتی میخواستند جای پای خویش را محکم بکنند، استوار بود. پیروان تاکتیک اصلاحات در نظام ولایت فقیه مردم را متهم به افراطی گری و خشونت میکردند. آنها زیر لوای اندیشه های به اصطلاح اومانیستی، دستگاه قهر، خشونت و سرکوب حکومت ولایت فقیه را پاک با آب میشستند و تمیز میکردند، سپس جنبش بنیادگرانه جوانان، زنان، زحمتکشان و روشنفکران را متهم به خشونت و افراطی گری میکردند.
تاکتیک دیگر انحرافی بزرگ اپوزیسیون ایرانی که متاسفانه هنوز تعدادی با قدرت از آن دفاع میکنند، طرح شعار گمراه کننده انتخابات آزاد در چهارچوبه نظام ولایت فقیه میباشد که کلمه آزادی در لغتنامه آنها وجود ندارد. در نظام حکومتی که ارکان آن بر خشونت، سرکوب، قهر، زندان و نابودی غیر خودی با اتکا به ساختار ایدئولوژیک سیاسی ولایت فقیه متکی میباشد، استراتژی محوری مرحله ای عبور از نظام ولایت فقیه ترسیم میگردد، طرح تاکتیک محوری انتخابات آزاد در چهارچوبه این نظام، یک نوع تایید، رسمیت دادن، پاک کردن چهره حکومت با الصاق کلمه آزادی با آن، مشروعیت دادن به نظام ولایت فقیه و گمراه کردن مردم از طریق اتکا به تاکتیکی که در چهارچوبه این نظام عملی نمیباشد، است.
شاید عوض چنین تاکتیکی راهکارهای محوری میتوانست بر مبنای تشکیل نهادهای مدنی غیر حکومتی مردمی در راستای تلاش برای دستیابی به خواسته های آزادیخواهانه و دموکراتیک مردمی میتواند باشد که تحقق پیش شرطهای لازم جهت امکان تحقق یک حکومت آزاد و دموکراتیک را مد نظر دارد مورد هدف قرار میدهد. شکل گیری چنین نهادهایی به شکل گیری ساختار های مدنی مردمی فراگیر امکان فراهم می آورد که میتواند در زمانهایی که مردم قدم در راستای تحول بنیادین سیاسی در جامعه میگذارند، چنین نهادهایی با تغییر جو جامعه با یک جو سیاسی بنیادگرایانه، در راستای تحول بنیادین وارد میدان عمل میگردند و نقش فعال سیاسی خویش را ایفا میکنند. نقش نهادهای مدنی غیرحکومتی در قیام پیروز مردم مصر، یک نقش کلیدی بود.
چ)اشکال بنیادین بینشی دیگری که جنبش مردمی ایران و بخصوص سازمانهای سیاسی آن در گیر آن بوده و هستند، بیماری عدم قابلیت دست یابی به دیالوق سالم، سازنده و ائتلافی در زمینه مساله ملیتهایی میباشد که در چهارچوبه جغرافیایی ایران زندگی میکنند. سازمانهای سوسیال دموکرات و سکولار دموکرات سرتاسری هنوز متاثر از اندیشه های هژمونی طلبی ملی نژاد آریایی بر فلات ایران میباشند. بر مبنای چنین اندیشه ای تاریخ تمدن در این فلات از زمان مهاجرت نژاد آریایی بر این فلات آغاز گردیده و حضور و شکل گیری بقیه ملیتها " به گفته آنها قوم ها" نتیجه تصادفات ناگوار تاریخی از قبیل حمله مغول یا اعراب بر این فلات میباشد. اینجا دیگر آزادی، حقوق بشر، ویژگیهای انسان گلوبال مدرن به کناری گذاشته شده و ریشه هایی از اندیشه نژاد پرستی و خاک پرستی، که به نوبه خویش یک دگماتیسم دینی دیگری میباشد، جای آن را میگیرد. این اندیشه بصورت آپارتایدی در عمل تلاش در آسیمیله کردن نژادهای ناخالص غیر آریایی در درون این نژاد برتر بصورتی سیستماتیک از طرف بعضی جریانهای فکری در درون این احزاب بکار گرفته میشود. بازتاب آن زمینه ساز قدرتمندی برای افراطیون ملی دیگر ملیتها فراهم میکند تا بخش قابل توجهی از نسل جوان و فعال درون این ملیتها را از صف چالشهای اجتماعی در راستای عبور از نظام ولایت فقیه و جایگزینی آن با یک نظام بر مبنای دموکراسی و حقوق بشر باز میدارد و آنها را به افراطی گری ملّی میکشاند.
وجه دیگر این سیاست بصورتی عمل میکند که در مورد سازمانها و جریانهای سیا سی درون این ملیتها با آن مواجه میباشیم. از یکطرف آنها با متاثر ازاندیشه هژمونی طلبانه ملیت حاکم ذکر شده، خواستار پیشبرد سیاستی بر بنیه های حرکت ملی مستقل علیه نظام سلطه طلبی ملیت فارس میباشند. اینجا دیگر مانع اصلی تحول دموکاتیک بنیادین، نه نظام ولایت فقیه، بلکه سلطه طلبی نظام سیاسی ملیت حاکم میباشد. نتیجه این میشود که بخش عظیمی از نیروهای تحول دموکراتیک درون این ملیتها، عوض جبهه گیری علیه ارتجاع ولایی نظامی حاکم، علیه سازمانهای سرتاسری سیاسی جبهه میگیرند که خواهان عبور از نظام ولایت فقیه در راستای ایجاد یک نظام مدنی سکولار بر پایه های حقوق بشر میباشند. چنین زمینه ای جولانگاه مّلیون افراطی از یکطرف و فرصت طلبان منطقه ای از طرف دیگر میباشد تا بتوانند از این آب گل آلود ماهی بگیرند. هنوز تولورانس و پلورالیسم ملی سیاسی ما بین نمایندگان سیاسی این ملیتها و سازمانهای سرتاسری به سیاست عملی روزمره تبدیل نشده است.
برنامه های سازمانهای سیاسی سوسیال دموکراتیک در زمینه مساله ملی هیچ نمودار عینی در رفتار و عملکرد روزانه، در ساختار تشکیلاتی و نشریات آنها از خود بروز نمیدهد. این برنامه ها دقیقا مانند مصوبات ضد ولایت فقیه احزاب ملی منطقه ای، در طاقچه ها خاک میخورند. مثلا اگر به اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران "اکثریت" مراجعه کنیم، با چنین مدلی از ساختار مواجه میشویم. "سازمان پایه، واحد جغرافیایی – منطقه ای و حوزه مجازی است". در ایران میدانیم که تقسیم بندی بافت جغرافیایی – منطقه ای تقریبا با بافت ملیتهای مختلف انطباق پیدا میکند. آیا چنین تقسیم بندی جغرافیایی ملی سازمانی از نظر مضمونی همخوانیی با خواسته های ملی مردمی منطقه ای و فرهنگ، زبان، تاریخ و مدنیت آنها دارند؟ ایا منش روزمره بخش های سازمانی جغرافیایی – منطقه ای آذربایجان، یا کردستان و یا ترکن صحرای ، منطبق با خواسته های فرهنگی، زبانی و ملی مردمی منطقه ای میباشد؟
ج)اصرار استراتژیک در تعریف سبز از جنبش مردمی اخیر، از یکطرف به این صورت معنی میشود که آقایان موسوی و کروبی رهبران جنبش مردمی در این مرحله عبور از نظام ولایت فقیه، به یک نظام مدرن، آزاد و دموکراتیک بر مبنای پرینسیپهای حقوق بشر میباشد. آیا این تعریف یک تعریف مردم فریبانه بزرگ نمیباشد؟ آیا بر مبنای چنین تعریفی سیاست داشتن برنامه مستقل اپوزیسیون سکولار دموکرات در حمایت مشروط از جناحهای نیمه دموکراتیک حکومتی در راستای دست یابی قدم به قدم به بخشهایی از برنامه خود، جای خود را به دنباله روی نا مشروط از جناح اپوزیسیون درون حکومتی نمیدهد؟ مردم این دنباله روی نا مشروط به دنبال این آقایان و برنامه های سبز آنها را دیده و اعتماد خویش را از احزاب سوسیال دموکراتیک از دست میدهند. احزابی که عوض اتکا بر برنامه و استراتژی و تاکتیکهای محوری خویش، فقط به دنباله روان غیر مشروط جریانهایی تبدیل شده اند که از یکطرف دستهایشان در جنایتهای حکومتی آلوده است، از طرف دیگر ظرفیتهای دموکراتیک محدودی دارند که میتواند با تغییر شرایط به عقب گرد سیاسی تبدیل شود.
د)عدم برخورداری از رسانه عمومی ارتباط تبلیغی جهت رساندن پیغام به مردم و ایجاد ارتباط مستمر با آنها یکی دیگر از مشکلات و ضعفهای جنبش سوسیال دموکراتیک میباشد که هنوز آنطور که باید و شاید نتوانسته است بر آن غالب آید. در قیام مردم مصر، این رسانه های بین المللی و افکار عمومی جهانی به همراهی تکنولوژی اینترنتی بودند که به کمک قیام مردم مصر آمدند. در مورد ایران پروسه مبارزاتی بمراتب طولانی تر از 18 روز قیام مصر طول خواهد کشید. لذا تدارکات لازم از نظر مجهز بودن بر تکنوژی رسانه ای نوین یکی از چالشهای اساسی جنبش سوسیال دموکراتیک میباشد.
ذ) نبود حزب واحد و قدرتمند جبهه سوسیال دموکراسی و چپ از یکطرف، و نبود ائتلاف واحد ساختاری برنامه ای جبهه مدرنیته، حقوق بشر، دموکراسی، سکولاریسم و عدالت اجتماعی با همدیگر از طرف دیگر. هنوز کارهای زیادی در این زمینه ها در دستور کار چالشگران سیاسی قرار دارد که امید است به تناسب محدودیتهای زمانی، در فرجه های زمانی محدوده تاریخی ضرور بتوانیم به آنها پاسخ لازم را بدهیم.
در آخر لازم میدانم به یک نقطه کوتاه بدیهی هم اشاره بکنم که همه میدانیم که بر عکس نظام حکومتی ولایت فقیه در ایران که توسط دستگاههای سرکوب ویژه ای چون سپاه و بسیج سیستم ترور خویش را اعمال میکند، در مصر یک نظام سکولار حاکم بود که در آن نهادهای فراوان مردمی مدنی مستقلا و جدا از حکومت فعالیت میکردند. ارتش و سیستم امنیتی مصر هم تا حدود زیادی بر مبنای پرینسیپهای سکولاریسم و یک ارتش مدرن در راستای دفاع از تهاجم خارجی بازسازس شده است، نه دفاع مطلق از خانواده های حاکم بر قدرت سیاسی.