نگاهی به سکوت تبریز در برابر جنبش سبز - ائلنور ارمغان
اخیراً نوشته ای را خواندم با عنوان “سکوت غمگین تبریز”؛ موضوعی که ذهن خیلی ها را در طی حوادث یک سال و نیم اخیر به خود مشغول کرده است و اکنون بهانه ای شد برای نگارش این چند سطر.
بیش از یک سال از شروع جنبش اعتراضی مردم به نتایج انتخابات ریاست جمهوری در خرداد ۱۳۸۸ موسوم به جنبش سبز می گذرد و دیری است که می خواهم پای سکوت این شهر بنشینم و از راز سکوت به تعبیری غمگین این شهر در طول این یک سال و نیم بپرسم؛ شهری که هنوز می توان در کوچه های دلانگیزش پای صحبت باغچه بان ها، رشدیه ها، صمد بهرنگی ها و دیگر شهریارانش نشست و انعکاس فریاد آزادیخواهانه ی ستارخان ها و باقرخان ها، خیابانی ها و آزادمردان جنبش ملی- دموکراتیک آذربایجان را بر در و دیوار و بر چهره ی غمگین، اما مغرور آن شنید و دید. خیلی ها هنوز بهت زده اند از سکوت این شهر در طول این یک سال و نیم که بر ایران گذشت؛ سالی که مردم در آن بغض فروخورده ی خود در این سی و یک سال حکومت زر و زور و تزویر را به یکباره و با دستاویز “رای من کو؟” فریاد زدند! سالی پر از تردید و باور، بیم و امید، نشیب و فراز، سال خشم و عجز استبداد دینی از حضور آگاهی در خیابان ها، سال ترور و تجاوز و انکار، سال زخم و خون در کف خیابان های تهران، سال گلوهای له شده با گلوله، سال رسیدن “ندا” و “ترانه” ی ایرانیان به گوش جهانیان، سالی که آتشی شد در زیر خاکستر تا بار دیگر همچون سیمرغ از خاکستر خود پر گشاید!
تعیین موقعیت این شهر در فضای سیاسی یک سال و نیم اخیر ایران مورد بحث جدی بوده است، اما واقعیت هرچه باشد می توان حدس زد که این سکوت تنها یک سکوت غمگین و از سر انفعال نیست، بلکه سکوتی است معنی دار و شاید بغضی است فروخورده! شاید این شگفتی از سکوت شهر تبریز در میان این همه فریادهای اعتراضی مردم دیگر شهرهای بزرگ بجا باشد، اما آخر چگونه ممکن است سکوت این شهر با آن نقش تاریخیاش در این میان بی دلیل باشد؟! شهری که در طول تاریخ آرام و قرار نداشته، شهری که اول بار نور مدرسه را جایگزین تاریکی مکتب خانهها کرد و در بیشتر زمینه های تجدد و مدنیت پیشتاز شد؛ شهری که در عرصه اجتماعی و سیاسی سنگر نهضت مشروطه بود و در فضای سنگین استبدادی بعد از آن تا انقلاب ۱۳۵۷ همواره منشاء حرکت های آزادیخواهانه بود؛ شهری که زمانی سنگر آزادمردانی شد که به نمایندگی از جنبش ملی- دموکراتیک آذربایجان فریاد زدند: “ایران مسکن اقوام و ملل گوناگون است. این اقوام و ملل هر قدر آزادتر زندگی کنند یگانگی بیشتری خواهند داشت…. ما می خواهیم ضمن حفظ استقلال و تمامیت ایران در اداره امور داخلی خود مختار و آزاد باشیم…. طبیعی است که اگر انسان خانه خود را اصلاح نکند نمی تواند برای اصلاح محله، شهر و یا مملکت خود بکوشد. ما ابتدا از آذربایجان که خانه ما است شروع می کنیم و ایمان داریم که اصلاح و ترقی آذربایجان موجب ترقی ایران خواهد شد و بدینوسیله میهن از دست قلدرها و مرتجعین نجات خواهد یافت“.۱
حال شهری با چنین تاریخ و سابقه ای نقش آفرین و پیشرو در جنبش های ظلم ستیز و آزادیخواهانه، چگونه است که در جنبش یک سال اخیر ایران هنوز چندان که باید و شاید وارد نشده و بیشتر سکوت اختیار کرده است؟! آیا این سکوت اصولاً می تواند بدون دلیل و از سر انفعال باشد؟ یا اینکه رازی در میان است، ولی این شهر مغرور هنوز گوشی شنوا برای باز گفتن آن نیافته است! آیا از این شهر که در بحبوحه حوادث و فراز و نشیب های جنبش نوپای سال ۱۳۸۸، اخبار و حاشیه های مربوط به مسابقات تیم فوتبالش (تراکتور سازی) را بیشتر از اخبار و حوادث مربوط به جنبش پیگیری کرده است، نباید پرسید که آخر دردت چیست؟! آیا پدیده ای به نام “تراختور” صرف نظر از اینکه ساخته و پرداخته ی چه دستهایی باشد یا نباشد، نباید توسط تحلیلگران مرکز نشین و گله مند از سکوت تبریز، مورد تحلیل و ارزیابی قرار گیرد تا شاید از خلل آن بتوان سکوت این شهر را رمزگشایی کرد! واضحتر بگویم، شاید اگر بتوانیم دلیلی برای سکوت و تامل شهرهای کردستان و سایر مناطق ملی در پیوستن به جنبش سبز ایران پیدا کنیم آن وقت حداقل یکی از دلایل سکوت شهر تبریز را نیز یافته ایم، با یادآوری این نکته که بیشتر تحرکات و اعتراضهای اخیر در کردستان نه در ارتباط با این جنبش نوپا، بلکه مستقل از آن و ریشه در مطالبات و مبارزات دیرین مردم کردستان با حکومت در سی و دو سال گذشته دارد.
باید توجه داشت که تازه این ابتدای آسیب شناسی جنبش سبز است. شاید قدم بعدی در نقد جنبش، گوش سپردن به صدای سکوت کارگران باشد که هنوز در این جنبش حضور چشمگیری(به معنای طبقاتی آن) نداشته اند! و اینکه اصولاً چرا جنبش هنوز نتوانسته یک رویکرد نظری جهت تبیین موقعیت طبقاتی خود تعریف کند و یک رابطه هم افزا و ارگانیک بین رهبران و اقشار مختلف مردم پیدا کند و نیروهای بیش از حد سیال خود را در راستای تداوم جنبش تجمیع و سازماندهی نماید؟ که البته این نوشته قصد و مجال پرداخت به آن را ندارد.
در اینجا شاید بد نباشد ابتدا نظری بیفکنیم به مهمترین دلایل و توجیه هایی که تاکنون در محافل و مطبوعات مجازی درباره ی سکوت تبریز و یا به تعبیری قهر آن با جنبش سبز ارائه شده است:
۱- برخی دلیل این سکوت را عوض شدن بافت مردمی شهر تبریز به دلیل مهاجرت فعالان سیاسی و اجتماعی از تبریز در دو دهه ی اخیر دانسته و معتقدند شهر آن بینش و شور سیاسی گذشته را ندارد.
۲-گروهی معتقدند که بخش عمده ای از فعالان تبریز تحت تاثیر جریان پان ترکیستی و ناسیونالیسم ارتجاعی، اصولاً اعتقادی به حرکت های آزادی خواهانه در کنار فارس ها ندارد، زیرا این حرکتها نفعی برای هدف غایی آنها ندارد و بنابراین، از چنین حرکت هایی حمایت نمیکنند.
۳-عده ای هزینه سنگین تجمعات را بنابه کنترل های شدید امنیتی سالهای اخیر در تبریز و کوچکتر بودن شهر، دلیل غیرفعال بودن تبریز در جنبش می دانند.
۴- عده ای دستگیری طیف موسوم به ملی-مذهبی های تبریز را در اولین روزهای پس از انتخابات ریاست جمهوری، دلیل مهم عدم برگزاری تجمعات اعتراضی در تبریز معرفی می کنند.
۵- دلیل مهم دیگر, بی توجهی و عدم حمایت روشنفکران و فعالان سیاسی مرکزنشین و فارس از اعتراضهای مدنی مردم آذربایجان در ماجرای خرداد ۱۳۸۵ معرفی می شود. خیلی ها معتقدند که در ماجرای خرداد ۱۳۸۵ در پی انتشار کاریکاتوری از مانا نیستانی در هفته نامه “ایران جمعه” مردم آذربایجان که در دفاع از هویت خود کشته داد، خود را خیلی تنها دید و حمایتی را که از روشنفکران فارس و مرکز نشین انتظار داشت ندید و هنوز هم چنین ظرفیتی را در اهداف و عملکرد جنبش سبز نمیبیند.
شاید نیازی به یادآوری نباشد که اصولاً برخی از حرکت های اجتماعی بویژه در جوامع بسته با دولت های سرکوبگر، دارای زمینه های عمیق و دیرین اجتماعی و مادی بوده و بغض فروخورده ای است که منتظر یک جرقه، یک بهانه و یک اتفاق کوچک و شاید برنامه ریزی نشده است تا تبدیل به یک فریاد شود. با این دیدگاه اگر بپذیریم که حوادث پس از انتخابات ۲۲ خرداد سال ۱۳۸۸ در واقع واکنشی است به آن همه ظلم، تبعیض، سرکوب در سی سال قبل از خود، که این بار یک تقلب انتخاباتی را بهانه قرار داد (البته یک بار هم در ۱۸ تیر ماه ۱۳۷۸ بسته شدن یک روزنامه این نقش را ایفا کرد)، باید این را هم بپذیریم که در ماجرای خرداد ۱۳۸۵ و چاپ کاریکاتور اهانت آمیز، واکنش مردم تبریز و آذربایجان در خرداد ۱۳۸۵ در واقع واکنشی بود به آن همه ظلم و تبعیض ملی و فرهنگی تاریخی در حق خود. اما آنچه که تبریز و آذربایجان انتظار داشت اتفاق نیفتاد و در این میدان مبارزه که آن را تبدیل به آوردی علیه حکومت کرده بود، خود را تنها دید.
واقعیت این است که سکوت تبریز قطعاً مجموعه ای از علت های فوق را در خود دارد، اما فارغ از اینکه کدامیک از دلایل و توجیه های فوق به واقعیت نزدیک بوده و یا علت اصلی سکوت تبریز در برابر این جنبش است، به نظر می رسد ذکر چند نکته به تبیین صحیح این پدیده کمک کند:
اول اینکه همراهی یا عدم همراهی هر یک از شهرهای ایران با جنبش اعتراضی خرداد ۱۳۸۸ عملاً دلایل و زمینه های متعددی می تواند داشته باشد که توان تشکل های دانشجویی، فضای امنیتی شهر و … از آن جمله اند. به عبارت دیگر اگر بپذیریم که دانشجویان نقش مهمی در تظاهرات خیابانی و ادامه این جنبش داشتهاند، در آن صورت توان تشکل دانشجویی هر یک از این شهرها و ترکیب آنها عامل مهمی در همراهی آن شهر با جنبش خواهد بود. به عنوان مثال، فعال بودن دو دانشگاه سمنان و مازندران در پیگیری حوادث جنبش به نظر می رسد تنها با توان بالای تشکل دانشجویی این دو منطقه ی نسبتاً سنتی قابل توجیه باشد. از یاد نبریم که در حرکت ۱۸ تیر ۱۳۷۸ تبریز دومین شهر اعتراضی پس از تهران بود. بنابراین اگر پیوستن یا نپیوستن شهرها به این جنبش را تنها به تقسیمبندی های ملیتی- قومی نسبت دهیم، دچار تقلیل گرایی و اشتباه خواهیم شد و ابتدایی ترین سوالی که پیش خواهد آمد این است که سکوت و نپیوستن دیگر شهرهای فارس نشین چگونه قابل توجیه است؟ سوال دیگر این است که آیا مشخص است چه بخشی از فعالان این جنبش در خاستگاه اصلی جنبش یعنی شهر تهران، مربوط به کدام اقلیت ملی- قومی است؟ بنابراین به نظر می رسد پیوستن یک شهر به جنبش تحت تاثیر عوامل متعدد و پیچیده ای بوده است که از مهمترین آنها می توان به هزینه حضور خیابانی، میزان حضور دانشجویان و فعالان مربوط به جریان اصلاح طلب، بافت سنتی شهر و بالاخره بافت ملیتی- قومی آنها اشاره کرد.
دوم اینکه در یک تحلیل اولیه به نظر می رسد نوع شعارها و ترکیب سنی، جنسی و طبقاتی آنهایی که بویژه در تهران به خیابان ها ریختند، حاکی از آن است که هدف و مطالبه ی اصلی آنها آزادی های فردی از دست رفته، نفی استبداد و تزویر دینی، و بطور کلی آزادیهای سیاسی بوده و برای اعاده ی حقوقی از این جنس که از آن محروم شده اند به خیابان ها آمدند. طبیعی است اعاده ی حقوق ملی و رفع تبعیض ملی در این شعارها رنگ و بویی نداشت، زیرا احقاق حقوق ملی و نفی تبعیض ملی اولویت مطالبات آنها یا حتی بخش کوچکی از آن هم نبود. با این تحلیل اگر بپذیریم که نتیجه بیش از سی سال حکومت جمهوری اسلامی این بوده که مردم در مناطق ملی هنوز در پی اثبات هویت ملیتی- قومی خود هستند، شاید منطقی باشد که در صورتی به خیابان بیایند که هویت ملی نیز اگر همه مطالبات نباشد حداقل بخشی از آن باشد و بر اساس همین منطق اگر جنبش سبز را فاقد این ظرفیت بیابند و احساس کنند که این جنبش نیز احقاق حقوق ملی را در برنامه های خود ندارد و یا وعده ی آن را به سر خرمن بعد از پیروزی می دهد، احتمالاً سیاست سکوت را در برابر آن ادامه خواهند داد.
انتقادی که معمولاً به این رویکرد وارد می شود این است که دستیابی به حقوق ملی و رفع تبعیض ملی تنها در شرایط دموکراتیک قابل تحقق است و بنابراین اولویت اول جنبش نیست و باید به بعد از پیروزی جنبشی که دنبال استقرار دولت دموکراتیک است موکول گردد. در این باره سوالی که می توان از منتقدان داشت این است که آیا فکر نمی کنند که با تکرار تجربه های قبلی و فدا کردن مطالبات ملی در برابر مطالبات آزادیخواهانه و به عبارتی در مقابل هم قرار دادن این دو، توان جنبش را مستهلک خواهند کرد!؟ (و البته کرده اند) و اصولاً آیا نیازی است که این دو نوع مطالبه که هر دو جزو حقوق اولیه بشر امروز است از هم جدا شوند و اولویت اول و دوم بگیرند. و اصولاً آیا کنار گذاشتن یکی از این دو مطالبات (مثلاً مطالبات ملی) باعث ریزش و خروج نیروهای مدافع آن از جبهه مبارزه علیه دیکتاتوری موجود نخواهد شد!؟ البته به نظر می رسد این اتفاق افتاده است و سکوت تبریز در واقع یکی از مصادیق آن ارزیابی می شود.
همبستگی و وفاق بین جنبش سبز و نیروهایی ملی در شرایط کنونی می تواند پاشنه آشیل نظام حاکم باشد. مسلم است نظامی که به دنبال ایجاد شکاف و یاس در جنبش است از این قهر و بی اعتمادی بین این دو بیشترین نفع را خواهد برد و از تولد پدیده هایی نظیر “تراختور” بیشترین استقبال را خواهد کرد. از سوی دیگر این وفاق و جلب اعتماد طرفین تمرین و آزمونی است برای سنجش ظرفیت رفتار دموکراتیک هر دو طرف. نکته دیگری که باید توجه داشت این است که هزینه مطالبات ملی شاید به مراتب کمتر از مطالباتی است که در خیابان های تهران فریاد زده شد (نظیر جدایی دین از سیاست و حذف ولایت فقیه) و اگر جنبش و سران آن نگران رادیکالیزه شدن جنبش بودند و هستند اتفاقاً وارد کردن مطالبات ملی به شعارهای جنبش ضمن تلطیف این مطالبات، نیروی عظیمی را جذب خواهد کرد. البته اگر دوستان مرکز نشین و سانترالیست مشابه آنچه که تاکنون بوده، انگ تجزیه طلبی را به آن نزنند! این دوستان آگاه باشند که ادامه سیاست های فعلی تبعیض ملی بیشتر می تواند به آنچه که نگرانش هستند بینجامد! شاید وقت آن رسیده که موضوع فدرالیسم به عنوان یک شیوه دموکراتیک برای حل مسئله ملی در کنار مطالبات آزادیخواهانه جنبش مورد نقد و بررسی منصفانه قرار گیرد.
سوم اینکه، بر اساس تحلیل های جامعه شناختی کارکردی-ساختاری، نقش ها و پایگاه های اجتماعی افراد یا گروه ها عامل اساسی در نحوه کنش اجتماعی آنها محسوب می شوند. به عبارت دیگر افراد، گروهها و بالاخره جوامع انسانی بر اساس نقش اجتماعی و انتظاری که جامعه پیرامونی از آنها دارد رفتار می کنند. بر این اساس این سوال پیش می آید که آیا در شرایط امروز ایران آن نقش اجتماعی که شهر تبریز در جنبش های قبلی داشته است، در حال حاضر هم دارد؟ آیا این شهر بعد از آن همه بی اعتنایی که از دوستان مرکزنشین خود نسبت به احقاق حقوق ملی خود دیده است، هنوز آن نقش اجتماعی پیشرو و به تعبیری “دهقان فداکار” را برای خود در مبارزات آزادیخواهانه ایران قائل است؟ و بالعکس آیا جامعه روشنفکری و آزادی خواه ایران هنوز این نقش را برای تبریز قائل بوده و از آن انتظار دارد؟ واقعیت این است که هم تبریز آن نقش تاریخی خود را هنوز برای خود قائل است و هم فعالان و روشنفکران خارج از تبریز چه در داخل و چه در خارج ایران؛ زیرا نفس طرح این سوال که چرا تبریز سکوت کرده حاکی از قائل بودن آن نقش برای این شهر و در سطح کلان تر برای آذربایجان است. لذا دلایلی نظیر خالی شدن این شهر از فعالان و روشنفکران سیاسی در دهه های گذشته و یا قوت گرفتن افکار پان ترکیستی و ناسیونالیستی و …، حداقل نمیتوانند همهی جواب باشند. تنها اتفاقی که احتمالاً افتاده این است که هدف گذاری و اولویتهای مبارزاتی و مطالباتی عوض شده است. اگر در طی یک صد سال گذشته آذربایجان پیشرو در مبارزات و مطالبات دموکراتیک و آزادیخواهانه بوده به نظر می رسد به دلیل همه اتفاقاتی که افتاده، امروز ولی بخش عمده ی اهداف خود را به مطالبات حقوق ملی معطوف کرده است و یا اینکه دیگر نمی خواهد مطالبات ملی فدای مطالبات آزادیخواهانه شود. بروز پدیده هایی نظیر “تراختور” شاید نشان از وجود این تغییرات در نوع مطالبات است. این پدیده در هر صورت دارای زمینه اجتماعی از جنس مخالفت با تبعیض ملی است، اما شاید دستهایی هستند که میخواهند و تاحدودی توانسته اند آن را در مسیری کور و هیجانی و آمیخته به لمپنیزم سوق دهند؛ دستهایی که آغشته به خون جوانان در حرکت اعتراضی یک سال و نیم اخیر شده است!
جنبش سبز می تواند یکی از دو راه را انتخاب کند:
راه اول اینکه با پذیرش وجود تبعیض و ستم ملی و به رسمیت شناختن حقوق ملی- دمکراتیک ساکنین مناطق ملی، تلاش عملی در احقاق حقوق از دست رفته ی آنها را جزو اهداف و برنامه های خود قرار دهد که در این صورت با حمایت بخش عظیمی از نیروی اجتماعی خاموش و ساکت مواجه خواهد شد که تاکنون “نقشی” (به معنای کنش اجتماعی مورد انتظار از سوی جامعه) در پیشبرد این جنبش نوپا نداشته است، اما از این به بعد به دلیل نقشی که برایش تعریف می شود، می تواند نیروی عظیمی را در مناطق دوردست شهری به جنبش تزریق نماید. حضور بی سابقه طرفداران تیم تراکتور سازی در استادیوم ورزشی در تهران برای تشویق تیم خود نشان داد که این نیرو حداقل در مورد تبریز خیلی بی شمار است و اگر جنبش سبز نتواند از این ظرفیت استفاده نماید و مانند برخی از تحلیل گران به چشم حقارت به این پدیده اجتماعی بنگرد و نتواند احساسات و هیجان های بعضاً کور حاکم بر این نیرو را به مسیر منطقی مطالبات و مبارزات مردمی سوق دهد، چه بسا خود این نیرو ترمزی در راه جنبش باشد.
راه دوم ادامه همین وضع موجود است که طی آن نه جنبش سبز چرخش مثبتی در مواضع خود نسبت به حل مسئله ملی از خود نشان می دهد و نه این نیروی عظیم اجتماعی به جنبش می پیوندد.
باید توجه داشت که راه حل اول از دو جهت به نفع جنبش است:
اول اینکه جنبش از همان مرحله شکل گیری خود نیروهای ملی را در کنار خود می بیند و نوعی تفاهم نانوشته بین این دو برقرار می شود که در آن نیروهای ملی به معنای عام و شهرهایی چون تبریز به معنای خاص با قائل شدن این “نقش” برای خود، ظرفیت های حمایتی خود را در اختیار جنبش برای سرنگونی دشمن مشترک می گذارد و در عوض جنبش متعهد به اعطای حقوق ملی آنها مبتنی بر آنچه که در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است می شود. به این ترتیب نوعی بازی برد-برد به وجود می آید.
دوم اینکه در این حالت نیروهای ملی در حاشیه این جنبش قرار نمی گیرند و لذا عواقب سوء ناشی از این انفعال منتفی می شود. باید توجه داشت بلحاظ روانی، در حاشیه قرار گرفتن و عدم مشارکت و کنش این نیروها در پیروزی جنبش می تواند به خطر بالقوه ای برای خود جنبش پس از پیروزی آن تبدیل شود زیرا نقشی در پیروزی آن نداشته و بنابراین تعهدی در خود برای همراهی و پاسداری از اهداف آن، احساس نکرده و چنین “نقشی” را (به معنای رفتار اجتماعی مورد انتظار) برای خود قائل نخواهد بود.
شاید اولین قدم در این مرحله برای از بین بردن بی اعتمادی و بی اعتنایی متقابل در طرفین تهیه بیانیه مشترکی است که در آن ضمن قرار دادن مطالبات ملی و تثبیت آن در اهداف جنبش، بیشترین مشارکت ملی در جنبش آزادیخواهانه و دموکراسی مورد توافق قرار گیرد. شاید وقت آن رسیده است که جنبش صدای سکوت تبریز و نیروهای ملی را بشنود و شاید در این صورت است که نیت و عزم واقعی جنبش و رهبران اسمی آن در پیشبرد اهداف جنبش که همانا آزادی و دموکراسی است، بر مردم آشکار گردد و باشد که تبریز سکوت خود را بشکند!
منبع: سایت آذربایجان