پادشاهی به نام ممول- یاشار (ترکیه)
سال ۸۷ بود کتابی به قلم زیبای سید مهدی شجاعی نویسنده توانای کشور نوشته شد اما پس از اولین انتشار شاهد جمع آوری کتاب از کتابفروشی ها بودیم که بعدها عنوان شد این کار به درخواست نویسنده کتاب بوده و نه ممنوع شدن آن اما...
در سال ۸۸ و بالا گرفتن اختلافات سیاسی این کتاب نیز حالت ممنوع الانتشاری به خود گرفت ولی مدتی بعد به رایگان در فضای اینترنت منتشر شد و به علت محتوای خوبی که داشت به سرعت در وبلاگ ها و سایت های فارسی زبان گسترش یافت. اما تمامی این اتفاقات پس از این بود که مهندس موسوی یکی از کاندیداهای انتخابات ۸۸ پس از اعتراضاتی که به نتیجه انتخابات داشت به طرفداران خود مطالعه آن را توصیه کرده بود!
کتاب که طرح روی جلد به ظاهر طنز و فانتزی دارد دارای مطالبی است که به جرأت میتوان گفت برای اولین بار است که به این شکل نوشته میشود و شاید تا سال ها تکرار نشود.
اما چیزی که تمامی نگاه ها را به خود جلب میکرد...
داستان شیوا و جملاتی است که با فونت درشت تر در دل این کتاب جای داده شده که در ادامه خلاصه ای از آن را می بینیم:
پادشاهی به نام ممول در کشوری خیالی به نام غربستان پادشاهی میکرد.
او مرد و وصیت کرده بود مردم با انتخاباتی هر دو سال یکبار یکی از ۲۵ پسرش را برای پادشاهی انتخاب کنند.
مردم هر دو سال یکبار یکی از فرزندان او را انتخاب و فرد برگزیده به شیوه ای حکومت کرد.
اما در دور آخر پسری که عقب مانده بود و مشکلات ظاهری داشت به نام دموقراضه به سلطنت رسید.
اما او طور دیگری عمل کرد. افرادی مانند خود را به پست و مقام رساند ولی دیالوگ هایی که با همین افراد داشت برگ برنده این داستان است:
مردم همه گوسفندند و ما چوپان:
حواستان باشد! بزرگترین اشتباه در حکومت، بها دادن به مردم، یا ارزش قائل شدن برای مردم است. شما مطمئن باشید که اگر برای مردم، ارزشی بیش از گوسفند قائل شوید، نمیتوانید بر آنها حکومت کنید.
بهای مردم را شما معین میکنید، نه خودشان. اگر شما بر مردم قیمت نگذارید، آنها قیمتی بر خودشان میگذارند که هیچجور نمیتوانید بخرید. و تازه این گوسفند که من گفتم بالاترین قیمت است؛ قیمت آدمهای اندیشمند چاق و چله. قیمت بقیهی مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه بیشتر.
طوری برنامهریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان میکنند، بداخلاقی میکنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرفها میافتند.
یک تشکیلاتی را تأسیس کنید که کارش چرخاندن مردم باشد، یا چرخاندن لقمه دور سر مردم. کارش چیدن موانع مختلف، پیش پای مردم باشد. فرض کنید که آب دریا فاصلهاش با مردم به اندازه دراز کردن یک دست است. جای دریا را نمیتوان عوض کرد، اما راه مردم را که میشود دور کرد. هزار جور قانون میشود وضع کرد که مردم دور کرهٔ زمین بچرخند و دست آخر به همان نقطهای برسند که قبلاً بودهاند. و از شما به خاطر رسیدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند.
مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دستهی دیگر باشند. دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما میشوند و دستهی دوم، از ترس دستهی اول، مطیع و مِنقاد شما. به این ترتیب، مملکت، خود به خود اداره میشود، بیآنکه شما زحمتی بکشید یا دغدغهای داشته باشید.
مردم به دو دستهی خیلی نامساوی تقسیم میشوند: عوام و خواص. نسبت این دو با هم، نسبت ۹۹ به ۱ است. یعنی از هر ۱۰۰ نفر، ۹۹ نفر عواماند – عین خودمان – و یک نفر خواص است. و هیچ آدم عاقلی، ۹۹ را نمیگذارد، یک را بردارد. پس خواص را در شمار هیچیک از اعضای بدن خود به حساب نیاورید و در صورت لزوم، فقط به جلب رضایت عوام فکر کنید، چرا که:
اولاً: جلب رضایت عوام، بسیار آسانتر از خواص است.
ثانیاً: رضایت عوام را فلهای میشود جلب کرد ولی خواص را یکی یکی؛ آن هم اگر بشود.
ثالثاً: عقل عوام به چشمشان است ولی عقل خواص، هر کدام، یک جایشان است که با زحمت هم نمیتوان جایش را پیدا کرد.
و از همه مهمتر، در انتخابات و رأیگیری، رأی خواص و عوام یکاندازه است. رأی آدم خاص که بیشتر یا بزرگتر از آدم عوام نیست. پس آدم باید مغز خر خورده باشد که خواص را با همهی مشکلاتشان جدی بگیرد.
خلاصه این که: این عواماند که سرنوشت و تقدیر خواص را رقم میزنند. پس خود خواص را نباید جدی گرفت، ولی خطر خواص را چرا. خیلی باید مراقب بود. این خواص، موجودات پلید و ناشناختهای هستند که اگر ازشان غافل شوید، کار دستتان میدهند.
عوام، هزارتایش کم است و خواص یکدانهاش زیاد. اگر توانستید سرشان را زیر آب بکنید، وگرنه لااقل مراقب باشید که یکیشان دوتا نشود.