ابعاد استراتژی سوریهای جمهوری اسلامی- رسول نفیسی
آذوح: رابطه ایران و سوریه در نوزایی حکومت اسلامی در ایران صورت پذیرفت: موسی صدر آخوند ایرانی مورد حمایت حافظ الاسد رئیس جمهوری وقت سوریه که در لبنان مرجع شده بود، فتوا داده بود که علویها شعبهای از مذهب شیعهاند و همزمان حافظ الاسد بدون سروصدا به ایران رفت.
او اولین رئیس مملکتی بود که از جمهوری اسلامی دیدار کرد و دولت جمهوری اسلامی را به رسمیت شناخت. از آن زمان تا به حال روابط دو کشور ادامه دارد و این دوستی، که یک توافقنامه نظامی دفاع مشترک هم پشتوانه آن شده است، قدیمیترین اتحادیه بیوقفه خاورمیانه به حساب میآید.
دولت ایران با ارسال نفت ارزانی که تقریبا هیچوقت بهای آن پرداخت نمیشود و سایر کمکهای نظامی و غیر نظامی از دولت الاسد حمایت میکند و در سالهای اخیر نیز در جنگ داخلی آن کشور شرکت فعال دارد و به تربیت شبه نظامیان سوری بنام “شبیحه” که تالی نیروی بسیج در ایران است پرداخته است.
در سال ۲۰۱۲ ژنرال مارتین دمپسی، رییس ستاد کل ارتش آمریکا اعلام کرد که ایران به تعلیم و تجهیز گروه شبه نظامی “جیش الشعبی” پرداخته است. این گروه که بنا به اظهار محمدعلی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران، بیش از پنجاه هزار رزمنده دارد، درگیر مبارزه با شورشیان سوری است. درحال حاضر بنا بر تخمین مقامات پنتاگون، حدود دوهزار پرسنل نظامی ایرانی و ۲۰ هزارنفر از اعضای حزبالله لبنان بهطور فعال در جنگ داخلی سوریه شرکت دارند.
پیشینه نزدیکی ایران و سوریه
در بدو امر، خصومت با صدام حسین، دو دولت ایران و سوریه را به هم نزدیک کرد ولی سقوط صدام و بعدا جنگ داخلی سوریه نه تنها از نزدیکی دو دولت نکاست بلکه بر آن افزود. هرچند در مناقشه بر سر جزایر سه گانه خلیج فارس، سوریه جانب اعراب را گرفت.
دلایل این اتحاد مستمر چندگانه است: تداوم ارتباط ایران با حزب الله عمدتا وابسته به حمایت دولت الاسد است. در اولین همکاری رزمی ایران با سوریه در سال ۲۰۱۲ به پس گرفتن شهر”زبدانی” از شورشیان منجر شد و علت انتخاب این شهر خاص این است که “زبدانی” حلقه اتصال ایران با حزب الله لبنان است. اتحاد با سوریه بخشی از استراتژی هژمونیک جمهوری اسلامی و در جهت ایجاد یک کمر بند شیعی (و نیمه شیعی از قبیل علویها و زیدیها) است. از این گذشته، این رابطه به جمهوری اسلامی که در میان ملل سنی مذهب منطقه تنها مانده است، اجازه میدهد که متحدی پایدار داشته باشد و در عین حال در کنار دول اروپایی و عرب بر سر میز کنفرانس بنشیند و درباره سرنوشت سوریه تصمیم گیریکند.
این امر از یک طرف به رهبران جمهوری اسلامی امکان میدهد که در داخل کشور خود را بهعنوان قدرت فائقه جا بیندازند و از این طریق بخشی از ناسیونالیسم جریحهدار شده ایرانیان را التیام بخشند و از طرفی دیگر، در مقابل آمریکاییها و متحدان آنان چنین بنمایانند که در خاورمیانه دولت ایران مرجع است و نه دولت عشیرهای آل سعود. اما یک بررسی دقیقترنشان میدهد که استراتژی منطفهای جمهوری اسلامی چندان هم کارساز نبوده است.
ناسیونالیسم ایرانی
کشته شدن چهل نفر از فرماندهان نیروی قدس درعرض یکی دو ماهه گذشته و پس از افزایش حضور نظامیان ایران “برای دفاع از حرم حضرت زینب” میتواند نماد و نمایشگر وضعیت تضادآمیز حضور سپاهیان ایرانی در میان اعراب باشد. احتمال این که کشندگان این نظامیان اعضای داعش و یا حتی ماموران موساد باشند کم نیست، ولی احتمال دیگری که باید در نظر گرفت، این است که عاملان مرگ امرای سپاه قدس، نفرات خود ارتش سوریه باشند.
برای آنها که با ایدئولوژی بعثی بزرگ شدهاند، حضور عنصر نظامی ایرانی (غیرعرب یا ضد عرب) آن هم در صفوف ارتش قابل تحمل نیست و این مهم را حتی میتوان از اظهارات حسین همدانی فرمانده سابق سپاه قدس گیلان که در سوریه مشاور بود ( و از کشتگان اخیر است) درک کرد. اشاره همدانی به مشکل جلب اعتماد سوریها و مقاومت اولیه آنان در پذیرفتن نظامیان ایران نشانگر همین بیاعتمادی و شاید خصومت سوریها باشد. حضور ایرانیها بهعنوان “مشاور” که جنبه فرادستی دارد، نباید برای نظامیان بعثی چندان خوشایند باشد.
ابعاد “عمق استراتژیک”
نهایتا بایستی “عمق استراتژیک” را که اصطلاح مورد علاقه رهبران جمهوری اسلامی است و ملجا و دلیل آنها برای حمایت از خانواده الاسد در سوریه است، مورد سوال قرار داد. آیا واقعا سوریه و لبنان “خاکریز” های جمهوری اسلامی و سنگر اولیه آنانند، آنچنان که این رهبران ادعا میکنند؟ قطعا رهبران جمهوری اسلامی میدانند که اسراییل در صدد حمله زمینی به ایران نیست. پس ارزش این “خاکریز”های پر خرج که هزینه آنها میلیاردها دلار است در چیست؟
فرض بر این است که در شرایطی که اسرائیل ایران را مورد تهدید نظامی قرار دهد حزب الله با سی هزار موشکی که دراختیار دارد، تل آویو و تاسیسات اتمی اسرائیل را هدف میگیرد و سوریه نیز به قرارداد اتحاد نظامیاش با ایران وفادار مانده و به حملات مشابهی دست خواهد زد. اما این سناریو بیشتر محصول آرزو اندیشی استراتژیستهای جمهوری اسلامی است.
در شرایطی که اسرائیل قصد درگیری با ایران را داشته باشد، به احتمال زیاد حزب الله و دولت سوریه خود را کنار میکشند و منتظر نتیجه مینشینند. اصولا اگر اسرائیل بلندیهای جولان و بخشی از آب دریاچه آنرا به سوریه برگرداند، موضع سوریه احتمالا تعدیل خواهد شد. در شرایط حمله هوایی به ایران نیز این فرضیه که حزب الله و سوریه اسرائیل را موشکباران کنند بس بعید است.
حلقه طلایی مقاومت
آنها میدانند که در افتادن با اسرائیل چقدر میتواند خسارتبار باشد. آنها تجربه سرکوب حزب الله را که به ویرانی بیروت انجامید و سرکوب حماس را که بیش از پنجاه میلیارد دلار خسارت مادی داشت را در پیش روی خود دارند و نیز میخواهند که در این گوشه خطرناک خاورمیانه، به زیست خود ادامه دهند. شلیک هزاران موشک به اسرائیل حتی میتواند تلافی اتمی محدود در پی داشته باشد.
بعضی نظریات اظهار شده از طرف رهبران جمهوری اسلامی میتواند در این زمینه راهگشا باشد. مهدی طائب رئیس قرارگاه عمار در یک اظهارنظر مدعی شد که سوریه استان سی و پنجم ایران است و گفت: «اگر به سوریه و خوزستان حمله شود اولویت ما دفاع از سوریه خواهد بود.» علی اکبر ولایتی، مشاور ارشد آیتالله خامنهای نیز در اظهارنظری مشابه، سوریه را حلقه طلایی مقاومت دربرابر اسرائیل نامید و گفت اگر بخاطر حکومت سوریه نبود این کشور هم مثل قطر و کویت میشد. (البته آنچه در این اظهارات امپریالیستمآبانه به حساب نیامده، واکنش مردم سوریه و اعراب منطقه در مقابل چنین نظریاتی است.) قبلا در مورد عراق هم، علی یونسی که خود از اصلاحطلبان است گفته بود که پایتخت ایران بغداد است.
استراتژی ضد اسرائیلی
دلیل دیگری که برای حمایت از حزب الله و سوریه و حماس از طرف آیتاللهها عنوان میشود، آزار و تضعیف اسرائیل است. در این زمینه نیروهای مخاصم تا حدی توفیق داشتهاند کما این که عدم موفقیت اسرائیل در سرکوب کامل حزب الله در زمان نخست وزیری ایهود اولمرت در ۲۰۰۶ موجب تغییر استراتژی تهاجمی اسرائیل به استراتژی دفاعی شد. ولی از این ماجرا حاصل ایران چه بوده است؟ اسرائیل ستیزی رهبران جمهوری اسلامی با توجه به نفوذ فوقالعاده این کشور بهخصوص در آمریکا و فرانسه در به انزوا کشاندن ایران و ایجاد تحریمها نقش بسیار موثری داشته است.
آنچه بایستی رهبران جمهوری اسلامی را نگران کند، بیشتر از اسرائیل، نفرت کثیری از اعراب بهخصوص سنیهای افراطی و بعثیها و ناسیونالیستهای عرب از سیاستهای هژمونی طلبانه ایران در منطقه است.
تجربه امپریالیستهای ورشکستهای مثل انگلستان و اتحاد شوروی ( و اکنون کم و بیش ایالات متحده) نشان میدهد که فرمول قدیمی امپریالیزم اشکال آفرین است. امپریالیزم زمانی سودآور است که موازنه اقتصادی را به نفع خود عوض کند؛ شبیه آنچه امپریالیزم نوخاسته چین میکند. این دولت با احیای روابط اقتصاد کلونیالیستی کهن تنها به واردات مواد خام و صدور کالا بسنده کرده و به جنبه سیاسی و ایدئولوژیک روابط بینالمللی بیاعتناست.
هژمونیطلبی ایران
پال کندی در کتاب معروفی که سقوط اتحاد شوروی را پیشبینی کرد، استدلال کرد که سقوط دول قدر قدرت زمانی پیش میآید که موازنه بین تولید ناخالص ملی و هزینههای نظامی بههم بخورد. هژمونی طلبی منطقهای ایران نیز که در عراق و سوریه و لبنان و غزه و یمن دلارهای سخت مورد نیاز در کشور را هزینه میکند، وضعیت متفاوتی نخواهد داشت.
با ظهور ایران به عنوان یک قدرت فارس و شیعه مذهب در منطقه و حمایت آن از رژیمهای اقلیتی و گروههای مسلح، مخالفت با این کشور فزونی گرفته است. دور باطل استراتژی جمهوری اسلامی بر اساس همکاری با دول اقلیتی شیعی و علوی و گروههای مسلح است که هدف اعلام شده آن مقاومت در مقابل اسرائیل است؛ اما این استراتژی در عین حال به تحریک و خصومت بیشتر این کشور و اعراب منطقه میانجامد.
برای تداوم این استراتژی، ناگزیر جمهوری اسلامی به تحرکات نظامی بیشتر و هزینههای فراوانتر نیازمند میشود. این جریان باتوجه به اقلیت بودن شیعیان در منطقه، تسلیحات محدود و از رده خارج شده (منهای سیستم موشکی کارآمد که آن هم عمدتا جنبه دفاعی داشته و در تحرکات تهاجمی و چریکی کارساز نیست) و درآمدهای محدود و حتی رو به کاهش این دولت، نمیتواند کارساز و با دوام باشد و ایجاد هرج و مرج نیز نمیتواند به اهداف دراز مدت هیچ دولتی کمک کند.
جمهوری اسلامی نه میتواند به هژمون منطقه تبدیل شود، و نه هرج و مرج خشونتهایی که بعضا ناشی از سیاستهای خودش است میتواند تا ابد درخارج از مرزهای ایران متوقف شود. نهایتا این که دعوت از روسیه برای همکاری در حفظ دولت علویها نشان از ناکامی نسبی فعالیتهای نظامی جمهوری اسلامی در خارج از مرزهای خود و بلندپروازیهای آن دولت است.
—————-
رسول نفیسی – استاد جامعهشناسی سیاسی – ویرجینیا