سیستم مانقورت¬ساز پان ایرانیسم داخل و خارج از ایران (6)- قسمت ششم- اوجالان ساوالان

بررسی و تحلیل ساختاری عناصر داستان مانقورت بر اساس حرکت ملی ملت تورک آزربایجان جنوبی

مانقورت به مثابه داستانی رمزی، نمادین و سمبولیک

 

مانقورت هرچند داستانی رئالیستی از نوع رئالیسم جادویی است و تنها یک عنصر سوررئالیستی (Surrealistic) در آن وجود دارد (مرغ دؤنن بای/ کهن الگوی روح بیدارساز ملت تورک) که البته بدون آن که به داستان وجهی سوررئالیستی دهد، معنای عمیقی سوررئالیستی (معناها و مفاهیم قابل نگاه، بررسی و تفسیر با اصطلاحاتی مانند روح، ناخودآگاهی، ناخودآگاه جمعی، کهن الگوها و امثالهم) می دهد در قسمت چهارم همین سلسله مقالات به آن پرداخته ایم. ما بر آن نیستیم که داستان مانقورت را در مضامین و مفاهیم و اصطلاحات پیچیده و خاص روان شناسی زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ مثل ناخودآگاه و کهن الگوها و امثالهم غرق کنیم بلکه کوشش ما در این سلسله از مقالات این است که بررسی و تحلیلی نشانه شناختی- زبان شناختی-ادبی بر پایۀ عناصر ملموس فرهنگی، جامعه شناختی، روان شناختی و سیاسی با رویکرد نقد پسااستعماری و ضد نژادپرستی این داستان ارائه دهیم. حقیقت این است که داستان مانقورت داستانی رمزی، نمادین و سمبولیک (Symbolic) نیست اما مانند هر اثر طراز اول ادبی، قوّه مایه و پتانسیل آن را دارد که به مثابه داستانی رمزی، نمادین و سمبولیک بررسی، نگاه و تحلیل شود. شخصیتها، موضوعات، مضمونها، مقوله ها، کنشها و حوادث و عناصر این داستان شاهکار قابلیت رمزانگاری و تفسیر دارند. به قول برنارد برنسون، "هیچ هنرمند واقعی سمبول سازی و تمثیل پردازی نمی کند اما از هر اثر هنری طراز اول، سمبول و تمثیل می تراود". در این قسمت از نوشته مان ابتدا به موضوعات و مضامین می پردازیم و سپس معانی ضمنی، تلویحی، ناآشکار (Connotation/ Implicit) و رمزی عناصر محوری داستان را تبیین می کنیم.

فرق بین موضوعات و مضمامین داستان مانقورت

 

هر چند بین موضوع (Subject)  و مضمون  (Theme) همپوشانیهای معناشناختی درک می شود، اما در نقد ادبی بین این دو تمایز قائل می شوند. موضوع خود آن چیزی است که مورد بحث، گفتگو یا بررسی قرار می گیرد و هدف مسئلۀ عنوان شده در یک نوشته یا اثر هنری و آن چیزی است که اثر ظاهراً دربارۀ آن سخن می گوید، اما مضمون یا تم یا دورنمایه، ایده، فکر و موضوع و مفهوم اصلی، اساسی، محوری و "نسبتاً انتزاعی" و گستردۀ اثر ادبی است که در اثر ادبی صورت بیانی ملموس می یابد و از آن درک و دریافت می شود. تم غیرصریح، مستتر و ضمنی است اما موضوع صریح و آشکار است. موضوع اغلب در پاسخ به این سؤال بر زبان می آید که "این داستان دربارۀ چیست/ کیست؟" در داستان مانقورت موضوعات داستان اینها هستند: "دفاع یک جوان تورک نایمان از سرزمین و قبیله مادری اش در مقابل تجاوز نظامی دشمن اشغالگر یوان یوان " ، "گرفتارشدن، اسارت و شکنجه جوان تورک نایمان با پوست شتر به منظور مغزشویی او به قصد برده ساختنش به دست اشغالگران سرزمین مادری اش، یوان یوانها"، "کوشش مادر جوان، نایمان آنا، برای یافتن جوان اسیر و مانقورت شده اش و بازگرداندن او به ایل و قبیلۀ مادری اش"، "مادرکشی (Matricide): کشته شدن مادر به دست جوان مانقورت شده به فرمان دشمنان شکنجه گر و اشغالگر، یوان یوانها".

 

 مضامین یا تمهای محوری این داستان که مورد بحث و تحلیل ما در این نوشته هستند عبارتند از: "اسارت" ((Captivity"، "زجر، عذاب و شکنجه" (Torture)، "برده کردن، برده سازی تا زمان مرگ" (Enslavement until death /Enslave)، "پروژۀ برده سازی" (Enslavement project / Kölələşdirmə/ Köleleştirme) یا "بنده کردن، به بند کشیدن، به بندگی درآوردن، نوکر بی مزد کردن، چاکر بی جیره و مواجب کردن، مغزشویی (Brainwashing) و " پروژۀ مغزشویی" (Brainwashing project)، "بیگانه سازی انسان تورک از خودش/ اصلش" (Alienation/ Yabancılaşdırma)، "هضم و جذب و یکسان شدن" ((Assimilation ملت تورک در ملل دشمن غالب و استعمارگر و برده ساز ضد تورک ( Anti-Turk/ Turk phobia)، یعنی چین، روس، فارس، صلیبی (انگلیس، آمریکا، فرانسه، آلمان و ...)، کورد، ارمنی، "کنترل ذهن (Mind controlling/ The Control of mind)، "نسل کشی سیاسی" (Genocide)، "نسل کشی فرهنگی" (Ethnocide)، "مسخ کردن انسان /تبدیل انسان زیبا به موجودی زشت و شیطانی" (Metamorphosis/ Uglify/ Disfigure)، "پروژۀ مهیب سازی انسان" (Deforming/ Uglify/ Dreadful)، "فکر شیطانی برای مهیب سازی انسان" (Devil think for making monster from a human)، "نوستالژی (Nostalgia) و غم و حسرت از دست دادن انسانهای ملت"، "نجات دهنده (Rescuer) و کشته شدن نجات دهندۀ یک ملت به دست مانقورتهای مسخ شده و مغزشویی شده" (Killing the Rescuer)، "استعمار فکری، فرهنگی و سیاسی" (Mental, Cultural & Political Colonialism) ، "تسخیر  سر، مغز و فکر بردگان استعمار" ( Having slaves’ heads)،  و امثالهم. حال به بررسی این مضامین مهم در داستان مانقورت می پردازیم:

 

اسارت و بردگی

 

گفتیم که "اسارت" ((Captivity" از مضامین مهم داستان مانقورت است. مانقورت انسان تورکی است که در اردوگاه و سرزمین دشمن، در دست دشمن خودش، ایلش، ملتش و سرزمین مادری اش اسیر (Captive)  است؛ یعنی از سرزمین مادری خودش، از خانواده و ایل و قبیله و وطن مادری خودش جدا شده و به اسارت دشمن ضد تورک درآمده است. هدف از این اسارت (و نکشتن مانقورت)، "برده ساختن" از اوست. آن هم برده ای که از فکر و اندیشه و شعور و فهم بی بهره باشد، بی مزد و بی جیره و مواجب سخت ترین و جانکاه ترین "کارها" و "خدمات" را برای اربابان شکنجه گر بی رحمش که او به این وضع درآورده اند، بکند. کارهایی که اربابانش از انجام آنها ابا دارند. بهتر است این بخش مهم داستان مانقورت را دوباره با هم بخوانیم و فکر کنیم: " مانقورت هویّت و کیستی خودش ، قبیله اش، اسمش، کودکی اش، پدرش یا مادرش را نمی توانست به یاد بیاورد. خلاصه این که مانقورت حتّی از درک انسان بودن خودش هم ناتوان بود! او، مانند یک حیوان زبان بسته  و رام، کاملاً مطیع و بی خطر بود. مانقورت هیچ وقت به فکر فرار نمی افتاد. برای هر برده دار ترسناکترین چیز عصیان بردگانش است. در این باره مانقورت یگانه استثنایی بود که عصیان و نافرمانی حتّی از خیالش هم نمی گذشت. در او هوس و میل و آرزو و شهوت و عشق و احتراص وجود نداشت (درست مانند یک ربات). برای همین او را پاییدن و زیر نظر گرفتن، نگهبان و کشیک نگه داشتن برای او و از نیّتهای پنهانش واهمه داشتن، هیچ وقت لازم نبود. مانقورت مانند یک سگ صادق و باوفا تنها و تنها صاحب خودش را به خاطر می آورد. هیچ وقت با آدمهای دیگر قاتی و سرگرم نمی شد. اگر یک فکر و غم داشت آن هم سیر شدن شکمش بود. درد و مرض دیگری نداشت. کارهایی که اربابش به او می سپرد، کورکورانه و با جان و دل و با عزم و عناد خاصّی انجام می داد. به مانقورتها عادتاً چرکین ترین پست ترین و سنگین ترین و جانکاه ترین کارها یا کارهایی جانکاه و عذاب آور که تاب و تحمّل مطلق را طلب می کرد، می فرمودند تا انجام دهد. برای پاسبانی از شترهایی که در دوردست ترین نقاط بیابان ساری اؤزک می چریدند، هیچ کس به جز مانقورت نمی توانست تنهایی مطلق و بی کسی و سوز و سرما و گرمای دهشتناک را تحمّل کند. در این نقاط دور و دست نیافتنی، یک مانقورت به تنهایی چندین خدمتچی از یوان یوانها را، که هر از گاهی برایش غذا و آب می بردند، عوض می کرد. اگر خوراکش را سر وقت می دادی، شب و روز، در گرما و سرما و تابستان و زمستان در سر جایش می ماند و وظیفه اش را انجام می داد. نه از بی کسی شکایت می کرد و نه از تنهایی می هراسید. برای یک مانقورت فرمان صاحبش از هر چیزی مهمتر بود. تنها مقداری غذا و آزوقه می خواست و برای در امان ماندن از سوز و سرمای بی امان بیابان چند تکه لباس شندر پندر و کهنه پاره. به جز اینها هیچ چیزی طلب نمی کرد".

 

خوب، ما این جا چه داریم؟ یک انسان، که در ابتدا یک "مدافع فعال" (defender Active) از ایل و ملت خودش و یک جنگجوست اما پس از اسارت به دست دشمن و شکنجه شدن مغزشویی شده و به یک مانقورت یا "بردۀ منفعل" (Passive salve) تبدیل می شود؛ البته منفعل برای ملت خودش و کاملا فعال در دست دشمن. به بیان بهتر به یک "یک ارگانیسم بی مغز و بی فکر و بی ذهن و بی روح و بی احساس" (The Brainless & Mindless Organism)، یعنی موجود زنده ای که جز "بدن" و "فیزیک" هیچ "چیز"ی ندارد و به قول آیتماتوو به "مقوا" و "جلد" یک انسان تبدیل شده است که برای اربابان شکنجه گر غدار و مکار و بی رحم و نژادپرستش "هر کاری" را می کند. مانقورتی که حافظه و شعورش را از دست داده و به طور اسفباری، بی هیچ شکایتی، به دشمنان خونی خودش و تبار و ایلش نوکری و خدمت می کند و حتی به مخیله اش نیز فکر فرار و آزادی خودش خطور نمی کند. اما در ادامه مادرش (قهرمان نجات بخش  زن:The Rescuer heroine ) او را می یابد و می کوشد او را به خود بیاورد و هویت او را به یادش بیاورد اما مانقورت به فرمان اربابانش قلب مادر خودش، تنها نجات بخش خودش را به تیر می دوزد و او را می کشد.آه! چه داستان تأسف باری! برویم سراغ دیگری! این همۀ چیزی است که یک خوانندۀ غیرتورک از این داستان می فهمد. اما به راستی چرا وقتی من هویت طلب تورک همین داستان را می خوانم و با آن "مواجه" می شوم، این مواجهه سبب تحول عمیق و روان شناختی در ذهن و روح و وجود من می شود؛ به طوری که روزها، ماهها و گاه سالها به آن فکر می کنم؛ با شخصیّتهای اصلی آن چنان همدردی می کنم که گاه سبب تأثر شدید و حتی گریۀ من می شود. این داستان برای من هولناک است چون در "حال و هوا" و "فضا"ی (Atmosphere) این داستان زندگی می کنم؛ نفس می کشم؛ حس می کنم؛ می اندیشم. برای همین بارها و بارها از زوایای گوناگون به آن نگاه می کنم؛ به ترجمۀ فارسی آن توسط دکتر مجلسی قناعت نمی کنم و اصل تورکی داستان را از اینترنت پیدا می کنم؛ دوباره ترجمه می کنم تا ببینم دربارۀ من، ملتم و سرنوشت ملتم چه نکته یا حرف نانوشته و سانسورشده یا از دست رفته در آن هست و سپس می نشینم و با دقت و وسواس به بررسی، تحلیل و تفسیر آن می پردازم؟ دلیل آن هم­ حسی، هم ذات پنداری من با این داستان و شخصیتهای تیپیکال و نمادین آن است. از دیدگاه علمی این تأثیرگذاری داستان و معانی آن بر من تا این حد، و عدم تأثیرگذاری زیاد آن بر یک غیرتورک، به "معانی ضمنی" (Connotation/ Implicit) این داستان برمی گردد.

 

معنی صریح و معنای ضمنی مانقورت

 

از دیدگاه معناشناسی (Semantics) که خود سطحی از علم زبان شناسی (به همراه سطوح آوا/ واج شناسی و دستور زبان) است، هر واژه بیانگر مجموعه ای مفاهیم به هم پیوسته است که یکی از آنها، "معنی صریح" (Denotation) و بقیّه "معانی ضمنی" یا "دلالت تضمنی (ضمنی)" (Connotations) آن است. معنی صریح یا معنی اصلی، وضعی یا قاموسی واژه یا معنی دلالتی یا معنی حقیقی واژه، یکی از صورتهای زبانی است که برای همۀ کسانی که آن را به کار می برند، یک معنی دارد. اما معانی ضمنی یا معانی غیر دلالتی یا معانی مجازی، جنبۀ غیردلالتی یا روانی- زبانی است که ریشه در شرایط فرهنگی و تجربی متفاوت دارد و گاه از آن به "محتوای معنایی" تعبیر کرده اند و آن را "یک مسئلۀ ملی" می دانند که مبنای آن بر آداب و رسوم خاص اجتماعی و فرهنگی هر گروه زبانی نهاده شده است. اهل هر زبان در جملات خود بین معنی صریح و معانی ضمنی یا مجازی یک واژه تمایز می گذارند (فرهنگ اصطلاحات زبان شناسی، سید جلیل ساغروانیان، صص416-417). دلالت تضمنی از معنای "به یاد آمده"، معنای القایی یا عاطفی یک کلمه در قیاس با معنای "لغتنامه ای" (قاموسی) یا "وضعی" آن است؛ کخ نسبتاً انتزاعی و تجریدی است. برای نمونه در بررسی و تحلیل یک متن ادبی و هنری، در برخی از موارد ارزش وجوه ضمنی کلمه ای چون "خانه" ممکن است مهمتر از ارزش وجوه صریح آن باشد. دلالت مطابقه، معنای صریح، وضعی یا قاموسی یک کلمه است که از معنای ضمنی آن "ملموس تر" است (مبانی نقد ادبی، ویلفرد گرین و دیگران، صص 317).

 

در تعریف نظام (System) آن را مجموعه ای منظم دانسته اند که از عناصر یا اجزایی تشکیل شده است که این اجزا و عناصر متقابلا از یک سو با همدیگر و از سوی دیگر با کل نظام "ارتباط"(Relation) دارند. "ارتباط" واژۀ کلیدی هر ذهن دقیق، علمی و تحلیلگر و تبیین گر است. از همین ارتباط است که ذهن تحلیل گر می تواند به قواعد و قراردادها حاکم بر اجزای یک نظام برسد و آنها را برای فهم معانی و مضامین نظام تبیین کند. همین کلمه ارتباط، کلیدواژۀ ساختارگرایی نیز هست. ساختارگرایی یک شیوه، روش و رویکرد برخوردار از مطالعات زبان شناختی و نشانه شناختی در مطالعات ادبی و فرهنگی است که می کوشد هر جزء یا عنصر را در ارتباط با کل بررسی کند؛ یعنی در این رویکرد، پدیده ها، عناصر و واحدهای منفرد، اجزائی از یک ساختار کلی (نظام/ سیستم) هستند که صرفا با روابط و مناسباتش با یکدیگر و با کل نظام معنی دارند. از آنجا که طبق یک اصل زبان شناختی و معناشناختی مهم "معنا در رابطه (Relation) ریشه دارد" معناهای ضمنی که از آنها به مضامین یاد می کنیم نیز، بر اثر فکر ارادی ما دربارۀ روابط عناصر و اجزای به دست می آیند. هر متن ادبی یک ساختار است و ساختارگرایی روش و رویکردی در مطالعات ادبی است که توجهش معطوف به "قراردادها و قوانینی" است که "قابلیت فهم" متون ادبی را ممکن و محقق می سازند. طبق این نظریه هدف فرد ادبیات شناس، خود اثر ادبی نیست بلکه قابلیت فهم آن است. شخص باید سعی کند که این مسئله را تبیین نماید که آثار ادبی به چه ترتیب می توانند قابل درک باشند. آن دانش و قراردادهای نهفته که خواننده را قادر می سازد تا آن را ادراک کند باید تدوین شود.  این نظریۀ زیبایی شناسانه درصدد تولید تفسیرهای جدیدی از آثار ادبی و هنری نیست بلکه می خواهد دریابد که معناها و تأثیراتی که دارند، چگونه میسر و محقق شده اند. تحلیل ساختگرایانه بر آن است تا مجموعۀ قوانین شالوده ای ناظر بر ترکیب نشانه ها و رسیدن به یک معنا را استخراج کند. در ساختار گرایی هر اثر ادبی، به عنوان یک ساختار، دارای یک روساخت (Surface structure) است و یک زیرساخت/ ژرف ساخت (Deep structure). روساخت ناظر بر معنای آشکار و حقیقی داستان است و ژرف ساخت ناظر بر معنا/ معناهای ضمنی یا مجازی آن. ژرف ساخت در داستان آشکار نیست بلکه از تدقیق و ژرف نگری در مناسبات و روابط میان عناصر داستان همراه با رویکرد تطبیقی، یعنی تطبیق با نظام نشانه شناختی فرهنگی (فراتر از ادبیات) به دست می آید. ساختگرایی به دلیل ویژگی تقلیل گرای و تحویل گرای آن (Reductionism) آن و این که مثلا دربارۀ داستان می کوشید معنای آشکار داستان (رو ساخت) را رد کند و به جایش در پی جداکردن برخی "ژرف ساختهای درونی" آن (معناهای ضمنی) برآید که در سطح آن به چشم نمی خورد برآید و داستان را در "قالبی نمودار گونه" خلاصه کند، و این که می کوشید معانی و وجوه درون ذاتی ادبیات را فدای معانی و وجوه برون ذاتی آن (مثل علم منطق، علم زبان شناسی و ...) کند، در نهایت موفق نشد این پروژه- تبیین نظام مند گفتمان ادبی را در بریتانیا و آمریکا تحمیل کند، اما تأثیر آن بر مطالعات ادبی، مطالعات فرهنگی، انسان شناسی، روان شناختی و جامعه شناختی تا به امروز مشاهده می شود. تأثیر اصلی آن در این کشورها طرح ایده های جدید دربارۀ ادبیات و تبدیل شدن آن به یکی از رویه های دلالت بود. بدین ترتیب این رویکرد راه را برای قرائتهای نشانه شناسانه آثار ادبی باز کرد و مشوق مطالعات فرهنگی شد که می کوشیدند شیوه های دلالت را در رویه های فرهنگی مختلف بیان کنند (ر.ک نظریۀ ادبی از تری ایگلتون، ترجمه عباس مخبر، صص125-174 و نظریۀ ادبی، معرفی بسیار مختصر از جاناتان کالر،ترجمه فرزانه طاهری، صص 165-167).

 

 مانقورت برای یک انسان فارس یا هر انسان غیر تورک، صرفا بردۀ مغزشویی شدۀ قیرقیز یا قزاق است که او را شکنجه داده اند و بی شعور شده و او را برده کرده اند و مادرش را که آمده است او را به قبیله شان برگرداند، با تیر دشمنانش می کشد، اما معانی ضمنی همین کلمۀ مانقورت برای یک انسان تورک، البته اگر خودش مانقورت ترک ستیز نباشد، و مثل نایمان آنا، در او نیز وجدان و "روح بیدارشده- بیدارساز ملت تورک" زنده باشد، دارای "ژرف ساخت"، "حوزۀ معنایی"  (Semantic Field) یا"هالۀ معنایی" (Aura/Halo (Semantic  ویژه ای است؛ یعنی "تجربۀ انسانی که شالودۀ کلمات و مضامین و حوادث داستان مانقورت قرار گرفته است، در بین تمامی انسانهای ملت تورک مشترک است" از این رو انسان تورک بین خودش، ملت خودش و شخصیّتهای این داستان و اساسا سرنوشت خودش با سرنوشت شخصیتهای داستان، هم حسی  و همذات پنداری می کند.

 

هویت طلب تورک آزربایجانی به عیان "مانقورتها" را در کوچه، خیابانها، مدارس، دانشگاهها، ادارات، مساجد، پادگانها و دیگر جاهای شهرها و روستاهای آزربایجان و مناطق تورک نشین خودش و نیز در رسانه های گروهی دشمنان حاکم، حاکمیت استعمارگر فارسیست و ایرانیست می بیند و درد و رنج مانقورت و مانقورتیسم و سیستم مانقورتساز را با گوشت و پوست و خون و استخوان و مغز استخوان و تمامی سلولهای بدنش و تمامی ذرات روحش حس می کند. برای مثال اشخاصی مثل "اکبر عبدی" و "رضا رشیدپور" را می بیند که توسط سیستم ضد تورک نژادپرست فارسچی و ایرانچی حاکم بر ایران و آزربایجان جنوبی، بدون این که با شکنجۀ هولناک یوان یوانها مانقورت شده باشند، با پروژۀ مانقورتسازی (Mankurtization/ Manqurtization) چنان "بی شعور"، "بی مغز"، "هویت باخته" و "بی وجدان" و "بی شرم" و "مانقورت" شده اند که خود به "ابزاری برای بی هویت، بی شخصیّت و بی مغزکردن انسانهای تورک دیگر و بی هویت کردن آنها" بدل شده اند. برای مثال اکبر عبدی (اکبر مانقورت)، که خود به "عبدِ سیستم نژادپرست توتالیتر فارسچی و ایرانچی" بدل شده است، به منظور متنفر کردن تورکان آزربایجان و کل ایران از زبان و هویت طبیعی، ذاتی، اصیل، فطری، خدادادی و انسانیشان و تبدیل کردنشان به "مانقورتهایی دیگر با همان کارکرد (Function) و وظیفه (Duty) و نوکری (Service) "، همنژادان همزبان تورک خود را با حربۀ هنر و هزل و هجو چنان به تمسخر می گیرد و به گونه ای توهین آمیز تحقیر می کند که در تقلید هنری (؟) از یک پیرمرد تورک، "صدای مقعد" (باد مقعد) از دهانش خارج می کند. و نیز رضا رشیدپور (معروف به رضا شومن و رضا مانقورت) با گرفتن یک قوری عجیب در دستش، که نمودی از طبیعت متناقض و چندچهره/ چندکاره (؟) و عجیب درون خودش نیز هست، توهینی به هموطنان تورک خودش می کند که از برخی جهات از توهین اکبر مانقورت وقیح تر و کثیف تر و نژادپرستانه تر است. نمونه معروف دیگر مانقورتهای نشاندار تلویزیون ملی رژیم جمهوری شیطانی محمد مسلمی و حمید گلی هستند که در برنامۀ موهن و نژادپرستانه "فیتیله" به دستور سیستم مانقورتساز رژیم  ضد تورک ایران، و به منظور مغزشویی کودکان معصوم تورک و غیرتورک در ایران، دهان خودشان را با فرچه و نجاست توالت ملوث می کنند. در لینکهای زیر دو نمونه از سوء استفادۀ نژادپرستانه سیستم مانقورتساز حاکمیت جمهوری شیطانی ایران را از ذوق و استعداد این مانقورتهای دست آموز و آموزش دیده مشاهده کنید:

 

 http://www.guneynews1.com/fa/%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B4%D9%88%D9%85%D9%86%D9%87%D8%A7-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%87-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1/

 

https://www.youtube.com/watch?v=EFj-3SzUSVU&feature=youtu.be

 

ناگفته پیداست که همین عمل برنامه ریزی شده و طراحی شده و اجراشدۀ این مانقورتهای حقیر، به مثابه "پوست شتر یوان یوانها"، جزئی از کارکرد سیستم مانقورتساز ضد تورک ایرانچی- فارسچی است و نباید هرگز به صورت "هنر" و فکاهی و شوخی خیرخواهانۀ معمولی برای خنداندن مردم و کودکان تلقی کرد بلکه یک عمل نژادپرستانۀ بسیار توهین آمیز و ضد انسانی (Misanthrope) است که از دیدگاه منظورشناسی و کاربردشناسی (Pragmatics) غرض و منظور پلید "متنفر کردن انسانهای تورک آزربایجان و ایران از زبان و هویت اصیل انسانی و فطری و خدادادیشان" در پس زمینۀ (Background) آن مستتر است. یعنی "معانی ضمنی و پنهان و هدف پنهان این جک گوییهای خبیثانه" بسیار دهشتناکتر از "یک ظرافت و لطیفه گویی ساده و خیرخواهانه برای خنداندن و خوشدل کردن مردم" است. اینها چند نمونه از مانقورتهای هویت زدایی شدۀ مأمور استعمارهستند که "از سنگر رسانۀ جمعی حاکمیت برده ساز و مانقورت پرور" به "با خندیدن به ریش پدر، بابا و جد و آبای خودشان و تمسخر اصل و نسب و نژاد و زبان مادری و ملت خودشان" در پروژۀ نژادپرستانۀ مانقورتساز جمهوری شیطانی ضد تورک ایران شرکت می جویند و در اصل با مانقورت کردن انسانهای تورک هموطن و همتبارشان، بدون هیچ شفقتی "به سوی قلب مادر خودشان"، قلب زخمی آزربایجان جنوبی مظلوم و قلب دردمند ملت تورک تیر می اندازند. مانقورتهای دیگری هستند که از این ها هم خطرناک تر هستند و نه با سلاح زهرآگین جک و هجو بلکه با سلاح زهردارتر تحقیقات به ظاهر علمی آکادمیک، و در اصل ضد علم و واقیعت و حقیقت آن هم در دانشگاههای کشور ضد تورک ذاتی صلیبی و نژادپرست انگلستان با مسموم کردن ذهن و روح دانشجویان و دانشگاهیان تورک با تحقیقات به ظاهر علمی و ژنتیک و در باطن و اصل نژادپرستانه و سر تا پا دروغ، قلب مادر خودشان را به "تیر زهردار دشمن ضد تورک" می دوزند. نمونه اش مانقورتی به نام مازیار اشرفیان بناب است که دربارۀ مأموریت نژادپرستانۀ صلیبی ضد تورک او برای هویت زدایی از جوانان دانشجوی ملت تورک آزربایجان و مانقورت کردنشان، مقالاتی از طرف چند فعال ملی آزربایجان از جمله خود من در کتاب "ایران یا ارن بررسی تاریخ استعمار ملت آزربایجان" (صفحات 59-64) نوشته شده است. و نیز می توان به تحقیق و تدقیقی خوب با نام "پان فارسیستها و «ژنتیـــک» نقدی بر فرضیهء مازیار اشرفی بناب - حسن سولدوزلو"  که چند سال پیش در اینترنت و سایتهای حرکت ملی آزربایجان پخش شده است اشاره کرد:

 

http://tariverdiyan.blogfa.com/post/162

 

http://azoh.info/index.php?option=com_jdownloads&Itemid=27&view=viewdownload&catid=2&cid=697

 

در زیر نمونه ای از سوء استفادۀ نشریۀ به اصطلاح دانشجویی- آذربایجانی (؟!) پانفارسیستی- پان ایرانیستی و راسیستی و حاکمیتی ضد تورک و مانقورت پرور "وطن یولی" دانشگاه تهران و پانفارس- مانقورت خودفروخته و حقیری به نام "داود دشتبانی"، از به اصطلاح یافته های علمی (؟) مازیار مانقورت، که در مقاله با عنوان پر آب و تاب و گندۀ "دکتری تخصصی رشته ژنتیک پزشکی و جمعیتی دانشگاه کمبریج انگلستان" نامبردار شده است، ارائه می دهیم که این مانقورت نژادپرست مادرکش (آزربایجان کش) چگونه و با چه ترفند شیطانی و در پوشش علم و تحقیقات علمی آکادمیک(؟) سعی در یکی دانستن ریشۀ مشترک ما تورکها با هندواروپاییها، یا آریاییها (نژاد موهوم و سر تا پا و پا تا سر دروغ آریایی؟!) دارد. این نمونه برای نشان دادن چگونگی عملکرد پیچیده، خبیثانه و شیطانی سیستم عظیم و بین المللی مانقورتسازی (Manqurtization)، فراماسونری ضد تورک، با سردمداری استعمار نژادپرست صلیبی انگلستان یکی از بهترین مثالهاست:

 

 

 

البته اکبر مانقورت، رضا مانقورت، محمد مانقورت و مازیار مانقورت تنها سه مانقورت از هزاران و بلکه میلیونها مانقورتی هستند که سیستم نژادپرست ضد تورک مانقورتساز ایران- فارس در سدۀ اخیر مغزشویی کرده، برده ساخته و تربیت و آماده کرده و برای تیراندازی به قلب ملت تورک آزربایجان و مبارزه با جنبش ملی و انسانی هویت طلبی و حق طلبی مبارزان و فعالان تورک (نایمان آنا)، آنها را به انواع و اقسام سلاحها (هنر، علم (؟)، مذهب، ایدئولوژی، لومپنیسم، زور، فحاشی، بی اخلاقی و ...) مسلح کرده است و به آنها دستور می دهد که چون این پان ترکها (ما مبارزان ملت تورک آزربایجان) می خواهند کلاه پوستی تان (دگمهای سه گانۀ پان ایرانیسم یا ایرانچیگری، ایدئولوژی کمونیسم ضد تورک پان ایرانیستی و ایدئولوژی مذهب نژادپرستانۀ ضد تورک و ضد عرب تشیع فارسی یا تشیع مجوسی) را از سر شما بردارند، بیایید بگیرید و با این سلاحها به قلب مادرتان (قلب ما مبارزان با تارکی و سیاهی و برده سازی ملت تورک) تیراندازی کنید. اگر درست و علمی بنگریم مانقورتیسم در همه اقشار و طبقات اجتماعی ملت تورک آزربایجان، حتی طبقه پایین و قشر عوام (بیکارها و کارگران و بی سوادها و کم سوادها) مثل ویروس ایدز و آنفولانزای خوکی موجود است و مثل خوره و جذام وجود ملت تورک را در ایران می خورد.

 

و چنین است که داستان مانقورت برای من هویت طلب تورک آزربایجانی به یک "مسئله"، یک "الگو" و یک "مسئله" و "جهان فکری" بدل می شود و من با آن وارد گفتگو  درگیر می شوم؛ زندگی می کنم؛ الهام می گیرم و الهام می دهم. بدینسان است که من تورک آزربایجانی با داستان مانقورت نوشته یک تورک قیرقیز وارد مکالمه (Dialogue) می شوم چون هم افق روزگار یا پارادایم یا الگوی متن با من و تاریخ و هویت و وجود من همخوانی دارد و هم متن به افق انتظارات من و ملت من پاسخ می دهد. این متن با من سخن می گوید و من معناهای مستتر، ضمنی و مضمر در آن را درمی یابم و "دردها"ی آشنای شخصیّتهای تیپیکال و نمادین آن را با تمام سلولهای تنم احساس می کنم. این نکته را می توان با رویکر "هرمنوتیک فلسفی" (Philosophic Hermeneutics)  گادامر از دیدگاه فلسفی چنین تبین کنیم که فهم (Understanding) و فرایند فهم یک متن، مثل مانقورت را در بنیاد خود صرفا امری به طور ناب مرتبط با شناسایی و به اصطلاح امری معرفتی و معرفت شناختی (Epistemological) نیست، بلکه فهم، جایگاه هستی شناسانۀ (Ontological) ما را در جهان، همچون موجوداتی تأویلگر روشن می کند. فهم در نظر گادامر بیش از هر چیز در حکم "ادراک مشترک ما با دیگران" (Verständigung) است. ما فقط در مواجهه و گفتگو با متنها، دیدگاهها، مواضع و برداشتهای مختلف دیگران، و شکلهای دیگر زندگی و دانسته ها، که دیگران پیش می برند، می توانیم پیش داوریهای خود را بیازماییم و دیدگاه خود را کامل کنیم. این عبارت در حقیقت و روش مشهور است که "فهم بیش از هر چیز توافق است" (ساختار و هومنوتیک، بابک احمدی، ص100). جالب این که یکی از معانی Understanding در انگلیسی "توافق" است. بدین سان ما تورکان آزربایجان با شخصیّتهای داستان آیتماتوو به توافق و در نتیجه به فهم مشترک می رسیم. چون اشتراکات تاریخی، فرهنگی، روان شناختی، جامعه شناختی، هویتی و انسانی زیادی از نظر "جایگاه هستی شناختی" (Ontological Situation) خودمان، به عنوان یک تورک اسیر در چنگ سیستم نژادپرست مانقورتساز فارس، با آیتماتوو تورک، اسیر در چنگ سیستم نژادپرست مانقورتساز روس، داریم و همین سبب درک معرفت شناختی متن می شود. ما تورکان جهان در "افقی" به سر می بریم که از تاریخ، گذشته، سنت (Tradition ( و موقعیت کنونیمان شکل گرفته است. اگر افق مانقورت با ما "دور و بیگانه" بود، متن با ما سخن نمی گفت.

 

  مغزشویی و  پروژۀ مغزشویی

 

مغزشویی (Brainwashing) و " پروژۀ مغزشویی" (Brainwashing project) از مضامین اصلی داستان مانقورت است. ما متفکران حرکت ملی ملت تورک آزربایجان جنوبی باید در این باره غور و تأمّل کنیم که مغزشویی یک مانقورت چگونه انجام می پذیرد. داستان مانقورت خیلی از مفاهیم، مضامین و مولفه های اساسی و مهم این پروژۀ شیطانی را در اختیار ما می گذارد. در داستان برای مانقورت کردن یک انسان جوان تورک از لوازم و ابزار (Tools) خاصی کمک می گرفتند:

 

تراشیدن کامل و تمیز موهای سر جوانان تورک

 

پوست گردن شتر یوان یوانها، به عنوان ابزار و آلت اصلی و اساسی مانقورتسازی

 

بیابان، اشعۀ آفتاب داغ

 

شکنجه با گرسنگی و تشنگی اجباری و بسیار هولناک همراه با فشار بی امان پوست شتر بر سر

 

سمبولیسم تراشیدن موی سر جوانان تورک

 

موهای تراشیده شدۀ جوانان تورک نماد هویت اصیل و خدادادی ازدست رفتۀ آنها

 

یوان یوانها موهای سر جوانان تورک را با اولگوج Ülgüc (تیغ مو تراشی قدیمی) آن هم به دقت و تمیز، دانه به دانه بدون این که حتی یک مو باقی بماند، می تراشیدند. در ورژن دیگر همین داستان، ورژن قدریمی تر، شیوۀ یوان یوانها در مانقورتسازی بسیار وحشیانه تر و سبعانه تر بوده است: آنها پوست سر اسیرانی که می خواستند مانقورت کنند، زنده زنده می کندند. و به جای پوست گردن شتر از پوست گاومیش (Manda) برای پیچیدن به دور سر مانقورت و مانقورتسازی استفاده می کردند. متن زیر به تورکی تورکیه حاوی همین نکته و نکات و وجوه تازه و جالبی از داستان مانقورت است:

 

https://eksisozluk.com/mankurt--199716

 

  این که اگر پوست سر انسانی را زنده زنده سلاخی کنند چه قدر امکان دارد زنده بماند و از خونریزی نمیرد، از دیدگاه زیست شناسی قویاً مورد تردید است و در این نوشته مورد بحث ما نیست. مبنای کار ما داستان مانقورت بازآفرینی آیتماتوو است و همان گونه که قبلا نوشتیم یوان یوانهای مانقورتساز در تاریخ وجود داشتند و برای اجرای شگرد مانقورتسازیشان موهای جوانان تورک را واقعا می تراشیدند. اما با توجه به رویکردمان در این قسمت، با تغییر نظرگاه و نگاه سمبولیستی به داستان، موهای پرپشت  و زیبایی تورکانه و آسیایی این جوانان نماد و رمزی از "خودی، شخصیت و هویت" (Familiar, Personality & Identity)  آنهاست. مانقورتسازان شیطان صفت، برای این که انسان تورک را اسیر، برده و مانقورت بی اصل و نسب کنند ابتدا باید خود او (Self)، "وجود"، "وجدان"، هویتش و هر آنچه رنگ و بوی کیستی و آشنایی (Familiarity) دارد، از او بگیرند. چرا که در پایان پروژۀ مانقورتسازی مانقورت نمی داند که کیست؛ چیست؛ چه کاره است؛ از کجا آمده است؟ حتی از وجود خودش، "به عنوان یک انسان یا وجود انسانی" (As a human being) خبر ندارد.

 

موهای تراشیده شدۀ جوانان تورک سمبل زیبایی جسمی و روحی آنها

 

یوان یوانها قبل از هر کاری موهای جوانان تورک را می تراشیدند، موهای پر پشت به مفهوم "زیبایی" (هم زیبایی مادی و هم زیبایی معنوی) نیز هست که از جوانان تورک گرفته می شود  تا آنها را مسخ (Metamorphosis) کنند. در تعریف مسخ آن را حالت یا فرایند تبدیل شدن موجودی (زیبا) به موجودی پست تر و زشت تر، و مسخ کردن را خراب کردن و از شکل/ ریخت انداختن معنی کرده اند. از آنها موجوداتی حیوان شده، بی ریخت (Formless)، و از شکل افتاده (Deformed/ Disfigure)، زشت (Ugly)، غول ( تورکی: Ghoul/ Ogre)، دیو و شیطان (Demon/ Devil) ، غیرطبیعی، معلول، بیمار، غریب، مهیب (Dreadful) و شگفت آور، تباه، خراب، بدترکیب به نام مانقورت می سازند که از روح، اصل و ذات اصیل خود محروم شده است و تا آخر عمر کلاه پوستی (در معنی ضمنی و رمزی دگمهای ضد تورک) را حتی زمان خواب از سرش برنمی دارد.

 

معانی ضمنی تراشیده شدن موهای پرپشت و زیبای جوانان تورک این است که مانقورتسازان مدرن (چینیها، روسها، فارسها، انگلیسیهای ضد تورک و صلیبیها) انسانهای تورکی را که می خواهند مانقورتشان کنند، از تمام زیباییهای روحی، جسمی، مادی، معنویش و از تاریخ پرشکوه و فخرآور چندین هزارساله اش، از آداب و رسوم و فولکلور و زبان مادری و فرهنگ عمیق و جهانی اش،  و از تمامی ارزشهای ملی، مادی، معنوی، انسانی و هویتی اش "خالی" و "بی بهره" می کنند، و همۀ تاریخ و میراثهای باستانشناسی، کتیبه ها، مجسمه ها، بناهای تاریخی، اشیا، جواهرات نفیس و عتیقه جات جادوانه و بی بدیل چندین هزارساله و حتی جنازه های مرده های مومیایی شده اجدادش را از او می دزدند و و برای تاریخسازی برای خودشان از آنها سوء استفاده می کنند. البته این غارت و چپاول فرهنگی تاریخی، سوای تاراج ثروتهای طبیعی و خدادادی ملتهای تورک مانند معادن روزمینی و زیرزمینی آنها مثل معادن طلا و مس و غیره است. درست همان کاری که جمهوری شیطانی ایران به سردمداری و فرمان شیطان فراماسونر اعظم سید علی خامنه ای مفعول ملعون و با مباشرت یاسر و محسن رفسنجانی پسران استاد اعظم فراماسونری انگلیسی، اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی تاجیک افغانی الاصل مفعول ملعون دوره دیده در لندن، با عتیقه جات وآثار و اشیای باستانی زیرخاکی ملت تورک آزربایجان در این 37 ساله می کند و همه ثروتهای تاریخی- فرهنگی و اشیا باستان شناسی ملت تورک آزربایجان  را با "هلیکوپتر" معروفش غارت و به انگلستان و به خدمت ملکه انگلیس پیشکش می کند تا چند صباحی بیشتر بر حاکمیت منحوس ضد تورک و ضد انسان خود ادامه دهد.

 

زیر و روی خاک آذربایجان را این جمهوری شیطانی در طول این 37 سال چنان غارت کرد که در 3700 سال اخیر چنین غارتی در تمام جهان بی همتا و بی مثل و نظیر است و در زیر ریش و پشم و عمامه و عبا و قبای تشیع منحوس پارسی چنان جنایت و خیانتی از دیدگاه تاریخی و فرهنگی به ما تورکان کرده اند که شاید دیگر هرگز نتوانیم این خسران کبیر را جبران کنیم. اینها حتی به کتیبه های پدران ما هم رحم نمی کنند و پانفارسها و مانقورتها را با لباس کوهنورد و بسیجی و غیره به کوهستان ساوالان، اردبیل، خیاو باستانی، شهر یئری، شیروان دره، قاراداغ و بلندیهای بین سرعین و سرداوا در اردبیل کهن و هر جایی که کتیبه باستانی پروتوتورک داشته باشد، می فرستند که با قلم و چکش به جان کتیبه های کهن باستانی پدران شاه ما بیفتند و حتی از دینامیت برای نابودی آثار باستانی ما تورکان آزربایجان در شیروان دره خیاو (مشکین جعلی) بهره می برند. جالب است: در آزربایجان جنوبی کتیبه ها و سنگ نوشته های باستانی اصیل و حقیقی پروتوتورک قبل از هخامنشی را با دینامیت و قلم- چکش نابود می کنند و در استان ایلامی الاصل و قشقایی نشین فارس و نیز در بیستون کرمانشاه استعمارگران انگلیسی و آمریکایی بالاخص از دانشگاه شیکاگو امریکا برای ملت مجعول فارس کتیبه حک و جعل می کنند (مصداقی برای پوست شتر مانقورتساز، کلاه معروف مادام العمر مانقورتها)! این است معنی رمزی عمیق تراشیدن موی جوانان تورک در شگرد و شیوه شیطانی مانقورتسازی و ما داستان را این چنین می بینیم و با آن به دیالوگ می نشینیم.

 

باری مانقورتسازان استعمارگر، استحمارگر و برده ساز چینی، روس، صلیبی انگلیسی، فراماسونر یهودی، فرانسوی، امریکایی، آلمانی، هلندی و نوکران عبد و عبید نژادپرست خودشیفته و ضد تورک فارس، کورد و ارمنی آنها، در طول بیش از 500 سال، با نفس و قلم شیطانیشان مدام به انسان تورک گوشزد می کنند که "تو تورک نیستی، اصلا تو هیچ نیستی؛ تاریخی نداری؛ مثل قارچ همین دویست سال پیش از زمین بیرون آمدی، پدرانت چینی و روس و فارس و کورد و ارمنی و مغول (؟) بوده اند. در تاریخ رد و نشانی از اجداد تو نیست. تورک یعنی وحشی؛ تورک یعنی غارتگر؛ تورک با تمدن و شهرنشینی (Oturaqlıq) و فرهنگ و انسانیت (Ərdəm/ Uyğarlıq) و ادب (Sayarlıq/ Ərdəm) و اخلاق بیگانه بود" و امثال این دروغهای ناجوانمردانه و شیادانه. در حالی که در همین غرب آسیا (حساب شرق آسیا و فرهنگ و تمدن چندین هزارسالۀ درخشان تورکها از مرکز چین، سراسر روسیه تا این سوی خزر در آنادولو جداست)، تمدنهایی مثل سومر، ایلام، قوت (قوتتی/ کوتی)، ماننا، اورارتو، سابیر، ساقا (ساکا/سکا)، لولوبی، هوری، کاسسی، مادی (موغان)، پارتی، اشکانی و ... همه و همه پدران ما تورکان آزربایجان و تورکیه بوده اند. مانقورتسازان شیطان ضد تورک کوشش در بیگانه سازی همۀ اینها با ما و نسبت دادنشان به تاجیکهای دری زبان مهاجر از افغانستان و تاجیکستان و نیز کوردها و ارمنیها و حتی روسها دارند. این هویت دزدان بی شرم کار را به جایی رسانده اند که یک فارس در زبان مادریش حتی یک کلمه معادل برای کلمات "درک، فهم و شعور و علم" (هر چهار کلمه عربی)،  به جز "دریافت/ دریافتن"، "دانش/ دانستن" و "آگاه شدن / آگاه شدن" ندارد. تازه این کلمات یادشده نیز با اندکی تحقیق و تدقیق علمی جعلی هستند. توضیح این که برساخته و نارسا است چون دریافت به معنی "گرفتن و  اخذکردن" هست و در معنی مجازی به درک و فهم اطلاق می شود. دانش نیز از بن "دان" تورکی است: "تان" (با مصدر تانیماق: شناختن/ دانستن و تانلاماق/ دانلاماق: آگاه کردن، آشنا کردن، سرزنش، تنبیه)،  که با پسوند "ش" همراه شده است، که این پسوند نیز از زبان تورکی دزدیده شده است. نظر بهتر این که دانش همان "تانیش" است در همان مفهوم "شناختن" و "دانستن". دربارۀ "آگاه شدن" نیز باید گفت این کلمه بر ساخته، چرا که از لحاظ ساخت زبانشناختی، دستوری و صرفی "ساده" نیست و از فعل معین یا کمکی "شدن" استفاده شده است. ما در فارسی "آگاهیدن"  نداریم پس این کلمه در شکل فعلی خود نیازمند فعل معین است. جالب است همین فارس نژادپرست خودشیفتۀ نوکرصفت بی ریشه و بی زبان نوکر استعمار ضد تورک، به من تورک که در زبان مادری زنگین و غنی ام، کلماتی مانند "قاناجاق، آنلاماق، آنلاق، آنلاییش، آنیق، آلقیلاما، قاوراییش، قاوراییم، قانیق، قاورام، قاوراماق، آنقی، آییت، سئزمه، دویما، باشا دوشمه/ باشا دوشمک، باش آچما/ باش آچماق، باش تاپما/ باش تاپماق، دوشونمک، بیلمک، بیلگی، بیلمه، بیلیم، بیلینج، بیلیک، بیلی، و ..." یعنی بیش از 27 معادل را دارم "خر" در معانی ضمنی و مجازی  بی شعور (شعور عربی است)، نفهم (فهم عربی است که با "ن" پیشوند فارسی کلمه ساخته شده است)، کم هوش  می گوید!!! توضیح این که هوش هم تورکی  است. همان "اوس Us/" در معنی عقل و شعور و دانایی است که توسط زبان دزدان فارس تحریف شده است. خوب، این نژادپرستان پانفارس و پان ایرانیست ضد تورک و ضدعرب ایرانی با این زبان جعلی الکن و عجمی خودشان در برنامۀ تلویزیونی سخیف، موهن و نژادپرستانۀ "فیتیله" به منظور مغزشویی کودکان معصوم ملت تورک من و دیگر ملتهای ایران، باشیطنت و خبث ذاتی، و با نفس و نفَس شیطانیشان چنین القا می کنند که "کودک تورک آزربایجانی تفاوت میان فرچۀ توالت و مسواک را نمی داند و با فرچه پر از نجاست توالت دهان و دندانهایش را می شوید"!!! ما هم به او می گوییم اگر خودت بی شعور و نفهم و کم هوش و "خر" نیستی پس کو در زبان باستانی و اهورایی و باشکوه خاخام منش و کوروش نشانت (؟) کلماتی که معنایشان به درک و فهم و علم عربی دلالت کنند؟ چرا که از دیدگاه جامعه شناسی  و روان شناسی زبان وقتی کلمه و اسمی در زبان ملتی وجود داشته باشد نشانۀ این است که مفهوم، معنی، مصداق و "خود" و حقیقت آن چیز نیز در ذهن و روح و وجود همان ملت وجود دارد. و وقتی مفهوم فهمیدن (فهم عربی است و مصدر جعلی و دزدی و برساخته با "یدن") و درک کردن و علم در زبان شیرین  قند و عسل جعلی فارسی وجود ندارد، بهترین نشانه است که خود این مفاهیم و ارزشهای معنوی نیز در این ملت وجود ندارد. ممکن است پانفارسها و پان ایرانیستهای نژادپرست احقر به کلماتی مثل "فرهنگ" ببالند. البته فرهنگ نیز هرگز فارسی نیست و از زبان هندی اخذ (دزدیده!) شده است. شکل حقیقی و اصیل کلمۀ فرهنگ در هندی "پرتنگ" است، در معنی "یک جا جمع شدن و تمدن و شهرنشینی" (ر.ک. فرهنگ جغتایی-فارسی، ترجمۀ حسن جهانی اوموداوغلو، صص 169 و 120). در زبان فارسی کلمه ای که نون غنّه  (نگ) داشته باشد نداریم. از این رو کلمات "سنگ، فرهنگ، بارهنگ، کلنگ، رنگ" همگی هندی بوده و کلمات دیگر "فشنگ، تفنگ، خدنگ، تُنگ (کوزه سفالین با لولۀ تنگ)، تنگ، چنگ (چه در مفهوم ناخنها و پنجه و چه در مفهوم ساز موسیقی)  و ..." همگی از زبان مادری من، تورکی دزدیده شده اند و به زبان قند و شکر جعلی فارسی داخل و وارد و تزریق (؟) شده اند. در حالی که معادل فرهنگ (هندی)، همان Culture انگلیسی و تمدن (عربی) در زبان تورکی "اردم، اوْیغارلیق، اوْتوراقلیق، اِیتینج، بایلالانماق، امکداشلیق" و غیره در تورکی، یعنی زبان مادری من وجود دارد. در ضمن کلمۀ "جنگ" از کلمات پرکاربرد زبان فارسی، چینی است.

 

آری! در بررسی ریشه های علل سلطۀ این نژادپرستان فارس و جسارت، خیانت، خباثت و جنایت آنها در حق ما تورکان آزربایجان در می یابیم که این جسارت را به این تاجیکهای مهاجر نژادپرست نوکر استعمار و خودشیفته، مانقورتهای ما، امثال میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف)،حاج میرزا زین العابدین مراغه ای، عبدالرّحیم نجّارزادۀ تبریزی طالبوف، جلال الدّین میرزا (پسر فراماسون و خائن فتحعلی شاه) ، علی اکبر دهخدا، سید حسن تقی زاده و امثالهم دادند که از 150 سال پیش باعضویت خائنانه در لژهای مخوف فراماسونری صلیبی و  همکاری با روسها و انگلیسیهای صلیبی ضد تورک به تقویت تاریخ جعلی ایران پارس آریایی همت گماشتند و با نوکری استعمار صلیبی و ترویج هویت ، تاریخ و زبان جعلی فارسی و تحقیر ملت تورک، سینۀ زخمی مادرشان آزربایجان را به تیر مانقورتسازان ضد تورک ذاتی دوختند. این دردی و زخمی است کهنه و ناسور شده (آجییان یارا Acıyan yara/) که کتابی برای شرح آن لازم است نه این مقام.        

 

از منظر دیگر، پروژۀ مانقورتسازی در اصل تبدیل یک موجود "پیچیده" به موجودی "ساده"، (ساده در مفهوم منفی آن: منگ، بی مغز) است. ارزشمندترین داشته های انسان، خودی او، حافظه و یاد و یادگیری اش، اصلش، نسبش، مادرش، پدرش و ایل و تبار و ملتش است. در میان اینها روح، ذات، فطرت، طبیعت اصیل و خدادادی یک انسان از همه حیاتی تر، مهمتر و ارزشمندتر است. مانقورت کردن یک انسان، یعنی دور و محروم کردنش از ریشه ، ریشه ها (Roots)، "من" (I) ، من اصیل و خدادادی، اصل، ذات، فطرت، طبیعت اصیل و خدادادی، نهاد، طبع، خود، جوهر، گوهر، سرشت، خود، خویش، خویشتن، زبان مادری، مادر، پدر، پدران، مادران، شخصیّت، هویّت، کیستی و چیستی، و بالاخص نژاد، نسب، تبار و ایل و "ملتش" است. کسی که اصل و نسب و ریشه هایش را از دست می دهد؛ فراموش می کند و به سخره می گیرد، از او انتظار ارزشهایی چون متابعت از اصول اخلاقی و هنجارهای انسانی نمی توان داشت. برای همین مانقورتهایی مثل اکبر عبدی، محمد مسلمی و حمید گلی برای خوش خدمتی و چاپلوسی به اربابان برده ساز، نژادپرست و مانقورت پرور (سیستم مانقورتساز ایرانیسم-فارسسیم)، خودشان را آن چنان کوچک، حقیر و رذل می کند که برای رساندن اربابان خود به هدف تورک ستیزی مانقورتسازش دهان خود را به نجاست توالت و صدای باد مقعد ملوث می کنند و برای توهین به ملت عرب (در راستای هدف استراتژیک پان ایرانیستی- پانفارسیستی عرب ستیزی/ Anti-Arabism/ Arab phobia) از رکیک ترین و مستهجن ترین کلمات و جملات و "ادبیات توالت/ ادبیات مبال" (The Literature of Toilet/ Ayaqyolu Ədəbiyyatı) بهره می برد.      

 

این سلسله مقالات ادامه دارد.  

 

 اوجالان ساوالان- جمعه 1394/10/25      2016/01/15

 

Share/Save/Bookmark