English            Latin   

برای دریافت مطالب جدید به این آدرس www.azoh.net  مراجعه فرمایید

Yeni Adresimiz www.azoh.net

New Address www.azoh.net 

گفتنی است این سایت آرشیو مطالب منتشر شده از اسفند 89 تا دی 92 و همچنین از مهر 94 تا شهریور 95 را شامل می شود
 

«عرفان و معنویّت پارسی» حربه ای برای آسیمیلاسیون و نسل کشی فرهنگی تورکان آزربایجان- اوجالان ساوالان

استعمار فارس در امپراتوری پلید به نام ایران 93 سال است که از همۀ توان وقوه مایۀ مادی و معنوی خود در جهت فریب و شستن مغز و آسیمیلاسیون جوانان تورک و دیگر ملیتهای تحت ستم استفاده می کند. یکی از رایج ترین و موجّه ترین و در عین حال مکارانه ترین راهها استفاده از معنویّت و عرفان است که عموماً صبغه ای پارسی دارد.

این نوع عرفان که من آن را عرفان «خنثی»، «عقیم»، «ایستا»، «منفعل» «توجیه گر» و «مخنّث» می نامم باب میل حکومت آخوندهای مکار جنایتکار و استعمارگر مذهبی ایران است که نمونۀ بارز آن در سخنرانی دکتر حسین الهی قمشه ای و در افکار فلسفی- عرفانی دکتر ابراهیمی دینانی دیده می شود.از این رو روحانیت پلید استعمارگر خونخوار به این دو مأمور ورزیدۀ خود فرصت و امکانات طلایی داده و می دهد که در جهت مغزشویی جوانان بی خبر تورک و مشغول کردنشان به «حرف بدون عمل» و «عرفان» و «فلسفۀ خنثی و منفعل» اقدام و در میان آنها تبدیل به «بت» شوند.

مشخّصۀ بارز عرفان و معنویتی که حسین الهی قمشه ای هر پنج شنبه از شبکۀ 4 (شوونیستی ترین و استعمارگرترین شبکۀ پارسی سیما) مبلّغ آن است، یکنواخت بودن و حول دایرۀ بستۀ اندیشۀ محض و تئوریک و به ویژه «غیراجتماعی و غیر سیاسی و صد البته غیر انتقادی بودن» است. انسان چه یک جلسه از این نوع سخنرانیها را بشنود و چه هزار بار، آن چیزهایی که مدام دایره وار و با پوششهای رنگارنگ «تکرار» می شود، تجلیل از پنج شاعر برجستۀ (مولوی، حافظ، نظامی، فردوسی، سعدی) که شعرهای پارسی سروده اند همراه با ذکر طوطی وار اشعارشان (به ویژه نظامی و مولوی شاعران تورک پارسی گوی با تفکر انسانی- جهانی تورکی) و نیز الهیّاتی خنثی و ایستاتیک و به شدّت زدوده از دردهای اجتماعی مردم و بدون هیچ اعتنا به مکاری و رندی سیاستمداران آخوند استعمارگر مذهبی است که خون انسانها را در شیشه کرده اند و استعمار مذهبی تا مغز استخوانهای این مردم نگون بخت نفوذ کرده و زالووار در حال مکیدن است.این واعظ یک حرف (اصالت خدا) را در هزار لباس می آراید و تکرار می کند ولی رندانه و موذیانه حتی یک جمله از زجرهای مردم و از خیانتها و جنایتهای روحانیت پلید حاکم بر ایران نمی گوید!

عرفان الهی قمشه ای و فلسفۀ عرفانی ابراهیمی دینانی عرفان و فلسفه ای عقیم و به شدّت سازشکار و ریاکارانه و خودنما و البته توجیه گر (توجیه کنندۀ حکمت شر در نظام آفرینش با منظور توجیه ظلم و ریای آخوندهای حکومتی)  است. لعابی از حقیقت بر آن کشیده شده است اما باطنش به شدت پوسیده و پوک و سترون است.فلسفه ای است توخالی، تکراری ، توجیه گر و پوک.بگذریم از این که دوّمی(ابراهیمی دینانی) از شوونیستهای دو آتشه فارس اصفهانی نیز است و نگارنده بارها حالتهای التهاب و عصبیّت جاهلانه و سرخ شدن صورتش و آتش گرفتن چشمانش و برآمدن رگهای گردنش را به اندازۀ یک انگشت شصت (!)هنگامی که به نقل از اعراب از «خراسان بزرگ و ایران پارسی» حرف می زد دیده است که با تمامی معیارهای اخلاقی و رفتاری یک اندیشمند آرام و موقّر که به «جا»یی رسیده و به قول حافظ «راهی به دهی برده است» منافات دارد.شاید هم چهرۀ پنهان این متفکر بزرگ(!)فقط هنگامی که از ایران پارسی حرف میزند چنین رو می شود! 

و اما در مورد شخصیت خندان و یکریز(!) و به ظاهر آرام و در اصل موذی و مکار حسین الهی قمشه ای نفرت انگیزترین چیز در منش و اندیشۀ این به اصطلاح نابغه و اندیشمند عارف (؟) این نیست که برای هر سخنرانی یکنواخت و سترون و «آسته بیا آسته برو که آخوند شاخت نزنۀ» در راه خدا (!) مبالغ 400 هزار تا 1 میلیون تومانی را به جیب مبارک میزند و «کاسبی معنوی» خوبی به راه انداخته (این درآمد را بسنجید با حقوق ماهیانۀ یک معلم بیچاره روستا که در این مملکت استعماری در پرورش ذهن و اندیشۀ علمی نونهالان هزاران بار از امثال قمشه ای کارآمدتر و مفیدتر است اما ماهی 400 هزار تومان میگیرد و زجر می کشد) بلکه این است که حضرت ایشان نوعی عرفان لوکس من در آودری باب میل آقایان آخوندهای سیاسی را ترویج می کند که در آن اثری از «انتقاد (لااقل)اجتماعی» و نقد استعمار مذهبی- فرهنگی سردمداران مذهب شیعۀ پارسی (شیعۀ انسان پرست و آخوندپرست ولایت فقیهی) دیده نمی شود.هرچه هست «توجیه» هر آنچه هست است!هارمونی آفرینش!زیبایی! کدام زیبایی؟! زیبایی فقر و فساد و اعتیاد و فحشا و رشوه گیری و استعمار سیاه و متعفّن مذهبی و سیاسی ملتها؟! چرا به عنوان یک اندیشمند مسئول، دیدگاه اجتماعی و سیاسی ارائه نمی دهی؟! چرا یک حرف را در هزاران پوشش و بزک می آرایی و قالب می کنی؟!

این نوع عرفان شباهت عجیب و «معناداری» با عرفان لوکس «سهراب سپهری» شاعر کاشانی پارس زبان اشرافی بی بو و بی خاصیت و مخنث و به قول استاد براهنی تبریزی«بچه اشراف زادۀ بودایی» دارد که صدها مصراع بیت زیبا گفت و یک مصراع از «دردهای بشر» نگفت و به صدقه سری همین بی بو و بی خاصیت و «بی غیرت» بودن و البته «زیبا بین»بودن از علیا حضرت فرح پهلوی نوازشها دید و به سلامت و بی هیچ زندان و شکنجه و کتک و سیلی و بازجویی مرد و جان به سلامت برد! آیا سپهری با شعرهایش توجیه گر اعمال «کرکس»های پهلوی که 50 هزار تن از رشیدترین جوانان آزربایجان را در جریان حکومت ملی آزربایجان به رهبری مرحوم پیشه وری در سال 1325حلق آویز و تکه پاره کردند، نبود؟! و آیا قمشه ای با همین زیبابین بودن، زیبا حرف زدن و حرفهای زیبا زدن(به جای حرف حق زدن) همین کار را نمی کند. آخوند سیّاس که احمق نیست که این همه به این روباه مکار معنوی این همه فرصت و تریبون میدهد.آیا نمی اندیشید؟! 

الهی قمشه ای و ابراهیمی دینانی، این دو به اصطلاح اندیشمند و عارف با پشتیبانی بی امان صدا و سیمای حاکمیت استعماری ایران، ضمن این که از طرف حاکمیت استعماری پارس- ایران الگوی اندیشه به سبک ایرانی- پارسی معرفی می شوند، با هر حضور در صدا و سیما یا مجالس وعظ متوسط 600 الی 800 هزار تومان از بیت المال ملتهای ستم زدۀ ایران را به جیب معنوی و متبرک و مبارک خود میزنند، جمله ای از «حق» نگفته و نمیگویند.هر دو به معنای اخص کلمه تئوریسین «توجیه» هستند. توجیه گر جهان بینی و اخلاق «تسلیم» و «رضا» و «ملاحظه کاری» و «محافظه کاری» و «تمکین».اندیشۀ نو و بدیع و ویرانگر و سازنده و عصیانگر و جهان ساز و انسان ساز ندارند. بدعت و ابتکار و جوشش و خروش و اوج و پرواز در افکارشان نیست.هرچه هست توجیه است و توجیه است و توجیه.و درجازدن و درجازدن و درجازدن.

هر دو فصیح و بلیغ و زیبا و یکریز و خوب و لاینقطع و مداوم و دائم «حرف» میزنند و هی حرف می زنند و هی حرف می زنند ولی یک جمله هم «حرف حق» نمی زنند و به فساد عقیده و نبودن اندیشۀ سالم و رخنۀ خرافات مذهبی تا مغز استخوان این ملل بدبخت فلک زده و استعمار زدۀ ایران کوچکترین اشارتی نکرده و نمی کنند. مبادا به محضر مبارک آخوند فراماسونر حاکم بر ایران «خامنه ای» بربخورد و این یک لقمه نان درشت و چرب را از آنها دریغ کند.این دو اندیشمند گران قیمت(!) هرگز با استعمار مذهبی و سیاسی تنفرانگیز ضد بشری در ایران کاری ندارند که چرا میلیاردها پول بی زبان این انسانهای بدبخت تحت تأثیر آموزه های مذهب شیعۀ پارسی ولایت فقیهی صرف رفتن به جمکران و مشهد و قم و کربلا و سوریه و نجف و کاظمین و.. و پرکردن جیب اعراب عراقی و ملایان پلید و دزد مشهد و قم و جمکران می شود!آیا استعمار بدتر از این انسان پرستی و قبر پرستی آشکار دیده شده است؟ آیا مکیده شدن خون میلیونها مسخ شدۀ مذهبی را نمی بینند؟ تا جایی که من می دانم عرفان حقیقی در خیلی از مواقع نقد کنندۀ صادق مذهب بوده است نه مطیع محض توجیه گر آن. مگر نه این که در متون عرفانی بارها از سفر بی مورد به مکه (حتی مکه) منع شده و پول زیارت نصیب مستمندان مستحق شده است؟

من در برخورد با بعضی از جوانان تورک باسواد و نیمه باسواد(به قول خودمان آلا ساواد!) تورک خودمان حتی آنان که بعد از گرفتن مدارک دانشگاهی بیکار هستند و در آزربایجان کاری نیست تا بکنند،به نکات ارزشمندی دست پیدا کرده ام که ذکر آنها خالی از فایده نیست. من متوجه شدم که اغلب این جوانان بدبختمان از درد بیکاری و سرکوفت خانواده و فامیل و مشکلات اجتماعی حاصل از بیکاری و فقر و فرار از افسردگی و دیوانگی به «دلخوشکنک معنویت و عرفان خنثی و قضا و قدری» کشانده و «پناهنده» شده اند (یعنی حاکمیت استعمارگر آخوندی آنها را به این معنویت گرایی بی خطر و بی ضرر سوق داده است) تا همین جا یعنی تا جایی که به مناطق غیر فارس نشین و عقب نگه داشته شدۀ ایران مربوط است این «پناهنده شدن جوانان ما به عرفان سترون پارسی» اساساً قابل انتقاد و تحلیل جامعه شناختی و روان شناختی است.این گونه فریب خوردگان کم سواد یا حتی بی سواد یا حتی باسواد را بارها سنجیده ام. روزی پس از اتمام سخنرانی قمشه ای از یکی که عاشقش بود پرسیدم «عهد الست» یعنی چه؟ گفت «نمی دانم اما عجب مردی است این مرد؟! می بینی چه طور به خدا رسیده است؟!» معلوم شد که این بدبخت های استعمار زدۀ ما فقط به توانایی این فتوکپی خدا ، یعنی الهی قمشه ای(!) در حفظ چند بیت شعر و ادا و اطوارهایش و مسلسل وار حرف زدنش فریفته و جادو شده اند و از محتوای این حرفهای تکراری هیچ نمی فهمند.همین شخص بی سواد مفتون فارسها مبارزۀ دانشجویان تورک آزربایجان را و زندان افتادنش را کاری بیهوده میدانست و این نخبگان واقعی ملت تورک را «سفیه» می دانست! من گفتم «اولین قدم در عرفان خودشناسی و بازگشت به اصل است و این جوانان به اصل خود بازگشته اند و «حق» خود را می خواهند و حق یعنی خدا». من گفتم «با نشستن و با دهان باز و گردن دراز حرفهای یک واعظ گوش کردن که نشد عرفان. اول شیطان درون و بیرون را بشناس و با این دو مبارزه کن. شیطان درون تو نفس توست که سبب می شود به سبب زیاده خواهی بروی و عضو بسیج شوی و هم زبان و هم درد خودت را به پنج کیلو روغن نباتی بفروشی.شیطان بیرونت نیز استعمارگران پارس و پارس پرست هستند که با هر حربه ای مخصوصاً دین و مذهب تو را از طبیعی ترین حق خدادادی ات یعنی زبانت محروم می کنند و بهترین فرزندان تورک آزربایجان را یا کشته اند یا زندانی کرده اند و یا در به در غربت نموده اند. تو به جای دفاع از حقت فریب ادا و اطوارهای امثال قمشه ای و دینانی را می خوری و به بچه ات به جای زبان مظلوم تورکی زبان استعمارگر پارسی یاد می دهی».

 آری! مصیبت واقعی زمانی اتقاق می افتد که این جوانان و حتی میانسالان از همه جا بی خبر گول شیادانی مثل قمشه ای و دینانی را می خورند و به این نتیجۀ غلط می رسند که معنویت و عرفان دربست و تمام و کمال در اختیار پارسها و سخنگویان و شعر سرایان  زبان فارسی است و ملت تورک آزربایجان و ملتهای دیگر امپراتوری استعمارگر ایران از یر بوته علف هرز بیرون امده اند و تهی از هر گونه معنویت و عرفان هستند! آری! این مورد هم برای سست عنصران و نیمه آگاهان (امان! امان از آگاهی ناقص!) «بهانه»ای می شود برای تنفر و نفرت از زبان مادری و گرایش به زبان پارسی و آسیمیلاسیون.یعنی که پروسۀ استعمار سیاه کامل می شود! و اتفاقاً در عرفان پارسی نیز بر عدم تعصّب دینی و مذهبی و ملی بارها تأکید و شعارهایی بی مسمای ایدآلیستی مانند «همدلی از همزبانی بهتر است»(آری! در کجا و در کدام جامعه و چه زمانی؟!) سرداده شده است که بهترین دستاویز برای مستعدان آسیمیلاسیون، «مانقورت»ها و «ساتقین»ها است.

استعمارگران پلید و مکار ایرانِ فارسی همان گونه که می گویند «چه فرق می کند.شیعه و سنی هر دو یکی است». ولی در عمل مسجدهای سنیهای مظلوم بلوچ را به همراه قرآنهایشان و ملاهایشان(!) به آتش میکشند، همان گونه هم می گویند «چه فرقی دارد. فارس و ترک یکی است ما همه ایرانی هستیم» و در عمل مکارانه با عدم اختصاص بودجه به استانهای تورک نشین و بیکار کردن بهترین و مستعدترین فرزندان تورک با واردکردن هزاران کیلو مواد مخدر،جوانان ما را معتاد و دختران و زنان ما را هرزه میکنند» و در این منجلاب متعفن استعمار سیاسی و مذهبی و عقیدتی در ایران، امثال الهی قمشه ای و ابراهیمی دینانی از اندیشه و عرفان و خدا و معنویت دم می زنند!!«بازگشت به سوی خدا»! زیباست اما چگونه؟ با بی عاری و بی تفاوتی به این همه خرافات و فساد عقیده و عوام فریبی و ذلت و اعتیاد و خودفروشی؟! به قول آن شاعرۀ تورک نسب مردتر از مردان فارس «فروغ فرخزاد»: «کدام قله کدام اوج»؟!

آری من به عنوان اندیشمند آزربایجانی و با تکیه بر اصل اصیل و انسانی «بازگشت به اصل و بازگشت به خود و ریشۀ خود» و با الهام از «عرفان پویا و ستیزندۀ تورکی- آزربایجانی» که در افکار عرفانی- اجتماعی - سیاسی رهبران و قهرمانان و «الگوها»ی غیورمان امثال «بای بک»، «کوراغلو»،«قاچاق نبی»،«ستارخان»،«پیشه وری» و نیز سر سلسلۀ عارفان سلحشور «عمادالدین نسیمی» دیده می شود، اعلام می دارم که همانند مذهبمان،مذهب اسلام تورکی و شیعۀ تورکی، عرفانمان نیز از عرفان سترون و بی بو و بی غیرت پارسی، متمایز و توفنده و پویا و ستیزه گر و مردانه و «نر» است.

عمادالدین نسیمی ما همچون عارفان پارسی در مقابل ظلم و ستم حاکمان مکار سکوت و رضا پیشه نکرد و جبرگرایی و اطاعت و رضایت محض از قدرتمندان مکار خوانخوار را توصیه نکرد. او در شعرهای تورکی اش فریاد کشید که «خدا در وجود من است. کجا را می جویید در آسمانها و عرش  دنبال تخت خیالی الله مگردید. معشوق ما در سینه هایمان است . ملاهای پلید که در طول تاریخ غلامان پلید و تئوریسینهای توجیه گر مکار استبداد و استعمار بوده و هستند با دادن چهرۀ یک «قولدور آسمانی» به خدا و درست کردن یک دیو بی شاخ و دم زورگو از خدا، سعی داشته و دارند که مردم را راضی به سرنوشت پلیدشان کنند و تصویر این غول بی شاخ و دم را در چهرۀ فرمانروایان ستمگر و فاسد منعکس و کارهای ستمگران مکار را توجیه کنند  اما عرفان پویای تورکی امثال نسیمی بر سر خوابیدگان فریاد می آورد که «خدا نه یک دیو شاخدار زورگو و دیکتاتور و ترسناک بلکه معشوق مهربان و زیبایی است در درون شما و نزدیکتر از قلبتان به شما و در حقیقت خود حقیقی شماست». او مکاران زورگو و ستمگران پلید و آخوندهای لجن اندیش را که با اندیشه ها مخدر و جبرگرایانه و تقدیرگرایانه سعی در توجیه کردن و تئوریزه کردن ظلم و فساد و استثمار و تباهی انسانها و مسخ آنها در پوشش مذهب ساختگی دارند را با اشعار کوبندۀ خود زیر باد انتقاد گرفت و به فتوای همین آخوندهای پلید از سرتاپا پوستش را کندند اما «آخ» نگفت. درست مثل بای بک رهبر بزرگ و الگوی جاویدان ملت آزربایجان.

به نظر من که تئوریسین و اندیشمند حرکت ملی آزربایجان هستم جوانان معنویت گرای تورک آزربایجان اگر گرایش عرفانی دارند بهتر است به جای «عرفان خرکننده پارسی» «عرفان پویا و ستیزنده و آزاده پرور تورکی» را که نسیمی سردمدار و سمبل آن است، دنبال کنند.عرفان اجتماعی- سیاسی دردمند، ستیزنده و آشتی ناپذیر. و عرفانی که خدا را از تخت حاکمیت به زیر می اندازد و با انسان همراه و همدرد و «یکی»می کند. آری خدا جدا از ما نیست. در عشقها و رنجهمایمان هست. در نفسهای پاکمان. اما آخوندهای شیاد هر روز تخت خیالی خدای قلدر و خونریزشان را کیلومترها از ما رو به آسمان دست نیافتنی دور می کنند چرا که می خواهند خود را جانشین همان خدای بی رحم قلدر معرفی کنند و دستگیری و شکنجه و سنگسار و اعدام بهترین جوانانمان را به امر آن خدای قلدر و نظام همان قلدر موجه جلوه دهند.

عرفان تورکی، عرفان نسیمی است. عرفان چسبیده به مردم دردمند. عرفانی که سوزش دستهای پینه بسته و آش و لاش بچه ها تورک کارگر آزربایجان را حس می کند چرا که خود نیز آن را چشیده و می چشد.عرفانی که دردهای یک زن تورک را که شوهربیکارش توسط هروئیین ها و شیشه های که حاکمیت استعمارگر فارس ایران به آزربایجان مظلوم وارد و پخش کرده است، معتاد شده و در خیابان یخ زدۀ اردبیل به زمین سرد چسبیده و این بانو برای سیر کردن شکم اطفالش مجبور به تن فروشی می شود.عرفان تورک نالۀ  این زن دردمند آزربایجانی را که در جامعه زیر شلاق سرد تهمت و غیبت و بادهای سوزان زمستان است می شنود و با او همدرد می شود نه این که با آخوندهای کفتار قاضی همراه شود و حکم به «سنگسار» این زن مظلوم بدهد.

عرفان تورکی عرفان صمد بهرنگی و غلامحسین ساعدیها و براهنی هاست.عرفانی که خدا را نه در موعظۀ خشک و خالی خنثایانی مثل الهی قمشه ای بلکه در درون خود در وجدان مقدسش و در دردهای مقدس خودش می جوید و من خدا را در آتشی که مثل گدازه های ساوالان در درون اوجالان ساوالان فرزند دردمند ساوالان می جوشد و می خروشد می جویم .عرفان پویای اجتماعی و سیاسی. عرفانی که بر پایۀ جوانمردی مقدس آزربایجانی که در تاریخ در منش اخیان و فتیان آزربایجان (ر.ک. «نظامی شاعر بزرگ آذربایجان» اثر پروفسور «برتلس») و افکار و منش و رفتار کوراغلوها  و ستارخانها و قاچاق نبی ها دیده می شود استوار است.کوراغلو با دیدن تفنگ شمشیر از کمر باز کرد و دست از جنگ کشید. چون عقیده داشت دیگر زمان مردانگی تمام شد!

و در این زمانۀ نامرد و روزگار پلید شوونیسم پارس از عرفان و معنویت نیز برای هزاران جوان ناآگاه و نیمه آگاه تورک ما در جهت از خود بیگانگی و مانقورت شدن و لااقل بی غیرت و بی عار شدن، دامچاله های برای صید درست کرده است. عرفان پارسی نمایشگر هیچ چیز جز ذلت و اطاعت محض از حاکم جابر و ولی جنایتکار فقیه نیست.قرآن یک کتاب الهی- سیاسی- اجتماعی است. پیامبران با پیامهای الهی در اصل آمده اند که انسانهای مظلوم پابرهنه را از زیر یوغ ثروتمندان و روحانیت فاسد تئوریسین توجیه گر و مشروعیت بخشنده به قدرت سیاسی مکندۀ خون مظلومان، نجات دهند. عیسی با بردگان می نشست و با روسپیان غذا می خورد. دور و اطراف محمد را پابرهنگان مکه و مدینه، برده ها و خاک بر سر شده ها  گرفته بودند. حال آخوند شیاد پلید شیعۀ پارسی چه تصویری از خدا و قرآن به ما می دهد: ولایت تکوینی، ولایت منصوص؟! و تئوریسینهای معنویت مخنّث مثل الهی قمشه ای و ابراهیمی دینانی چه آش معنوی برای ما ملت تورک آزربایجان و ملتهای مظلوم امپراتوری ایران می پزند؟! بهوش باشیم.دنباله رو «الگو»ها و «نخبه»های پارس مرکز ساخته و «صدا و سیما پروردۀ» «ایرانی» نباشیم و از آنها «بت» نتراشیم و پرستش نکنیم.«انسان پرستی دیگر بس است». ما تورکان آزربایجان خود الگوهایی بسیار ارزنده تر از آنها داریم.

یاشاسین تورک آزربایجان

Share/Save/Bookmark
 
آدرسهای ما - Follow us

YouTube

 -----

Facebook

----- 

Twitter