حضور در شبکه اسلامگرایان سلفی • شرح یک تجربه شخصی
آذوح: چرا جوانها به اسلامگرایان افراطی گرایش پیدا میکنند و برای جنگ در صفوف آنان به سوریه میروند؟ مجله "پانوراما"ی شبکه یک تلویزیون آلمان برای یافتن این پاسخ سری به شبکه اجتماعی سلفیها زده و گزارشی خواندنی تهیه کرده است.
دویچه وله فارسی بخشهایی از گزارش مجله پانورامای شبکه یک تلویزیون آلمان را از متن اصلی، از زبان خبرنگار آلمانی آ. اشنایدر، در اختیار خوانندگان قرار میدهد.
دو هفته است که در شبکههای اجتماعی در گفتوگو با اسلامگرایان افرای به سر میبرم. میخواهم بدانم چگونه این شبکهها انسانهای جوان را تحت تاثیر قرار میدهند. این مسیر دقیقا چگونه طی میشود؟
اولین ملاقاتم با دومینیک اشمیتس است. یک "سلفی" سابق از شهر مونشنگلادباخ. او در خانوادهای با مشکلات فراوان بزرگ شده است.
آ. اشنایدر از زبان دومینیک مینویسد: «بزرگترین شکست در کودکی را با جدایی مادر و پدرم تجربه کردم. خشم را در درونم ریختم و آدمی درونگرا، خجالتی و افسرده شدم.»
دومینیک مدرسه را ترک میکند، بیشتر به درون خود فرو میرود و هیچ انگیزهای برای ادامه زندگی در خود نمیبیند: «آن زمان به دنبال تکیهگاه، توجه و کمی محبت میگشتم.» او از خود میپرسیده که معنای خوشبختی چیست و بعد از مرگ چه اتفاقی میافتد؟ آیا عدالتی وجود دارد؟
یکی از آشنایان او را با خود به مسجد محل میبرد. نهایتا پاسخ همه اینها را در باورهای مذهبی مییابد. او نمیدانسته که آنچه در آنجا تبلیغ میشود، به جریانی افراطی تعلق دارد: «در این تفکر سامانی برای زندگی روزانهام پیدا کردم که روال زندگیام را از صبح تا شب تعیین کرده بود.» از این پس دنیا برای او به سیاه و سفید تقسیم میشود.
پاداش در بهشت
دومینیک در شبکههای اجتماعی اسلامگرایان افراطی فعال میشود و یک کانال یوتیوب شخصی راه میاندازد: «برای هرکس که وارد شبکه ما میشد و با هر کلیک از سوی یک تازه وارد، امیدواری من به پاداش در بهشت بیشتر میشد.»
گوتس نوردبروخ، مشاور "ufuq" که پورتالی برای روانشناسی درباره اسلام، اسلامهراسی و اسلامگرایی است، به نقش مهم شبکههای اجتماعی در گسترش افراطیگری اسلامی اشاره میکند: «اینترنت اهرمی است برای تفسیرها و دریافتهای سلفیستها. آنها از این امکان برای گفتوگو استفاده میکنند. وقتی جوانها سوالی درباره اسلام دارند، به سادگی میتوانند پاسخهای خود را در اینترنت جستجو کنند. اینترنت سکوی خوبی برای وارد شدن به این دنیاست.»
تجربه شخصی
آ. اشنایدر با شنیدن حرفهای دومینیک تصمیم میگیرد خود صفحه فسیبوکی باز کند و در آن مینویسد: «من ۱۸ سالم است و از خودم میپرسم چرا در این دنیا تا این اندازه جنگ و خشونت هست و دنبال یافتن معنایی برای زندگی هستم.» چندان طول نمیکشد که کسانی با او ارتباط برقرار میکنند.
برایش جالب است بداند چرا تا این اندازه برایش وقت میگذارند و چند سوال مطرح میکند: «چرا میخواهی به من کمک کنی؟»
جواب: «چون برای هردوی ما مفید است و پاداش دارد.»
سوال: «منظورت چیست؟»
جواب: «من به تو کمک میکنم و همزمان الله به من پاداش میدهد. تو هم پاداش میگیری، چون با اسلام آشنا میشوی.»
یک زن هم برایم مینویسد: «هر کار ثوابی که تو در زندگیات بکنی، به پای من نوشته میشود، اگر نیتم پاک باشد.»
اشنایدر، خبرنگار شبکه سراسری تلویزیون آلمان مینویسد که در پس این تفکر در حقیقت یک سیستم پاداشدهی و پاداشگیری قرار دارد. چیزی که دومینیک هم از آن برایم گفته بود. برای همه آنها این یک وظیفه است که بقیه را جذب اسلام و صحنهای که خود در آن قرار دارند بکنند. همه ماموریت دارند که غیرمسلمانها را به سوی اسلام جذب کنند و مسلمانانی را که طور دیگری جز آنچه آنها درست میدانند، رفتار میکنند، به روش خود بکشانند.
گفتوگوهای من در فیسبوک دائم شدیدتر میشد. به من گفته میشد که باید خودم را بپوشانم و موسیقی و آرایش به سرعت تابو شدند. مدام برایم ویدیوهایی میفرستند که در آنها از اعمال خشونتآمیز در "دولت اسلامی" تا کودکانی که در حال بازی هستند یا مردی که دارد بستنی میخورد را نشان میداد.
گوتس نوردبروخ میگوید که این روش بسیار موثر است چون آنها میخواهند نشان دهند که در "دولت اسلامی" همه چیز سرجای خودش است و آنجا دنیایی است با چشماندازی بهتر.
آ. اشناید میافزاید، مدام زنانی با حجاب و گاه با اسلحه برایم پیام میدهند و مردهایی که ظاهری جنگجو دارند. من سوالهای زیادی درباره زندگی روزمره در سوریه میپرسم. یکیشان برایم مینویسد: «موشکهایی که اینجا اصابت میکنند، مثل بلیط بهشتاند. مرگ در اینجا بیمعنا نیست.»
"به سوریه بیا !"
یک زن جوان از آلمان که دارد به سوریه میرود در پاسخ به سوالم که زندگی در آنجا چگونه است، مینویسد: «بهتر ازاینجا. خواهرها میتوانند بدون ترس هرجا میخواهند بروند. مثل زندگی در ۱۴۰۰ سال پیش فقط مدرنتر».
یک مرد که به سوریه رفته است، برایم مینویسد: «برای هر مسلمانی این یک وظیفه است که به اینجا بیاید.» او میگوید که زنان آلمانی زیادی آنجا هستند و لازم نیست هیچ ترسی داشته باشم. او میگوید که میشود ظرف یک روز از آلمان به سوریه برسم و مسیر را برایم ترسیم میکند و تاکید میکند که با هیچ کس دربارهاش حرف نزنم.
آ. اشنایدر ادامه میدهد: «از خود میپرسم اگر واقعا ۱۸ ساله بودم، چقدر ممکن بود این روابط من را به سوی آنان بکشاند؟ آیا ممکن بود حالا پنهانی در حال تدارک خداحافظی با اینجا باشم؟»
"تو هم میتوانی موفق شوی!"
گفتوگوهای فیسبوکی را به نیلز بوکلر، محققی از شهر بیلهفلد نشان میدهم. او میگوید که طیف "دوستان" فیسبوکی من بسیار متنوع است و این نشان میدهد که چه سریع ممکن است وارد این میدان شد. ب
ه گفته او وقتی کسی رادیکالیزه شد، آنگاه دیگر به هرچه از سوریه ارسال میشود بیشتر اعتماد میکند تا آنچه در مطبوعات اینجا درج میشود. آنها از زندگی در سوریه تصویری رمانتیک بهدست میدهند. با فرد رابطه شخصی برقرار میکنند. رابط خودش را علاقمند به زندگی طرف مقابل نشان میدهد، وانمود میکند که به او امنیت میدهد و تکیهگاه اوست. تکیه کلام آنها این است: «من موفق شدم، تو هم میشوی.»
دومینیک اشمیتس از جمله آنهایی است که توانست خود را از این صحنه بیرون بکشد. یکی از معلمهایش به او گفته بود که او، هم آلمانی است و هم مسلمان، و بهتر است پلی باشد میان ایندو. او دیگر دنیا را سیاه و سفید نمیبیند و در صفحه یوتیوباش برای رواداری و تساهل بیشتر تبلیغ میکند. دوست صمیمیاش اما به سوریه رفته است.