روایتهای متفاوتی از انتخابات – گزارش میدانی
آذوح: حمید رضایی
دیگر چیزی تا برگزاری دو انتخابات مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان رهبری باقی نمانده است. مطابق معمول سالهای اخیر، بحثهای انتخاباتی در بین کنشگران سیاسی ایران تا حدود زیادی به صورت واکنشی دنبال میشود. اکثر متنهای تولید شده درباره انتخابات، محدود به موضع گیریهای کلی درباره مشارکت یا عدم مشارکت در انتخابات است که از جمله آنهایند اظهار نظرهایی که معمولا در انحصار عدهای خاص است که به رسانههای پرقدرت صوتی و تصویری دسترسی دارند.
در این گزارش، که به دلیل مشکلات عملی محدود است، سعی شده با رجوع به تعدادی از فعالان سیاسی و مردم عادی، به آن دسته نظراتی توجه شود که معمولا در ورای دو قطبی تحریم − مشارکت قرار میگیرند.
دشمنان شماره یک مردم، یا بدها؟
یک فعال سیاسی میگوید که به عنوان زندانی سیاسی سابق، شهروند و پدر نظرش این است:
«قرار بود در هر انتخابات بین بد و بدتر، آدمبدها را انتخاب کنیم تا بدترها پیروز نشوند. تا اینجایش را من کاری ندارم. آنکسی که میگوید روش درستی است یا اعتقاد دارد فکر اشتباهی است، هر کدام دلیلی برای کار خودشان میآورند و هر کس میگوید روش من درست است. این وسط حرفهایی دارد گم میشود. از یک طرف فضا آماده طرح آنها نیست و از طرف دیگر کسی با این نیت جلو نمیآید که بحث منطقی کند. همه جلو میآیند که حرف خودشان را ثابت کنند؛ حالا هر طوری که شد.
من به عنوان یک شهروند ایرانی، به عنوان یک نفری که دارم اینجا زندگی میکنم، به عنوان یک فعال سیاسی که زندان رفته است، به عنوان یک پدر که نگران سرنوشت بچهاش است که قرار است بالاخره چه سرنوشتی داشته باشد در این کشور؛ سوال میکنم:
انتخاب بین بد و بدتر، چند دوره باید انجام بشود تا یک سری نتایج حداقلی به دست آید؟ تا ابد این جمهوری اسلامی از حوزه علمیه و از بسیج، آدم درست میکند و میفرستد بیرون. از این طرف، فعالان سیاسی مجبور میشوند از ایران بروند. آن طرف نیرو میآورد و این طرف نیروهایش میرود. یک زمانی این آقای یزدی را کسی آدم حساب نمیکرد. به عنوان رئیس قوه قضائیه مورد نفرت مردم بود. حالا همه سرگرم یک نفر مثل خاتمی هستند که در نماز جمعه چه میگوید. در جلسهای شرکت کرده بودم، یک نفر روزنامهنگار سخرانی کرد که در حال حاضر خطر طیفی مثل خاتمی، از یزدی کمتر است. درباره انتخابات مجلس هم نظرش این بود که بذرباش و حسینیان خطرناکتر از حداد عادل هستند. لاریجانی را یکجورهایی اصلاح طلب در نظر گرفت. استدلال میکرد که حداد عادل، نماینده خامنهای در مجلس است و اگر حداد رأی نیاورد خامنهای احساس ترس میکند و این برای اصلاحطلبان خوب نیست.
متوجه منظورم هستید؟ افرادی مثل یزدی، حداد عادل، علی لاریجانی، جزو آدم بدها هستند. در کل دوران اصلاحات، این افراد جزء منفورترینها بودند. بدترها بودند. کسانی که شما به آنها میگویید احمدینژادی، دستپخت همین افراد هستند. اینها دشمنان شماره یک مردم هستند.»
سیاست، بدون اخلاق
یکی دیگر از فعالان سیاسی از لزوم رویکرد اخلاقی به مسئله انتخابات میگوید و طی صحبتهای مفصل خود از توجیه همه چیز به بهانه ممانعت از قدرتگیری احمدینژادیها انتقاد میکند. او از فاشیسم میگوید:
«من در انتخابات شرکت میکنم. برای این تصمیم دلایلی دارم که خودم را راضی میکند. تمایلی ندارم این دلایل را مطرح کنم. به عقیده من مردم ایران و فعالان سیاسی در 12 سال اخیر طوری تحت فشار بودهاند که درون خودمان، احساسی که داریم همه شبیه به هم است. من دلایل کسی را که نمیخواهد رأی بدهد میفهمم و تصورم این است که او هم تا حدود زیادی دلایل مرا برای رأی دادن میفهمد. اجازه بدهیم مردم خودشان تصمیم بگیرند. با جار و جنجال در رسانهها و انتشار اخبار فوری روی تلگرام − جر و بحثهای احساسی منظورم است − نتیجهای حاصل نمیشود. بین اصلاحطلبان و افراد معتقد به براندازی، افراد خوشفکر و صاحب نظر وجود دارند اگر پیگیری شود گفتههایشان، هر دو گروه از سیاسی شدن جامعه دفاع میکنند و در چند سال اخیر یکی از دغدغههای آنان بوده است. فضا را کمی آرام کنیم و اجازه بدهیم مردم خودشان تصمیم بگیرند. آغاز سیاسی شدن جامعه، همان خلوت هر یک از افراد جامعه با خودش و فکر کردن به آینده کشور است. مسائل سیاسی، نگرانی درباره آینده و قضاوت درباره رایهایی که دادهاند یا ندادهاند؛ سهمی از تنهایی و خلوت آدمها پیدا کند.
نکته بعدی که به نظرم میرسد بحث اخلاق است. مدتی است مد شده که میگویند سیاست جای اخلاق نیست. بازاریهای هم میگویند اقتصاد جای اخلاق نیست. اسلامیها میگویند وقتی مسئله دفاع از دین در میان است، اخلاق مهم نیست. این حرفی بود که بازجو به من میزد. اعتراض میکردم که چرا فحشهای جنسی میدهید و درباره خانواده من الفاظ رکیک به کار میبرید؟ پاسخ این بود که شما در جبهه اسلام نیستید، بنابراین لازم نیست اخلاق درباره شما رعایت شود. مطمئن هستم از نظر افرادی مانند هیتلر، کیم جون ایل، پینوشه و خامنهای هم سیاست جای اخلاق نیست. ما فعالیت میکنیم که سیاست جای اخلاقیات فراگیر انسانی باشد. میخواهیم کشوری داشته باشیم که مردم برخوردار باشند و فرصت داشته باشند اخلاقی فکر کنند و اخلاقی زندگی کنند. برای اخلاقی زندگی کردن باید اخلاقی تصمیم گرفت.
من در هر دو انتخابات خبرگان و مجلس شرکت میکنم و به دلیل پایبندی به اخلاقی که وجود آنرا در کل جامعه لازم میدانم، به آقای ری شهری که دخالت داشته است در اعدام چپیها در دهه 60، به آقای دری نجف آبادی که دخالت داشته است در قتلهای زنجیرهای، به افرادی مثل آقای کاظم جلالی و هر کس دیگری که در حمایت از اعدام یا حصر میرحسن موسوی و کروبی صحبت کرده، رأی نمیدهم. اصراری ندارم کل برگه رأی را پر کنم. احساسی فکر نمیکنم؛ اخلاقی فکر میکنم. هر چیزی بهایی دارد. بهای دموکراسی این نیست که تبدیل بشویم به چیزی از جنس آنها. من نمیخواهم از بسترسازان به رسمیت شناختن فاشیسم در ایران باشم. این درست است که آدمها تغییر میکنند اما آدمها اول باید ثابت کنند که تغییر کردهاند. آقای ری شهری و دری نجفآبادی چکار کردهاند که ما خیال کنیم دست از جنایتهای خودشان و رویکرد فاشیستی به قدرت کشیدهاند؟ »
سیاست در پایتخت
انتخابات در شهر تهران بیش از سایر نقاط ایران سیاسی است. حتی انتخابات شورای شهر تهران همواره با ابعاد سیاسی گسترده همراه است. عدهای معتقد هستند تا زمانی که انتخابات مجلس در سایر نقاط کشور از حالت «قومی و قبیلهای» خارج نشود و مانند انتخابات در تهران رنگ و بوی کامل سیاسی به خود نگیرد، نمیتوان به ثبات فعالیتهای دموکراسیخواهانه در ایران خوشبین بود. عدهای دیگر بر این عقیده هستند که شیوه پرداختن مردم شهرهای کوچک و روستاها به مسئله انتخابات مجلس، بازتاب دهنده دغدغههای ویژه آنان است و به جای قضاوت کردن خواستههای آنان باید به درک «نیازها و دغدغهها»ی آنان پرداخت.
در اینجا لازم است موضوع استفاده از نیروهای بسیج، طلاب حوزهها، امکانات سپاه پاسداران و نهادهای خاص، برای تبلیغ در روستاها و مناطق دورافتاده ایران و افزایش آرای محمود احمدینژاد، یادآوری گردد. عدهای بعد از انتخابات سال 84 و 88 معتقد هستند عدم حضور نیروهای سیاسی منقد حکومت در مناطق خارج از تهران، علت اصلی شکستهای پیاپی است و عدهای همچنان اصرار دارند که مخاطب فعالیت آنها، مردم طبقه متوسط شهری در تهران و مراکز استانها است و همچنان باید روی جلب آرای آنان تمرکز کرد.
در این میان نظرات متفاوتی نیز وجود دارند که کمتر شنیده و مورد توجه واقع میشوند. یک دانشجوی مقطع فوق لیسانس از زبان یکی از اساتید سیاسی خود در دانشگاه محل تحصیل مقطع لیسانس خود میگوید:
«ایشان همیشه توصیهاش این بود که به جای راه حلهای عجیب و غریب به دنبال راه حلهای ساده باشید. مثلا در همین مورد به بچهها میگفتند شما که فعالیت سیاسی یا فرهنگی میکنید وقتی درستان تمام شد برگردید به شهرهای خودتان و سعی کنید سطح فرهنگ و سیاست را بالا ببرید در زادگاه خودتان.»
این دانشجو ادامه میدهد:
«بچهها میگفتند زندگی در شهرستان سخت است. هم از نظر اقتصادی چون کار نیست و هم اینکه فضا بسته است و کسی که در تهران زندگی کرده است نمیتواند تحمل کند در یک شهر کوچک و بدون امکانات باشد. استاد از شهر نیویورک مثال میزدند و میگفتند اگر رشد تهران همین طور ادامه پیدا کند تبدیل به شهری خواهد شد که فقط افرادی که پولدار هستند میتوانند در آن زندگی کننده و یک عده برای کارهای خدماتی در حواشی آن جمع خواهند بود که قدرتی در هیچ چیز نخواهند داشت. تشبیهشان تقسیمبندی اشراف و بردگان بود. و اینکه اگر شهرهای دیگر از چهرههای سیاسی و فرهنگی و افراد فرهیخته خالی نشود، فشارها کمتر میشود و شرایط زندگی برای نخبهها و مردم آنجا بهتر میشود.»
او ادامه میدهد:
«یادش بخیر یک زمان مینشستیم و بحث میکردیم درباره این چیزها. بیشتر بچهها الان از ایران رفتهاند و بقیه ما هم در تلاش هستیم که برویم. آن موقع من قبول داشتم. به بچههای مهندسی میگفتم اگر از هر 100 نفر یک نفر برگردد و بتواند یک کارخانهای یا چیزی راه بیاندازد، بچههای شهرستان از تنهایی و بیکاری راهی تهران نمیشوند. به بچههای انسانی میگفتم سعی کنند مدیر شوند یا موسسه درست کنند. حالا که خودم دارم از ایران میروم دیگر این حرف را به کسی نمیزنم. هر کسی به بقیه میگوید به تهران مهاجرت نکن ولی خودش میخواهد بماند یا مهاجرت کند.»
روابط در شهرستانها
کارگر یک رستوران در شهر تهران میگوید که در روز انتخابات «اگر بشود برگردم شهر خودم آنجا رأی میدهم.»
از او سوال میکنم:
شخص خاصی مورد نظر شما هست که برای رأی دادن به شهرستان میروید؟
− شما نمیفهمید! یعنی اینجوری که تهران هست اونجا نیست. شهرستان فرق داره کی نماینده بشه، کی نشه. زندگی یک سری از این رو به آن رو میشه.
چطور؟ پول تقسیم میکنند؟
−نه! آره! خانوادهها به هر کسی رأی بدهند پس فردا برای بچههاشون کار بخواهند از دفتر نماینده امضا میگیرند.
کاری که شما مشغول آن هستید با نامه نماینده مجلس فراهم شده؟
− یعنی چی؟
این کاری که الان سرش هستید را نماینده شهرتان برای شما پیدا کرده؟
− نه
اگر اینبار رأی بدهید نماینده شهر برای شما کار بهتری پیدا میکند؟
− نه. باید جوان باشی و تازه درسات تمام شده باشد. من دفعه قبل رأی دادم ولی نماینده ما رأی نیاورد. اینطوری نیست نماینده برای هر کسی نامه جدا بدهد. همین این دفعه، یکی از خانوادهها آدم جمع کرده بود، پول داده بود برای تبلیغات. بعد انتخابات مجور پمپ بنزین گرفتند، همه بچهایشان را بردند سر کار. بیمه دارند، وضعشان خوب شده است. یا یک سری رفتند و نامه گرفتند برای بانک که وام ازدواج را زودتر بدهند.
بانکها به نامه نماینده مجلس عمل میکنند؟
− سادهای شما. مرد حسابی اگر پارتی نداشته باشی تف هم کف دستات نمیاندازند. مردم با نامه نماینده و چهارتا تلفن، مجور چاه میگیرند. جریمه خلافی ساختمان را با شهرداری ساخت و پاخت میکنند. وام ازدواج کاری ندارد برایشان.
زنان، تعیین کنندگان پنهانی نتیجه انتخابات؟
صاحب یک آژانس مسافربری درون شهری از تجربه خودش در فعالیت ستادی و تبلیغاتی در انتخابات مجلس میگوید:
«…به ما گفت یک تخفیف درصدی بده، به جایش ماشینها برای ستاد ما باشد. هر وقت زنگ زدیم ماشین بفرستید و برای جایی غیر از ستاد ماشین نفرستید. ما قبول کردیم. شام و ناهار را هم گردن گرفت و ما گفتیم چه بهتر. خودم رفتم باهاش تا ببینم اینکه میگویند نماینده و مجلس، چه شکلی است پشت پرده.»
و ادامه میدهد:
«خودم شدم راننده، همه جا رفتم. اخلاقش مثل زهر مار بود. یکبار جلوی من زنش را چنان شست و گذاشت کنار که دلم به حال زن بیچاره سوخت. ولی داخل ادارهجات، جاهایی که میرفت، اینقدر تحویل میگرفت زنها را؛ سلام میداد، میخندید، خودکار شیک هدیه میداد، قول کار میداد؛ هر کجا میرفت به زنها میگفت با صاحبکارتان صحبت کردهام که انشاءالله حقوقتان را زیاد کند. اینکه میگویم فکر نکنی لاشیبازی در میآورد و آویزان کسی میشد. نه! خیلی با کلاس و به اصطلاح مجلسی. این مارمولک اونوقت جلوی مردها با زنها گرم نمیگرفت.
یکشب کارش طول کشید ساعت یک و نیم شب میرفتیم سمت خانه. گفتم دکتر من آدم بیسوادی هستم، قدیمی هستم. از سیاست هم میترسم. از قدیم گفتن سیاست پدر و مادر نداره. حرفی که میزنیم پیش خودمان میماند. جان من بگو قضیه چیه که اینقدر زنها را تحویل میگیری. گفتم اگر خبری است دست ما را هم بگیر. خندید. میگفت همه تبلیغات یک طرف، زنها یک طرف دیگر. اگر یک سری سر و زباندار و کسانی که سر و کار مردم با اینها است در ادارات، فنگ بیاندازند که فلانی خوب است، چنان پخش میشود که از صدتا تبلیغ بهتر است. از آن احمدینژادیها بود. میگفت احمدی نژاد خیلی رأی اینطوری جمع کرده توی زنهای دهات و کارمندها و خانم مجلسیها»
با صدای بلند میخندد و ادامه میدهد:
«میگفت تحقیق کردهاند که مردها فکر میکنند زنشان به کسی که آنها میخواهند رأی میدهد ولی آمارگیری شده که زنها الکی میگویند چشم ولی به هر کسی دوست داشته باشند رأی میدهند. میدونی آقا؛ زن خیلی موجود عجیبیه. بعضی جاها از افلاطون باهوشتر میشه؛ بعضی جاها از ساده لوحی میشه راحت گولش زد. وقتی با یک خنده و چهارتا احوالپرسی و خودکار میشود رأی آنها را خرید حالا شما بیا سالی ده تا انتخابات برگزار کن. چه فایدهای دارد.»
از این شهروند سالخورده میپرسم:
شما اگر ماهی سه یا چهار میلیون درآمد داشته باشی حاضر میشوی برای چند کیلو سیبزمینی به کسی رأی بدهی؟
− معلومه که نه.
به نظر شما اگر شوهر، پدر، برادرها، رانندهها، فروشندهها و غیر، مثل انسان با زنها برخورد کنند و احترام بگذارند، آنها با یک لبخند و کمی تحویلگرفتن، به کسی رأی میدهند؟
− چه ربطی داره آقا…
الان اگر یک راننده زن، کند حرکت کند یا بپیچد جلوی شما یا ماشیناش خاموش شود یا تصادف بشود و راننده زن باشد صد تا فحش ناموسی به آن خانوم میدهند و گردن کلفتی میکنند اما اگر راننده مرد باشد جرات نمیکنند فحش ناموسی بدهند. شما حداقل سی سال است خودت رانندهای؛ این چیزها را نمیبینی در خیابانها؟
− اون که بله. سر این چیزها حرفی نیست. نمیدونم شاید هم شما درست میگی. راست و حسینی بخواهی حساب کنی؛ درسته! ولی به جان خودم اگر زن میتوانست رئیس جمهور شود، کار آخوندها تمام بود. تا میآمدند بفهمند چه خبر است، همه چیز را میگرفت دست خودش. این حکومت بیشتر از ما مردها، از این زنها میترسد…