به مناسبت رفتارهای روزمرهمان- داود خداکرمی
قادینلار! کیشیلر! : «اؤلدورمهیین قادینی»*
۱٫ دانش آموزان با هیجان و شعف در راه مدرسه میدوند. اینجا یکی از روستاهای استان زنجان در قرن ۲۱ است. هر چند که فاصله ۴۰ کیلومتری با شهر زنجان دارد ولی هنوز مردم روستا آب لولهکشی ندارند. برق آنها نیز بیش از نصف سال قطع است. جادهای که صعبالعبور است و در فصل سرما همواره مسدود است. معلمی که باید به اندک دانشآموزان در پنج پایه تدریس کند. دختران و پسرانی که با هزار امید و آرزو قدم به این محیط مقدس -مدرسه- میگذارند. هر چند که آرزوی نوجوانان و جوانان روستاها از حد شاگرد نانوایی بودن در تهران تجاوز نمیکند. رؤیایی که نهایت خواسته آنها از زندگی است!
فقط دورهی ابتدایی در روستا دایر است. بعد از آن هیچ دختری به مدرسه نمیرود. پسران هم یا باید غیرحضوری و با کمک معلم در کلاسهای فوقالعاده شبانه بخوانند یا به روستاها و مراکز آموزشی شهری بروند. پدران و مادران نیز اجازه نمیدهند که معلمان مرد، دختران بالای دوازده سال را در مدرسه و یا شبانه درس دهند. بعد از کلاس پنجم، دختران منتظر میمانند تا پسری آنان را به همسری قبول کند. شوهر دادن دختران در سنین پایین در خیلی از جاها مرسوم است و عرف همین است. اگر دختری در آن سنین شوهر نکند، دیگر هیچ گاه شانس ازدواج را نخواهد یافت. به همین دلیل معمولا بعد از دوره ابتدایی اولین خواستگاران دختر، شوهر او میشوند. دخترانی که تقریبا هیچ اختیار و نقشی در این روند زندگیشان ندارند و البته مابقی عمر نیز تقریبا به همین منوال میباشد.
در مدرسهای دیگر در روستایی دیگر کیف دختران دانشآموز پنجم ابتدایی پر از نامههای عاشقانهای است که مابین آنها و پسران همکلاسی و یا دیگر نوجوانان پسر روستا رد و بدل میشود و در آنها ابراز علاقه و عشق میکنند. چیزی که صرفا از روی عادت و تکرار کارهای بزرگترهاست. دغدغه ذهنیای که آنها را از پرداختن به مطالعه، تحصیل، پیشرفتهای علمی- اجتماعی و دیگر ابعاد زندگی باز میدارد. صدای موتورهایی که موقع تعطیلی مدارس دخترانه در اطراف مدرسه به میدان خودنمایی و قدرتنمایی تبدیل میشوند.
۲٫ عصر یک روز سرد زمستانی، خیابان خیام زنجان، تعمیرگاه بزرگ ماشینهای سنگین، تعمیرکاران و رانندهها جمعشان جمع است. در این حوالی کمتر زنی پیدا میشود. ولی دختر ۲۵ سالهای قدم به تعمیرگاه میگذارد. دختری نحیف، سیگار به دست، با آرایشی غلیظ و صورتی که زیبایی آن در پس تاولهای پوستی گم شده است. صدایش جوان نیست. رو به جمع مردان میکند. از آنان پول میخواهد. در ابتدا سربهسرش میگذارند. متلک بارش میکنند. برخیها نیز افکار دیگری در سر دارند. دختر جوان بعد از ناکام ماندن و تحقیر شدن شروع به گریه میکند. از زندگی و به قول خودش بدبختیاش میگوید: «اهل شهر دیگری هستم. برای تحصیل در دانشگاه به این شهر آمدم. بعد از گذشت دو سال و در حالی که همه چیز به خوبی پیش میرفت، برخی از دوستانم، مرا با دنیای دیگری آشنا ساختند. آنان از برخی تناقضهای موجود در جامعه، ناآگاهی من و امثال من، ارتباط ضعیف من با خانواده و… سوءاستفاده کرده و مرا به تجربه مواد مخدر، لذتهای آنی جوانی، تفریحات غیرمتعارف کشاندند و اینک کاملا معتاد شدهام. تحصیلاتم را رها کردهام. شش ماهی است که دیگر به شهر خود نرفتهام. روز و شبم را آوارهام. هر جایی را که بیابم، میروم. من فقط میخواهم پول موادم را پیدا کنم. هر کاری از من بخواهید برایتان انجام میدهم…» بعد از این صحبتها فضای حاکم بر مردان تغییر کرد. به همه افکارشان، حس دلرحمی نیز افزوده شد. علیرغم این که میدانستند پول برای مواد هزینه میشود ولی اکثرشان این پول را دادند. بعد از رفتن دختر، صحبتها در مورد علتها داغ بود… .
۳٫ فروشگاهها و مغازههای لوکس با اجاره بهای میلیونی ماهانه، ویترینهای پرزرق و برق و شیک در خیابانها و مراکز تجاری و پاساژهای شهرها زیاد شدهاند. آگهیهای دعوت به کار نیز روی تابلوها و دیوارها همین طور. «به یک فروشنده خانم نیازمندیم.»، «به یک بازاریاب خانم نیازمندیم.»، «به یک خانم ترجیحا لیسانس و آشنا به کامپیوتر با ظاهری آراسته نیازمندیم» و … دیوار شهر پر از این گونه آگهیهاست. دختران و زنانی که باید خود را آراسته و زیبا کنند و با تغییر پوشش، لباسها، ظاهر، طرز صحبت و برخورد خود، مشتریان بیشتری را به مغازه بکشانند و فروش بیشتری را برای صاحبان فروشگاه رقم زنند. آنان با نازلترین حقوق ماهیانه که بسیار کمتر از حقوق پایه اعلام شده میباشد و شاید از هزینه لوازم آرایشی و رفت و برگشت آنان نیز کمتر است، کار میکنند. هر بلایی بر سر آنان بیاید، هیچ کس مسئول نیست. برخیها معتقدند دختران و زنان جوان جامعه، نزد صاحبان اقتصاد ابزار قدرتمندی برای سودآوری بیشتر و با کمترین هزینه قلمداد میشوند. و با وجودی که حضور زنان در اجتماع و عرصه اقتصادی امری مطلوب است، ولی بهرهکشی و تنزل شخصیتی زنان تا این حد امری بسیار مذموم میباشد که تبعات فراوان آن نیز قابل کتمان نیست و جامعه را در مسیر انحطاط اخلاقی قرار داده است.
۴٫ یک رستوران در تهران و زن ۴۵ سالهای که در جستجوی کار به آنجا میرود. صاحب رستوران از وی علت کار کردنش را جویا میشود. زن بعد از مدتی که اعتماد نسبی نسبت به صاحب رستوران پیدا کرده و چارهای جز توضیح بیشتر نمیبیند، زندگی خویش را این گونه تعریف میکند: «حدود ۲۰ سال است که ازدواج کردهام. یک پسر ۱۶ ساله دارم که اکنون پیش پدرش در آهنگری کار میکند. از حدود ۱۰ سال قبل شوهرم معتاد شد. کمکم مرا نیز در کارهایش شریک کرد و زمانی چشم باز کردم و دیدم که معتاد به شیشه شدهام و بدون آن نمیتوانم دوام بیاورم. از همین جا بگومگوهای من و شوهرم آغاز گشت. تا این که از سه ماه قبل تصمیم به جدایی گرفتیم. اکنون خانهای اجاره کردهام. اجاره بها، هزینههای خورد و خوراک و همین طور خرج مواد خیلی زیاد است. باید به هر قیمتی که شده ماهانه حداقل پانصد هزار تومان درآمد داشته باشم. ولی بعد از جدایی از همسرم حتی یک قران پول هم ندارم.»
۵٫ دختر از منزل خارج میشود. برای مدرسه، دانشگاه، کارهای شخصی و یا گشت و گذار در شهر. تا درِ خانه را میبندد و قدم به کوچه میگذارد، نگاههای پسر همسایه قصد دارد ارتباط غیرکلامی با وی برقرار کند. دختر بدون توجه به راه خویش ادامه میدهد. در سر کوچه که چندین جوان با صدای بلند صحبت میکنند و میخندند، به محض دیدن دختر، نگاههایشان را به او دوخته و هر کدام کلمهای بر زبان میآورند. لباسها، طرز راه رفتن، قیافه و هر آنچه که به مغز پسران خطور میکند با کلماتی توصیف میشوند. دختر بدون توجه به راه خویش ادامه میدهد. در بین راه کلمات و عبارات مشابهی از سوی رهگذران خطاب به وی گفته میشود. برخیها پا را فراتر گذاشته، دنبالش میکنند. هر جا که میرود آنان نیز میروند. عدهای نیز سعی میکنند ارتباط فیزیکی برقرار کنند. تنشان را به تن دختر میزنند و با خندههای بلند رد میشوند. برخی شماره تلفن میدهند و برخی با اتومبیلهای خویش بوق میزنند و قصد سوار کردنش را دارند. دختر بی توجه به همه آنچه که در پیرامونش میگذرد به راهش ادامه میدهد. قصد خرید دارد. مغازهداری که پا به سن گذاشته در مغازه است. دختر در مورد قیمت اجناس میپرسد. مغازهدار که محیط را مناسب دیده است سربه سرش میگذارد و سعی میکند رابطهای صمیمیتر از حد یک فروشنده با وی برقرار کند. کلماتش لحن مهربانتری به خود میگیرند و لطف و محبت ظاهری بیشتری نسبت به دختر نشان میدهد. دختر باز هم بیتوجه است… .
۶٫ در بخش زایمان کودکی متولد میشود. او یک دختر است. او به عنوان یک انسان با تمام مؤلفههای هویتی خویش زندگی خواهد کرد. یک انسانی که جنسیتش زن است، زبانش تُرکی است و … .
***
به جز اندک مواردی که جو انسانی در افراد حاکم است، هر جایی که زن حضور مییابد فضا و شرایط همین است. این زن مادر، خواهر یا همسر شما، قوم شما، همکار یا همسایه شما باشد یا نباشد؛ به عنوان یکی از شهروندان، یکی از افراد جامعه، میتواند یکی از انسانهای تصمیمگیر و مؤثر در جامعه باشد.
چه بلایی است که بر سر او میآوریم؟ امنیتی که لازمه شروع هر کار، شکفتن استعداد، پرورش فکر و اندیشه انسان میباشد، برای زنان در کجا تعریف شده است؟ این امنیت باید از سوی زنان و هم از سوی مردان تعریف شود. فکر کنیم که چه تعداد از دختران و زنان میتوانند در برابر این همه هجمه و تجاوز به حقوق مستحکم بایستند و منحرف نشوند. فکر کنیم که دختران منحرف شده میتوانند یکی از اهل خانوده ما نیز باشند. شاید تنها در این حالت است که به عمق فاجعه پی میبریم. هر چند جامعه یک عرصه بزرگتری است که آیینهای برای همه کارهایمان است که هر عملی هر چند به ظاهر کوچک و بیاهمیت تأثیرات فردی و اجتماعی خود را گذاشته و بالاخره در جایی خود را نشان خواهد داد.
این گونه رفتارها در مردان و حتی خود زنان نهادینه شده است. تفکر برتری مردان نسبت به زنان و این که مردان مختارند هر کاری را با زنان انجام دهند و در عمق فکر و اعتقاد خویش تقریبا هیچ حقی بر زن قائل نباشند.
این فرهنگی است که از طریق رسانهها، نخبگان، مسئولان، تقلید رفتار بزرگترها و پیشینیان و … به کودکان، نوجوانان و جوانان منتقل شده است. رسانههایی که همه تلاششان دور کردن افراد جامعه از فرهنگ خویش و ناآشنا ماندن با هویت خویش میباشد. کارهایی که نتایج آن بیخاصیت کردن افراد جامعه است. این افراد به نوارهای خامی میمانند که هر کسی هر آنچه که بخواهد میتواند روی آن ضبط کند.
آموزش و پرورشی که باید قدرت تفکر و جرأت و جسارت پرسیدن «چرا»ها را در کودکان تقویت کند، آنان را به حفظ کردن توهمات تاریخی سوق میدهد. عدم شناساندن فرهنگ خودی به مردم و تحقیر فرهنگ و هویت آنان، در این استحاله فرهنگی بسیار موثر است.
* ترجمه تیتر: زنان! مردان!: «نکُشید زن را»
توضیح: این نوشته پیشتر در هفتهنامهی «صدای زنجان» به چاپ رسیده است.