استادیوم الغدیر اورمیه و این چند دسته؛- روزبه سعادتی

- مسئله‌ی مهم در وهله‌ی‌ نخست یک کاسه نکردن اتفاقات ورزشگاه اورمیه است. اول شعار "مرگ فارس"ی که توسط اکثریت حاضر طنین انداز شد و دوم واکنش تند اقلیتی به حضور یکی از تماشاگران که لباس کردی پوشیده بود. این هر دو نمی تواند در یک بستر تحلیل شود. هر چند می توان با واکاوی عمیق هر دو واکنش، حلقه‌ی گم شده‌ ای نیز یافت.

- در اورمیه گاندی‌ و ماندلایی زندگی نمی کند. احتمالا در ایران و شاید در خاورمیانه نیز چنین کسی وجود نداشته باشد. در اینجا راسیسم سابقه ای دیرینه دارد و میلیاردها دلار پشتوانه‌ی دولتی. هر روز در مدارس مشق می‌شود و در رسانه‌ی دولتی تبلیغ. خشونت پای ثابت زندگی ماست و مدارا تنها غایب این ماجرا. همزیستی رویایی است که گاها در رمان‌ها رخ می‌نماید. تماشاگر اورمیه ای سنگینی چندین دهه تحقیر و تبعیض سیستماتیک را بر دوشش احساس می‌کند. همه‌ی ما چنین حسی داریم. اگر تصور کنیم مولود چنین فضایی فرهنگ مدارا خواهد بود به بیراهه رفته ایم. چگونه می‌توان از کسی که سالها با الفاظ ابله، ساده لوح و خر خطاب شده‌ چنین انتظاری داشت؟ آیا بایست اثبات می‌کرد که خر نیست!؟ "مرگ بر فارس" فرزند ناخلف چنین فضایی بود که آن روز در استادیوم اورمیه طنین انداز شد. جوابیه‌ای غیر اخلاقی به تمامی تحقیرهای گروه مسلط. جوابیه‌ای به شعارهای ابلهانه‌ در استادیوم‌های مرکز، و شاید به تلافی مشت و لگدی که سال قبل تماشاگر اورمیه‌ای در تهران متحملش شده بود. اگر هم چنین جوابیه‌ای ابلهانه باشد، انتظار عمل اخلاقی از گروه تحت سلطه انتظاری ساده انگارانه است.

- آن چند هزار نفر حاضر در استادیوم اورمیه نه مانیفستی دارند، نه پیرو خط مشی حزبی نژادگرا هستند. نه کمپینی تشکیل داده بودند و نه از طرف نژادگرایان تغذیه می‌شوند. راسیسم مبانی خود را دارد و فاشیسم هم... آنجا استادیوم است. فضایی سرشار از هیجان. مبانی راسیسم را نمی‌توان از آن فضا استخراج کرد. در آنجا مبانی فکری جنبشی آزادی خواه تئوریزه نمی‌شود. کسی که چنین قضاوت عجولانه‌ای بکند و از فضای چند هزار نفره‌ی آن روز استادیوم اورمیه، ملی گرایی تورک و متعاقبا ملتی چند میلیونی را به نژادگرایی محکوم نماید، یا جاهلانه خود را در مسند قضاوت می‌بیند و یا دل در گروی مرکزگرایان دارد. همچنانکه اگر کسی از شعارهای استادیوم‌های مرکز، جامعه فارس زبان را به راسیسم متهم کند، به بیراهه رفته است. راسیسم در نهانخانه‌های صاحبان قدرت تئوریزه می‌شود و متعاقبا از طرف تهران کانالیزه می‌گردد.

- در اینجا پان تورکی وجود ندارد. این برچسبی است که مرکزگرایان نشخوارش می‌کنند و با آن ملی‌گرایی تورک را تخطئه می‌نمایند. ملی گرایی تورک نه دچار شلختگی فکریست و نه دچار عمل سلبی محض. نه ماهیتا وابسته به دشمنی با فارس، کرد و دیگر ملل است و نه از بحران ارتزاق می‌کند. نه ایدئولوژیک است و نه دین ستیز. بر عکس با لحاظ کثرت جمعیتی تورکان، انقطاع نسلی روشنفکری در آذربایجان، استقلال در حوزه‌ی فکری و همگونی مذهبی تورکان با مرکز، یقینا یکی از پویاترین جنبش‌های حال حاضر است و متعاقبا دست تمامی کسانی را که با تکیه بر مبانی حقوق بشری در راستای رفع ستم مبارزه می‌کنند خواهد فشرد. آن که ملی‌گرایی تورک را چنین بی رحمانه به باد استهزا می‌گیرد تنها راه سخت همیاری را سخت‌تر می‌کند و لا غیر!

- اورمیه شهر بیدمشک و انگور است. شهر مدارا و تساهل است. شهر همزیستی. نمی‌دانم حقیقتا چنین گزاره‌ای از تساهل و تعامل در اورمیه صادق است یا نه. آیا واقعا در این خصوص تحقیقی صورت گرفته است؟ احتمالا در تمام شهرهای ایران ساکنانی با تمایزات مذهبی، زبانی و ... زندگی‌ می‌کنند. چرا آن شهرها به داشتن فرهنگ مدارا و تعامل تبلیغ نمی‌شوند!؟ اصفهان با جمعیت هشت درصدی تورکان، اقلیتهای مذهبی ارمنی، یهودی، تهران با آن تکثر ائتنیکی و مذهبی و با جمعیت چند میلیونی تورک و بسیاری شهرهای دیگر. آیا در آن شهرها اقلیت‌ها معروض خشونت هستند که تنها اورمیه را شهر مدارا خطاب می‌کنند؟ شاید چنین برداشتی از تساهل از اساس اشتباه باشد. ذهنیتی که شاید بخشی از آن را رسانه‌های رسمی دامن می‌زنند. ذهنیتی که با بروز کوچکترین نشانه از تنش به هم می‌ریزد. شرمنده می‌شود و سرخورده. حقیقت این است که اورمیه نیز شهریست همچون دیگر شهرهای ایران. شاید کمی متفاوت‌تر و شاید شهر بیدمشک و انگور، شهر مدارا و تعامل، تنها لقبی خشک و خالیست برای ترویج چنین ذهنیت غلطی! در آنجا نیز احتمال بروز تنش وجود دارد. احتمالی هم ارز با احتمال تنش در دیگر شهرهای ایران.

- هر روز شاهد آنیم که نهادهای حقوق بشری بیانیه صادر می‌کنند. آموزش می‌دهند. تحقیق می‌کنند و سمینار برگزار می‌کنند. ولی ظاهرا آن چه برای ما حائز اهمیت است صرفا بیانیه‌هایی است که در راستای محکومیت عده‌ای صادر می‌شود. بیانیه‌هایی ویترینی و تزئینی. چند وقت پیش یکی از همین نهادهای حقوق بشری پرده از رفتارهای غیر انسانی(پاکسازی) با ترکمنها و عربهای شمال عراق برداشت. رفتارهایی که نیروهای پیشمرگه کرد مسبب آن بوده‌اند. نمی‌دانم در آن برهه چند تن از دوستان کرد آن رفتارها را محکوم کردند و بیانیه صادر نمودند. برای من چندان حائز اهمیت نبود. مهمتر از آن آموزش و آگاهی بخشی برای ترویج مشی دموکراتیک بود و برای مبارزه‌ای مدنی نه صدور بیانیه‌هایی که اکثر بی ثمر است. آموزشی که خوشبختانه بخشی هر چند کوچک از جامعه‌ی مدنی کرد به آن مشغول است. سوای بحث در خصوص اهمیت چنین محکومیت‌هایی، آن چه تعجب برانگیزتر است زبان و شیوه‌ایست که در آن‌ها به کار می‌رود. گاها کسانی که چنین بی مهابا و عریان و با زبانی تند، در محکومیت گروه تحت سلطه قلم فرسایی می‌کنند، همانان در مصاف با سیستم حاکم و گروه مسلط، دچار لکنت زبانی می‌شوند و سر در گریبان فرو می‌برند. گویی ملامت گروه تحت سلطه هر چه قدر تندتر باشد، حاشیه‌ی امنیتی فراختر برایشان فراهم می‌کند و یا حداقل کسانی را که دغدغه‌ی امنیتی ندارند، تزئینی‌تر جلوه می‌دهد! غافل از آنکه زبانی که با آن، گروه تحت سلطه ملامت می‌شود می‌بایست ملایم‌تر باشد و با تمرکز بر آگاهی‌بخشی و بر آموزش و افسوس در ماوقع اتفاقات استادیوم الغدیر اورمیه چنین نشد.

Share/Save/Bookmark