کتاب "آجی سئچیملر"، مجموعه اشعار "علیرضا بخشی"

آذوح: علیرضا بخشی در سی ام شهریور سال 1354 هـ.ش. در شهر اردبیل، در کوچه ای که محلۀ معجز را به غریبان وصل می کند، در خانۀ پدری با شمارۀ پلاک 114 به دنیا آمد. پدرش ادریس بخشی دوره گرد بود و به کار خرید و فروش می پرداخت و از دو ازدواج، خانواده ای پر جمعیت داشت. علیرضا تحصیلات ابتدایی را در دبستان پانزده خرداد معجز به پایان رساند و برای ادامه تحصیل به مدرسۀ راهنمایی تحصیلی ابوذر رفت. اما روح سرکش و رام نشدنی و هیجانات عاطفی اش او را از ادامۀ تحصیل بازمی داشت و بارها از مدرسه گریزان می کرد. باری به هر زحمتی شده تحصیلات راهنمایی تحصیلی را در مدرسۀ شبانۀ قمیصی اردبیل به پایان برد و بالاخره مدرک سوم راهنمایی را در سال 1372 هـ.ش. دریافت نمود. پس از امتحان کردن راههای متعددد برای امرار معاش از قبیل خرید و فروش و دوره گردی، راه سخت جوشکاری را انتخاب کرد و با زحمت و ممارستی مثال زدنی در این کار موفق شد و تمامی مدارک مهم این صنعت را به همراه تجربیاتی گرانبها در مدتی کوتاه کسب کرد. پس از اتمام خدمت سربازی در سال 1374 هـ.ش. کار جوشکاری را ادامه داد و درشهریور 1377 هـ.ش. ازدواج کرد و در سال 1378 هـ.ش. صاحب اولین فرزندش، آرزو، شد. اوضاع سخت معیشتی  و خرج خانواده و نبودن فرصتهای شغلی مناسب در آزربایجان جنوبی و شهر زادگاهش، اردبیل، او را بر آن داشت که غربت را بر وطن ترجیح دهد و با اراده ای آهنین و بی نظیر در جنوب ایران، در شهرهای فارس نشین مثل بوشهر، بندرعباس و عسلویه در گرمای طاقت فرسا به کار دشوار جوشکاری بپردازد.

شب بیست و ششم مرداد 1385 هـ.ش. تاریکترین نقطۀ زندگی پرتلاطم علیرضا بود. در آن شب علیرضا در کارخانۀ سیمان که مابین ساوه و بویین زهرا است، از یک ساختمان صنعتی نیمه کاره و از ارتفاع مهیب 15 متری به زمین سقوط کرد و در نتیجه کمرش از دو جا و یک دستش از آرنج و یک پایش از ران شکست و به حالت مرگ افتاد. چون صاحب کارخانه، در بازدیدهایش، از جدیت و تلاش و اراده و دلسوزی و مهارت علیرضا در کارش خوشش می آمد، با توصیۀ وی علیرضا را به بیمارستان خصوصی آراد تهران، برای احیا و انجام دشوارترین اعمال جراحی منتقل کرده و بستری نمودند. برادرش اختیار در آن لحظات تلخ و در گرمای طاقت فرسای تابستان تهران با لبی تاول بسته و قلبی گریان پیگیر کارهای علیرضا بود. ماهرترین پزشکان جراح مغز و اعصاب آن روز ایران از جمله پروفسور مهرآذین مسئولیت عمل علیرضا را بر عهده گرفتند و با هر زحمتی شده، با عنایت خداوند، علیرضا را از قطع نخاع و فلج شدن و تمام عمر بر روی ویلچر نشستن، نجات دادند. اما رنج و دردی که شکستن کمر و ضعف حاصل از آن داشت تا واپسین لحضات زندگی با علیرضا بود. این دردها مانع از آن شد که به کار سخت و درآوردن خرج خانواده بپردازد. ناچار از کارافتادۀ تأمین اجتماعی شد و گوشۀ عزلت پیشه گرفت. در فروردین همان سال 1385 هـ.ش. صاحب دومین فرزندش، امیررضا، و سال بعد، 1386 هـ.ش. صاحب آخرین فرزندش، آرین، شد.

دردها و تلخیهای حاصل از شکستگی بدن، علیرضا را که صاحب روح سرکش و آزاد و آزاده ای بود، به شدت عذاب می داد. و او به سختی با سرنوشت تلخش سرمی کرد. تا این که بارقه هایی از نخستین شکفتگیهای روحی در او پدید آمد و این سخت عجیب بود: شعر! برای هیچکس باورکردنی نبود: علیرضا و شعر؟! اما حقیقت داشت. گویی شکستن جسم باعث جان گرفتن و پر درآوردن روحش شده بود. روحش تلو تلو خوران بال بال می زد. انگار او تمام مدت عمرش روحی لطیف و زیبا را در زیر جسمی سترگ و عضلانی و تاولهای ضخیم دستهای بزرگش اسیر کرده بود. هر چه بود به خانواده و تمام دوستان و آشنایانش رفته رفته قبولاند که با شاعری با قلبی لطیف و حساس رو به رو هستند. لبها را دوخت و لبخندها را بر لبها خشکاند و به نوعی دیگر تبدیل کرد و زبانها را به تحسین جنباند. از سال 1389 هـ.ش. به طور جدی به کار سرودن اشعار به زبان مادری اش، تورکی آزربایجانی، پرداخت و راهی را که شاعران همتایش در دهه ها می پیمایند، در ماهها می پیمود و سخت در این کار عجله داشت. گویی می دانست مهلت چندانی برای سردادن آوازهای جان دردمند، مبتلا و بی قرارش ندارد. قدم به قدم  اما با سرعتی عجیب جلو می رفت و تا دیگران به خود بیایند، در سرودن هر دو گونۀ شعر سنتی و آزاد تورکی آذربایجانی صاحب نگاه و سبک خاص و مدعی شد.

روز دوشنبه 11/03/1394 ساعت 2:40 صبح، در بیمارستان امام شهرستان اردبیل، شاعر پراحساس، متفکر و ملتچی اردبیلی، علیرضا بخشی، هنوز چهل سالش نشده، پس از تحمل نه سال رنج و درد و یک زندگی پرافتخار و شرافتمند، به علت ایست قلبی حاصل از آمبولی ریه، درگذشت. او دردهای خود را با دردهای ملت مظلومش درآمیخت. با همۀ طیفهای جامعه اش به ویژه با ملتچیهای آزربایجان، شاعران و عاشقان زبان تورکی و ادبیات آذربایجانی نشست و برخاست کرد و از آنها الهام گرفت و به آنها الهام داد و حاصل این الهامات را در شعرهایش منعکس می کرد. راز موفقیت حیرت انگیر علیرضا در قلب پاک و بی آلایش او بود. او قلبی صاف، مهربان، بی هیچ کینه و لایۀ شخصیّتی  داشت. مثل اغلب شاعران موفق خودش بود؛ تظاهر نمی کرد و به خودش و مخاطبانش هرگز دروغ نمی گفت. بکر و وحشی و خودرو بود؛ مثل گیاهی در دامنۀ ساوالان. او هرگز و هرگز و هرگز نقاب بر چهره نداشت و آنچه از درون قلب حساسش بیرون می آمد با نفسهای گرمش بیرون می ریخت. علاوه بر شعرهای کوتاه، در شعرهای بلندش نیز موفقیتش چشمگیر بود و این برای شاعری تازه کار سخت عجیب بود. با شعری شعارگونه بدون وزن و دارای اشکالات آشکار هجایی شروع کرد و با شعرهایی عمیق و سخت قابل تأمل که پس از چاپ و انتشار ادبیات پست مدرن آذربایجان را بی گمان تحت الشعاع قرار خواهدداد، به فرجام رساند. تقدیر الهی سخت محتوم و ناگزیر است، اما اگر تغییر می کرد. اگر... شاید... .

مراسم یادبود علیرضا عصر سه شنبه 19/03/1394 به همت دوستانش، به ویژه خانم افسون به نژاد و دکتر شهریار نعمتی و آقای امیر رجبی در ساختمان حوزۀ هنری اردبیل برگزار شد که در آن پس از این که برادرش دکتر اختیار بخشی از خوبیهای او گفت و چند شعر از او خواند، شاعران ملتچی آزربایجان و دوستان صادق علیرضا از جمله رحیم غلامی، روزبه صمدی (نیراوغلو)، بهبود مرادی (خالخاللی ائلچی از بندر انزلی)، رحیم اسداللهی سرعین (قارتال)، هاشم فعال و دیگران به شعرخوانی پرداختند.

یادش، تا ابد گرامی باد...

در سالگرد درگذشت ایشان مجموعه ی اشعار این شاعر گرانقدر آذربایجان با عنوان "آجی سئچیملر" انتشار می یابد.

این کتاب به همت برادر وی دکتر اختیار بخشی تهیه گردیده است.

برای دریافت این مجموعه ی ارزشمند بر روی لینک زیر کلیک نمایید:

http://azoh.info/index.php?option=com_jdownloads&Itemid=27&view=viewdownload&catid=2&cid=2113

آذوح

Share/Save/Bookmark